پدر شهید «سید مصطفی حسینی» نقل میکند: «یکی از آنها گفت: اهل تهرانم. برای شفای مریض به زیارت مرقد امام خمینی(ره) رفتیم و متوسل شدیم. یکی از ما امام رو در خواب دید. فرموده بود: برای شفای مریضتون به مزار شهدای شهر گرمسار برین و اونجا به شهید سید مصطفی حسینی متوسل بشین.»
مادر شهید «سید مصطفی حسینی» نقل میکند: «یک روز خواهرش را روی پایش نشاند و گفت: حالا که اینقدر قشنگ حجابت رو رعایت میکنی، یک جایزه خوب پیشم داری. تشویقهای او باعث شد دخترم از بچگی علاقه خاصی نسبت به حجاب داشته باشد.»
دوست شهید «علی حمیدی» نقل میکند: «همهجا اخلاق پهلوانیاش را داشت. بچهها گفتند با هم کشتی بگیریم. هر دو نفرمان از لحاظ قدرت بدنی قوی بودیم. شروع کردیم. یک ربع کامل مبارزه کردیم. بعد از مسابقه گفت: به بقیه گفتم که زمین خوردنت کار من نبود!»
همرزم شهید «علی حمیدی» نقل میکند: «برخورد کردیم به تشییع پیکر شهیدی که از قضا سرباز بود. حدود دو ساعت بعد با تشییع پیکر دیگری برخورد کردیم که با مرگ طبیعی مرحوم شده بود. پرسیدم: کدوم یکی رو میپسندی؟ گفت: معلومه اولی. بعد آهی کشید و گفت: خدا قسمتمون کنه.»
شهید «سید محمود حیدرینژاد» یکم فروردین ۱۳۴۷ در روستای آستانه از توابع شهرستان دامغان متولد شد. پدرش نام زیبای او را با توسل به سلاله سادات، محمود خواند. سید محمود، فرزندی از تبار پاکی و نور.
شهید «حسن خادمیان» در وصیتنامهاش مینویسد: «همه کارهایتان، قدمهایتان و کلامتان برای رضای خدا باشد. پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت مبارز باشید که اینان منادیان اسلام هستند. دعای فرج امام زمان(عج) را زیاد بخوانید.»
برادر شهید «حسن خادمیان» نقل میکند: «یک روز بهش اعتراض کردم: چه خبره صبح به این زودی بلند میشی؟ گفت: من میخوام سحر از خواب بلند بشم. مگه نشنیدی که میگن سحرخیز باش تا کام روا شوی.»
شهید «حسن خادمیان» بیست و هشتم تیرماه ۱۳۴۲ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. به طور کلی دل بستگی به دنیا نداشت و بیشتر به آخرت میاندیشید. فردی منظم و با سلیقه بود و به نظافت شخصی اهمیت میداد. به کار کسی کار نداشت و معمولاً ساکت و سر به زیر بود.
شهید «محمدمهدی خادمیان» در وصیتنامهاش مینویسد: «خداوندا! از تو میخواهم که مرا با بدن سالم به آن دنیا نبری، زیرا خجالت میکشم از پیامبر(ص) و امام علی(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) چون که ببینم علیاکبر حسین(ع) با فرقی شکافته در صف محشر حاضر گشت ولی من با بدن سالم. مرا با تیرها و ترکشهای دشمن، با فرق شکافته به آن دنیا ببر.»
برادر شهید «محمدمهدی خادمیان» نقل میکند: «تا صبح در آنجا به راز و نیاز با خدا پرداخت. صبح همان روز، مهدی به خواستهاش که در وصیتنامهاش هم به آن اشاره کرده بود رسید، ترکشهای خمپاره بدنش را قطعهقطعه کرد.»
مادر شهید «محمدمهدی خادمیان» نقل میکند: «گفتم: صبر کن یک کاسه آبی بیارم که انشاءالله سالم برگردی! جواب داد: فقط باید خدا نگه دارم باشه. از اون گذشته فرمان امام رو نباید عقب بندازیم حتی یک ساعت.»
شهید «حمیدرضا رسولینژاد» در وصیتنامهاش مینویسد: «شما را سفارش میکنم حضرت امام خمینی(ره) را یاری دهید. وجود ایشان امانت است از طرف خدا نزد مردم ایران.»
مادر شهید «حمیدرضا رسولینژاد» نقل میکند: «او را فرستادم چند تا ظرف نفت بخرد. دو ساعت شد نیامد. به دنبالش رفتم. بچههای توی صف گفتند: نفت فلان پیرزن رو با فرقون برده در منزلش. منزل آن پیرزن خیلی دور و حاشیه روستا بود. بهخاطر این کارش او را دعا کردم.»