کامبیز فتحی‌لوشانی - صفحه 3

کامبیز فتحی‌لوشانی

گریه شهید "نصرالله محسنی" برای غیبت

نوید شاهد - «شهید "نصرالله محسنی" پشت سر یکی از مسئولان کمی غیبت کرده بود. همین عاملی شد که نصرالله از آن روز دیگر آرام و قرار نداشت و شب‌های فراوانی را دیدم که در نیمه‌های شب گریه می‌کند و استغفار می‌کند که خداوند از گناه غیبت او بگذرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ فکر می‌کردیم صندوقچه‌ مهمات است ولی بیسکویت بود!

نوید شاهد – «در یکی از خانه‌ها صندوقی بود که احتمال می‌دادیم در آن مهمات باشد و خانم خانه هم کلید صندوق را پیدا نمی‌کرد مجبور شدیم که قفل صندوق را بشکنیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خودش گفت من اولین شهید شما می‌شوم!

نوید شاهد - «وقتی چشمم را باز کردم دیدم همان پاسدار وظیفه در کنارم افتاده و دستش از کتف جدا شده، هر طوری بود با یک تویوتا در میان رگبار خمپاره او را به معراج شهدا بردم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

نذر کردم اگر جبهه آمدم، ظرف‌های همسنگرانم را بشویم

نوید شاهد - «برادر گرائیلی وقتی پیش ما آمد ما را قسم داد که ظرف‌ها را نشوییم او می‌گفت نذر کردم اگر قسمت شد و جبهه آمدم تا آخر ماموریت ظرف‌های همسنگرانم را خودم بشویم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ جاسوس ایرانی

نوید شاهد - «من در مسیر راه با یک نفر با لباس بسیجی برخورد کردم و او را سوار کردم، بعد از صحبت‌هایی که با او کردم به او مشکوک شدم و با سرعت او را به جلوی مسجد جامع آوردم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ سلمانی صلواتی

نوید شاهد - «حق شهر رفتن نداشتیم. بچه‌ها از ریخت و قیافه درآمده بودند. یک روز به واحد ادوات رفتم دیدم، دوست خوبم آقابهرام نصیری با یک قیچی پشم‌چینی کهنه در حال اصلاح سر یک رزمنده است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

شکار هواپیما با کلاشینکف

نوید شاهد - «تازه از دست باران خلاص شده بودیم که سر و کله میگ‌های شکاری عراق پیدا شد و هواپیما مثل عقاب روی سرمان شیرجه می‌آمدند و بمب باران می‌کردند ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از کتاب نگارستان؛

مرغابی نجات‌بخش

نوید شاهد - «هر روز کنار جزیره می‌نشستم و برای مرغابی‌ها نان خشک و غذا می‌ریختم. چند روزی بود که غذای درست و حسابی هم گیرمان نیامده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ ماجرای زنده شدن شهید نورعلی شیخ!

نوید شاهد - «در عملیات حصر آبادان روی مین رفتم، به همراه دو نفر از دوستانم شهید شده بودیم، ما را به سردخانه انتقال داده بودند و در موقع فرستادن به شهرمان گنبد متوجه شده بودند که بدنم گرم است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ خمیر دندان ضد پشه

نوید شاهد - «یک شب نشسته بودیم بچه‌ها در سنگر کِرِم خواستند و من یک خمیر دندان را برداشته و در دستان آن‌ها خالی کردم و آنها هم خمیر دندان را به سر و صورتشان مالیدند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

مین‌های گوجه‌ای!

نوید شاهد - «داشتم برمی‌گشتم متوجه مین‌های رنگ و روی رفته‌ای شدم که مثل پیازی بودند که در روی خاک کاشته باشند، یک پایم روی زمین و پای دیگرم بالا بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

از ترس نیمه جان شدیم!

نوید شاهد - «اشتباهی یک لحظه متوجه شدیم که پشت یک عراقی هستیم که پشت تیربار نشسته است. از ترس نیمه جان شدیم و هر لحظه منتظر بودیم که عراقی برگردد و ما را آبکش کند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پارتی‌بازی برای شهادت!

نوید شاهد - «حمزه خسروی رفت مقابل حاجی ایستاد و گلن‌گدن را کشید و می‌خواست با زور به عملیات برود، حاجی چیزی در گوش حمزه گفت و حمزه آرام شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس " کامبیز فتحی‌لوشانی " است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کامبیز فتحی‌لوشانی، نویسنده دفاع مقدس:

ثبت و جمع‌آوری خاطرات و زندگینامه شهدا گنج بی‌پایان است

نوید شاهد - نویسنده دفاع مقدس گفت: ثبت و جمع‌آوری خاطرات و زندگینامه شهدا در قالب کتاب، گنج بی‌پایان است به همین دلیل نویسندگان حوزه دفاع مقدس نباید هیچ موقع نگران مخاطب باشند زیرا جویندگان واقعی گنج، به دنبال کتاب‌های حوزه ایثار و شهادت خواهند رفت و آنها را در می‌یابند.

ماهی کپور ممنوع!

نوید شاهد - «در دریاچه مریوان با هر قلابی که می‌انداختی بعد از چند دقیقه یک ماهی کپور بزرگ به قلاب می‌آمد. وقتی که وارد پادگان حر مقر جندالله مریوان، می‌شدی بوی ماهی همه جا را پر کرده بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

راز یک لنگه کفش گم شده!

نوید شاهد - «لحظه خداحافظی فرا می‌رسد. دل توی دل صاحبخانه نیست، چگونه به مهمان‌ها بگوید که یک لنگه کفش شما گم شده. با شرمندگی به خانم آقا احمد می‌گوید که با عرض معذرت یکی از لنگه‌های کفش شما گم شده است ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

معرفی کتاب | "نیستان"

نوید شاهد - کتاب "نیستان" برگرفته از نامه‌های رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس است که برای نخستین بار سال 1397 با یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.

ترکش حق من بود!

نوید شاهد - «خمپاره‌ای زوزه‌کشان از بالای سرمان گذشت و در سنگر کمین به زمین نشست. سریع خودم را به سنگر کمین رساندم ترکشی در ستون فقرات برادرم منصور غلامی‌نژاد نشسته بود زخم او را بستیم ولی در آن تاریکی شب امکان عقب فرستادن نبود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس « کامبیز فتحی‌لوشانی » را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه