قسمت دوم خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»
مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل میکند: «دیدم رسول در حال سجده اونقدر گریه کرده که از حال رفته. فکر میکنین معنی خوابم چیه؟ گفت: این خواب تا چند روز دیگه تعبیر میشه.»
کد خبر: ۵۶۱۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۹
برادر شهید «حسین ریاحی» نقل میکند: «حسین چهارده پانزده سال بیشتر نداشت. در تظاهرات شرکت میکرد. میگفت: داداش! نکنه طرف مردم تیراندازی کنی. دست از شاهدوستی بردار و بیا با مردم باش. شاه باید گورش رو گم کنه و بره. اگه دنیا و آخرت رو میخوای، بیا به طرف امام و مردم.»
کد خبر: ۵۶۱۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰
مادر شهید «علیاصغر دلاک» نقل میکند: «گفتند: برات پیغامی داریم. گفتم: خودم میدانم. اصغرم شهید شده! گفتند: پس این دفتر رو امضا کن !همین که امضا کردم، از خواب پریدم.»
کد خبر: ۵۶۱۱۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹
همسر شهید «سعدی زمانی» نقل میکند: «دیدم مثل مرغ سرکنده این طرف و آن طرف میرود. زد زیر گریه؛ مثل آدم مادر مرده. بریدهبریده گفت: میخوام برم جبهه، مسئولمون موافقت نمیکنه. فکر میکنم اشکال از منه که خدا نمیخواد. این همه بچهها میرن جبهه و برمیگردن، ولی قسمت ما نمیشه!»
کد خبر: ۵۶۱۰۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۸
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامحسین کردینسب»
همرزم شهید «غلامحسین کردینسب» نقل میکند: «گفتم: چه وقت نماز خوندنه؟ بلندشین، الانه که به خط برسیم. جوابی نشنیدم. غافل بودم از این که هر دو رسیده بودند به شهادت؛ چیزی که میخواستند.»
کد خبر: ۵۶۱۰۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۸
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامحسین کردینسب»
مادر شهید «غلامحسین کردینسب» نقل میکند: «گفت: این قدر سَرت رو با این قابلمهها بند نکن. برو امامزاده ببین چه جوونهایی آوردن و زیر خاک میکنن. همه بهخاطر ما رفتن. با این حرفها میخواست رضایت دهم برای رفتنش و آمادهام کند برای شهادتش.»
کد خبر: ۵۶۰۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۵
دوست شهید «حسینعلی نوروزی» نقل میکند: «گفت: بیا نظامی شو. چون زندگی نظامیها هم مثل بارون، آب رودخانهها رو زیاد و سرسبزیها رو فراوون میکنه.»
کد خبر: ۵۶۰۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۲
قسمت سوم خاطرات شهید «محمدرضا وفائینژاد»
مادر شهید «محمدرضا وفائینژاد» نقل میکند: «محمدرضا به خواهرش گفت: اگر شهید شدم، جنازهام را توی پرچم ایران و پرچم اللهاکبر بگذارید. اگر روزی فدای ملتم گشتم/ به دور من بپیچان پرچم رنگین ایران را/ که تا این آسمان برجاست/ بداند هرکسی، من عاشق ایران زیبا و پرچمش هستم.»
کد خبر: ۵۶۰۷۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۱
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدرضا وفائینژاد»
مادر شهید «محمدرضا وفائینژاد» نقل میکند: «میگفت: دوست دارم پیروزی ایران را بر صدامیان ببینم و بعد از شکست صدام اسرائیلی، به لبنان و فلسطین بروم و با اسراییلیها بجنگم!»
کد خبر: ۵۶۰۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «احمد صالحینژاد»
همسر شهید «احمد صالحینژاد» نقل میکند: «وقتی نماز میخواند، حتی فرشتگان به معنای آرامش میرسیدند و دلت میخواست در حوالی نمازش، در لحظههای آرامشش نزدیک شوی.»
کد خبر: ۵۶۰۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «احمد صالحینژاد»
همسر شهید «احمد صالحینژاد» نقل میکند: «فرزند دوم هم به دنیا آمد؛ بدون حضور احمد. دو ماه گذشت. احمد آمد و دو روز بعد دوباره خداحافظی کرد و رفت و من میدانستم تنها پاسخ من در این آزمونهای زندگی، زیستن است. باور داشت نوبت عاشقی کوتاه است و میگذرد. پس شتاب کرد.»
کد خبر: ۵۶۰۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۳
قسمت نخست خاطرات شهید «احمد صالحینژاد»
همسر شهید «احمد صالحینژاد» نقل میکند: «دوباره قاب عکس داخل اتاق و لبخند قشنگت، صدام میزنه. همیشه یاد آن افتادم که آمده بودی خانهمان؛ همراه پدر و مادر و خواهرت. چه مهربان و صمیمی!»
کد خبر: ۵۶۰۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۲
قسمت دوم خاطرات شهید «سید علی شعنی»
شهید «سید علی شعنی» نقل میکند: «پیرزن آهی کشید و گفت: خدا را شاکرم که پیش جدم حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب (س) شرمنده نیستم. فرزندم ذریه حضرت فاطمه (س) را تنها نگذاشت. پای رکابش با دشمن اسلام جنگید. روسفیدم کردی مادرجان! روسفید شدم!»
کد خبر: ۵۵۹۸۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۱
قسمت نخست خاطرات شهید «سید علی شعنی»
برادر شهید «سید علی شعنی» نقل میکند: «گفتم: تو که بری ما یادمون میره. به فکر فرو رفت؛ اما خیلی زود از جایش بلند شد، ضبط صوت را آورد. صدایش را ضبط کرد. شعر اصول دین را هم خواند و با لبخند، نگاهی به ما انداخت و گفت: اینم واسه وقتایی که من نیستم.»
کد خبر: ۵۵۹۸۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید «سعید شامانی»
همرزم شهید «سعید شامانی» نقل میکند: «گفت: نمیشه، باید باشم! اینجا واجبتره. یکی از بچهها صدایش زد و گفت: آقا سعید! مثل این که قصد پرواز داری! آره؟ به پشتش نگاه کرد و گفت: پس کو بال پروازم؟ من که چیزی نمیبینم و خندید. بچهها هم خندیدند و گفتند: نامه باشه اگه سعید توی عملیات شهید نشد بعد برات میبره.»
کد خبر: ۵۵۹۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «سعید شامانی»
مادر شهید «سعید شامانی» نقل میکند: «چهارستون بدنم میلرزید. با هم در را از روی بچه برداشتیم. دَمر افتاده بود. با دستهای بیرمقم بچه را بغل کردم و به سر و رویش نگاه کردم و دنبال شکستگی میگشتم. فقط پیشانیاش کمی خراش برداشته بود. سر به آسمان گرفتم و خدا را شکر کردم.»
کد خبر: ۵۵۹۷۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹
مادر شهید «سید محمد ترابی» نقل میکند: «تمام بدنش تاول داشت و سیاه بود. گفتم: سید محمد! چرا این جوری شدی؟ بیاختیار اشک میریختم. گفت: مامان! چرا گریه میکنی؟ الآن که حالم خوبه، اگه چند روز پیش منو میدیدی چی میگفتی؟»
کد خبر: ۵۵۹۶۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
قسمت نخست خاطرات شهید «ابراهیم رجببیکی»
دوست شهید «ابراهیم رجببیکی» نقل میکند: «ابراهیم جوانی متدین، عاطفی، بسیار پرتحرک و خوش اخلاق بود. همیشه هنگام ورود به کلاس درس، ذکر «لاحولولاقوهالابالله» بر لبانش جاری بود؛ همکلاسیهایش موقع ورود او به کلاس میگفتند: لاحولولاقوهالابالله.»
کد خبر: ۵۵۹۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
همرزم شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «قرار بود برویم خواستگاری. عروس آینده هم معلوم بود. زیر چشمی به آقا داماد نگاهی انداختم. یک دفعه انگار زمین با تمام قدرت لرزید. صدای مهیبی بود. ماشین در دم منفجر شد. در میان سرخی آتش، حجلهاش بسته شد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
خواهر شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «مادرم گفت: یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو میخوام. حسینجان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟ ک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. گفت: مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲