نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «اردلان محمدی مزرعه‌» می‌گوید: «در جزیره لارک خدمت می‌کرد، وقتی شهید از مرخصی می‌آمد از خاطرات سربازیش تعریف می‌کرد و می‌گفت خیلی سختی می‌کشند، همسر خیلی خوبی بود، بعضی وقت‌ها شهید را در خواب می‌بینم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

«یکی از علمای عارف به نام آقای فخر، وقتی سر به سجده می‌گذاشت ساعت‌ها طول می‌کشید به او گفتند آقای فخر، جریان چیست که این قدر به سجده طولانی علاقه دارید؟ می‌گفت من این سنت را از پدرم به ارث برده‌ام ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل می‌کند: «شب متکایش را گذاشت کنار سرم و تا دیر وقت برایم حرف زد؛ از جبهه، از دوستانش که خیلی‌هایشان شهید شده بودند و جریان آمدنش را. در حقیقت آمده بود برای بار آخر ببینمش. همان شب چیز‌هایی دستگیرم شد اما نمی‌خواستم باور کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷

گفتگوی تصویری با همسر شهید«فرجعلی عزیزی»
«مهنازعزیزی حسین آبادی»، می‌گوید: شهید در دهلران خدمت می‌کرد یک روز برای دیدن ما آمده بود و گفت: می‌خواهم به جزیره مجنون بروم من و پدر و مادرش مخالفت کردیم اما او گفت: دوستانم به جزیره مجنون رفتند من هم باید بروم که آخرین بار بود دیدمش و برای همیشه رفت.
کد خبر: ۵۵۰۹۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸

قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل می‌کند: «پنج‌تا پسر خدا به ما داد. یکی را فدای حسین‌بن‌علی کردیم و فدای قرآن. اما چه کنم! مادرم! خیلی وقت‌ها، دلم برایش تنگ می‌شود؛ برای قد و بالایش؛ برای خنده و صحبت‌هایش.»
کد خبر: ۵۵۰۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

«مسئول پایگاه بخشداری در معلم کلایه شدم. وارد آن‌جا که شدم دیدم همه اعضا گردنکش هستند و نگاه دیگری به من دارند. پرسیدند تو جدید آمدی؟ جواب دادم بله علی درگاهی نامی بود که گفت بیا با هم کشتی بگیریم زود باش ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۹۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

قسمت پنجم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
هم‌رزم شهید «سید محمود زرگر» نقل می‌کند: «سید محمود خوش برخورد بود و یکی از خصلت‌های خوبش آن بود که هنگام احوالپرسی و دست دادن روبوسی هم می‌کرد. می‌گفت: این نوع ملاقات کردن باعث استحکام ارتباط می‌شود.»
کد خبر: ۵۵۰۸۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵

«وقتی بمباران تمام شد من و برادرم یوسف دیدیم که پشت ملافه‌ای که در چادر آویزان بود. پناه گرفته بودیم. چهار نفر از بچه‌ها نیز زخمی شده بودند و آب‌های هور العظیم رنگ سرخ زیبایی به خود گرفته بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴

قسمت چهارم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
هم‌رزم شهید «سید محمود زرگر» می‌گوید: «آتش دشمن سنگین بود. بچه‌ها توانایی تکان خوردن را هم نداشتند. چند لحظه بعد، خودم مجروح شدم. وقتی من را روی یکی از برانکاردها می‌گذاشتند، سید محمود گفت: نگران نباش محکمه، ساخت وطنه.»
کد خبر: ۵۵۰۸۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴

همسر شهید «سایه حسین پور» که خود در سنگر دانش و تربیت به دانش‌آموزان خدمت می‌کند می‌گوید: برای به ثمر رسیدن درخت این انقلاب، خون‌های زیادی ریخته شده است، پس باید با تمام قدرت پشتیبان ولایت فقیه و انقلاب باشیم تا به مملکت ما آسیبی وارد نشود. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۸۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

قسمت سوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
دوست شهید «سید محمود زرگر» نقل می‌کند: «گفت: داود جان! کی می‌خوای سر و سامون بگیری؟ گفتم: به وقتش. چندمین بار بود که ازدواج را به من توصیه می‌کرد. همان طور که از من دور می‌شد، گفت: می‌ترسم به مهمونی‌ات نرسم. آخه جایی دعوتم.»
کد خبر: ۵۵۰۸۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

«معصومه بیگم‌جزمه‌ای» روایت می‌کند: تا زمانی که یک مشت از استخوان‌های محمد را پس‌ از ده سال نیاورده بودند، اصلاً باور نمی‌کردم که محمد شهید شده است و هنوز امید به آمدنش داشتم ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

«وقتی کم‌کم داشتیم از کنار ماشین دور می‌شدیم، ناگاه صدای ناله خفیفی به گوش رسید. به کنار ماشین برگشتیم، صدا از درون اتاق کمپرسی بود خوب که گوش دادیم متوجه شدیم صدا از لابه‌لای چادر‌های درهم پیچیده داخل ماشین به گوش می‌رسد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاح‌زیارانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۶۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۲

کلیپ/
به مناسبت روز گرامیداشت شهدا، نوید شاهد استان قم به ثبت خاطرات ی از زبان جانباز «قدرت الله شفیعی» پرداخته است که به صورت فیلم تقدیم علاقه مندان می‌کند. وی در این فیلم به یاد رزمنده 75 ساله شهید مرادقاسم معارف‌وند که با عزمی راسخ، با فریاد الله اکبر و اینکه عاشورایی دیگر به پاشده است و به رزمندگان روحیه می‌داد، خاطره‌اش را بیان می‌کند.
کد خبر: ۵۵۰۶۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳

«به کارگری که در محل استقرار هواپیما‌های آماده مشغول نظافت بود اشاره کرد گفت: آقارضا! آن کارگر را می‌بینی از خدا می‌خواستم که به جای آن کارگر بودم و آنجا را جاروب می‌کردم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۶۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همسر شهید «سید محمود زرگر» نقل می‌کند: «خدمت امام رسیدیم. صیغه خوانده شد. وقتی بیرون آمدیم، دست‌ها را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! شهادت رو نصیبم کن. مبهوت رفتارش بودم و خدا دعایش را اجابت کرد.»
کد خبر: ۵۵۰۶۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱

«شهادت آقامصیب نشان داد هنوز مشعل روشن است و هنوز پرچم‌داران شهادت باکی از شهادت ندارند و به‌دنبال آن می‌روند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۰۶۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «احمد رنجبری» می‌گوید: «مرد شریفی بود، تو دوران نامزدی بودیم که شهید گفت؛ انشاالله برم جبهه و وقتی که از جبهه برگشتم با هم ازدواج می‌کنیم، کاش می‌توانستم با شهید بیشتر صحبت کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱

گفتگوی تصویری با همسر شهید «حسینعلی پندپذیر»
«مریم حمزه»، می‌گوید: همسرم بسیار مؤمن و متعهد به زندگی با این حال هیچوقت رزمندگان را تنها نمی‌گذاشت و همیشه به من می‌گفت من می‌روم، مراقب بچه‌ها باش.
کد خبر: ۵۵۰۵۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱

«پدرش بعد از مفقودالاثر شدن رضا، هر روز به عکسش خیره می‌شد و گریه می‌کرد. من قاب عکس را پنهان کردم تا حاج‌آقا اذیت نشود، اما خودم یقین داشتم که رضا شهید شده است ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۵۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰