خاطره شهدا - صفحه 15

خاطره شهدا

پيروزى نزديك است...

خاطره اى از دوران پيروزى انقلاب اسلامى؛ شهيد ميرحمزه نجفى تروجنى فرزند سيدكمال به نقل از پدر گرامى اش
عمليات‌ كربلاي پنج؛ انهدام‌ قوي‌ترين‌ دژ دشمن‌؛ 19 / دی ماه /1365

نقش رزمندگان استان سمنان در عملیات کربلای پنج

در عمليات کربلاي 5 امام خميني(ره) گفتند: «حسيني بجنگيد»؛ اين جمله چنان نيرويي به رزمندگان و مجروحان اين عمليات داد که دوباره به صحنه مبارزه برگشتند و حماسه‌اي ماندگار از خود بر جاي گذاشتند.
در سالروز شهادت منتشر می شود:

روایتی مادرانه از شهید« محمدرضا رییسی»؛ شهادت عشق من است...

شب خواب ديدم؛ محمدرضا شهيد شده و با تابوت او را به خانه آوردند و بچه‌هاي ارتش همه اينجا بودند، درست همان صحنه كه در خواب ديده بودم، در بيداري تعبير شد.
تولدت مبارک شهید!

روز تولدم باز می گردم...

آخرين باري كه آمده بود به مرخصی به خواهرش گفته بود؛ مينا من دهم اسفند بر می گردم؛ تولدم نزدیک است. كيك تولدم را آماده کن . ما ساكش را آماده كرده بوديم...
کبوتر اقیانوس- خاطره ای از شهید یحیی شمشادیان از زبان همسر؛

راهنمای رسیدن به اقیانوس، قرآن است

شهید می گفت:" زندگی مثال رودخانه ای است که ابتدایش یک چشمه و انتهایش اقیانوسی بیکران است."
در سالروز شهادت شهید« غیبعلی انصاری»؛

روایت برادر شهید در کلام خواهر ؛ کلام دلنشین شهید آرامش قلب مادر بود

با آن شوخ طبعي دلنشينش ازدلمان درمي آورد. ...اين گونه قلب مادرم راتسكين مـي داد علاقه زيادي به مطالعه نشان مي داد...
در سالروز شهادت

سرباز شهید «علی مشهدی» در کلام پدر و رویای مادر

من «محبوب مشهدي» پدر شهيد «علي مشهدی» هستم. ماه رمضان بود که علی سرکار مي رفت. من گفتم: علی جان! سرکار نرو، شما روزه مي گيريد، برايت سخت است؛ شما هنوز سنت کم است و کم طاقت هستی و در تابستان روزه گرفتن سخت است اما علی اصلا قبول نمی کرد و همچنان روزه می گرفت و به سرکار هم می رفت.
در سالروز شهادت شهید«قادر فتحی زاده»

شهیدی با یک دنیا اخلاص و سادگی و صفا

همينطور به قادر نگاه مي‌كردم و يك دنيا اخلاص سادگي صفا را به وضوح مي‌شد در چهره و رفتار او مشاهده كرد از اينكه در داخل اتوبوس به او كم‌توجهي كرده بودم سخت پشيمان بودم دلم مي‌خواست از او بپرسم در آن لحظه نظرش نسبت به من چه بوده...
خاطره دست نویش شهید «محمود بابایی گلی»

به خاطر خدا...

...تمام سختيها رابه خاطر خدا تحمل كرديم و اردوي يك هفته اي تمام شد و به ما يك روزمرخصي دادند تابه خانه سربزنيم وبعداز دو روز به جبهه برويم ولي درخانه مادرم باز هم مــي خواست مانع رفتنم شود و چون داداش بزرگم هم درجبهه بود...
خاطرات خانم فاطمه محمدزاده

مبلغ خسته ناپذیر دین اسلام؛ روحانی شهيد ملا كريم كرمي به روایت همسرش

بي تكبري و مسلماني شهيد و اينكه شب و روز از تبليغ ديني خسته نمي شد و هيچگاه به فكر مال اندوزي نبود و هميشه براي پايداري جمهوري اسلامي دعا مي نمود؛ از بهترین ویژگیهای و رفتارش بود که من این خصایصش را بسیار دوست داشتم.
خاطره ای از شهید

خاطره ای از شهید ابراهیم حشمتی

ابراهیم پسر خیلی خوبی بود مرحبا که چنین پسری داشتی ولی حیف شد که ابراهیم شهید شد، ابراهیم از بهترین سربازان من بود

وقف باغ/ به روایت پدر شهید

نوید شاهد یزد: شهید ناصر زارع خورمیزی فرزند باقر در یکم فروردین 39 در مهریز متولد شدو چهارم فروردین 67 به شهادت رسید

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (1) / شهريور ماه پنجاه و نه

در دست بچه هاي کوچک شاخه هاي گل ديده مي شد که با شادي ، مرتب آنرا تکان مي دادند پدران و مادراني بودند که سبدهاي ميوه به همراه داشتند کم کم لحظه هاي حرکت کاروان عشق به سوي قربانگاه نزديک مي شد در جمع گروه اعزامي اسماعيل هاي زيادي ديده مي شد که عاشقانه به سوي وعده گاه حق و حقيقت به شتاب مي رفتند و مادراني بودند که همچون هاجر فرزندان خويش را بدرقه مي کردند.

امداد غیبی / خاطره خودنوشت از شهيد عبدالرضا رنجبر فرمانده گردان امام موسوی کاظم (ع)

با وجودي که خون از بدنم مي ريخت حرکت کردم. از وسط ميدان مين عبور کردم ، پاهايم به سيم های تله مي خورد و مين ها منفجر نمي شد...
خاطره

خاطره شهيد والامقام تاريوردي فتاح زاده

خاطره شهيد تاريوردي فتاح زاده

خاطره ای از شهید بهروز بازیار (1) / ننه! دعا كن شـهيد شـم

موقع خداحافظي ننه جان مثل هميشه سرش را بالا گرفت تـا اشـكهايش نريزد. اين چيزي بود كـه بهـروز خواسـته بـود، ولـي ديگـر بيـشتر از ايـن را نمي توانست.

خاطره ای از شهید شریف نصیری؛ لبخند آخر

شریف را دیدم و به سراغش رفتم . نگاهم در چهره اش ماند. نوری در چهره اش متبلور شده بود. به او نزدیک شدم ...
خاطره ای از مقاومت شهید جعفر خزایی

تا خرمشهر آزاد نشود دست از جنگ و دفاع بر نمي دارم

آمبولانس به ما نزدیک شد . جعفر از ما خواست که سوار شویم ولی خودش سوار نشد.گفتم : جعفر بیا گفت: شما اگر می خواهید بروید من هنوز سالمم و مقاومت می کنم .
خاطره از شهید اصغر دهقان نیری؛ راوی پدر

خط و نشانی که شهید دهقان برای پدر کشید

گفتم: پسرم! ، چطور شما از زمان مرگ خود آگاهی و این حرف را می زنی ؟! در پاسخ گفت: حالا مي بيني، پدر اگر برايت ثابت نشد. اين خط و اين نشان ...

خاطره ای از پدر شهید محمد حسین كاظمی

نوید شاهد یزد: شهادت: 15 تیرماه 62- به روایت پدر شهید:یکی-دو ماه از رفتن محمد حسین به جبهه می گذشت. من، دلم شور میزد که او شهید خواهد شد، تا این كه یك روزماشین بچه های پاسگاه سپاه دهشیر جلوی خانة ما توقف کرد .
طراحی و تولید: ایران سامانه