نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
در آستانه ولادت پیامبر اکرم(ص)؛
در آستانه ولادت پیامبر اکرم(ص) و امام جعفرصادق(ع)، مراسم دیدار با خانواده شهدا به یاد شهید سید «محمدرضا خالقی» برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۰۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «رقیه رودباری»
فرزند شهید تعریف می‌کند: مادرم می‌گفت؛ خرمشهر تنها نمی‌ماند چون ما مادران رهرو حضرت زینب(س) هستیم و فرزندانمان رهروان حضرت علی‌اکبر(ع) هستند.
کد خبر: ۵۷۶۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

با حضور مردم شهیدپرور؛
اولین یادواره شهدای مدافع جان، شهدای مبارزه با مواد مخدر استان قزوین و گرامیداشت شهید رئیس‌جمهور، حجت‌الاسلام‌والمسلمین «سید ابراهیم رئیسی» برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۰۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «حاجی کریمی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ مرگ و زندگی دست خداست ولی دوست دارم اگر شهادت قسمتم شد شما لباس سیاه نپوشید و سوگواری نکنید.
کد خبر: ۵۷۵۹۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

بانوی حماسه ساز زنجانی که در شامگاه پنجشنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۳ و در آستانه ۱۰۰ سالگی درگذشت، مادر شهید «صادق سنمار» بود که بخش عظیمی از ثروتش را در راه پیروزی انقلاب صرف کرد.
کد خبر: ۵۷۵۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد میرکمالی»
پدر شهید «سید محمد میرکمالی» نقل می‌کند: «من وضو گرفتم و رفتم مسجد. هیچ‌کس با من نیومد. وقتی برگشتم توی سنگر، دیدم یا خدا! از بچه‌ها یکی سالم نمونده! چند نفر شهید و چند نفر مجروح شده بودند! ولی من سالم مونده بودم. همون‌جا فهمیدم که واقعاً هرکس سرنوشتی داره؛ خدا باید شهادت رو قسمت کنه.»
کد خبر: ۵۷۵۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «منصور آتش‌فراز»
پدر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم سه تا پسر دارم که دو نفرشان به جبهه رفته‌اند و اگر تو هم بروی من تنها می‌شوم. شهید گفت؛ بابا این کوه را می‌بینی؟ مانند این کوه محکم و استوار باش.
کد خبر: ۵۷۵۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

ویژه برنامه «شب خاطره » با حضور فرماندهان و پیشکسوتان دفاع مقدس در موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۸۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

خواهرزاده شهید «محمدرضا منتخبی» نقل می‌کند: «خواب دیدم که جمعیت زیادی با پرچم‌های سبز جمع شده‌اند و فریاد می‌زنند: «الله اکبر! لااله‌الاالله!» امام خمینی(ره) نیز جلودار جمعیت بود. تابوتی روی دست مردم بود که با پرچم جمهوری اسلامی ایران پوشیده شده بود. زیر عکس تابوت هم نوشته بود: محمدرضا منتخبی.»
کد خبر: ۵۷۵۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۶

جانباز رهبر علی احمدی می گوید: در جبهه بودیم ناگهان راننده تانک عراقی ها ما را دید، آن هم تانکی که هیچ گلوله، آرپی جی اثری بر آن نداشت. تانک به سمت ما شلیک کرد. مثل این که ما زنده به گور شده بودیم. ماجرای این خاطره را در ادامه مطالعه کنید.
کد خبر: ۵۷۵۷۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «موسی اجدادزاده»
پدر شهید تعریف می‌کند: «موسی مقداری از خاک کربلا را برایم آورده بود و آخرین حرفش این بود که دعا کنید در همین خاک شهید شوم...»
کد خبر: ۵۷۵۷۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
دوست شهید تعریف می‌کند: «شهید چند ماه قبل از شهادتش با یک جعبه شیرینی اومدن و به ما شیرینی تعارف کردند. زمانی که ایشان شیرینی را آوردند ما بهشون گفتیم شیرینی نامزدیته؟! که ایشان برگشت و گفت؛ نه شیرینی شهادتم هست.»
کد خبر: ۵۷۵۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴

خواهر شهید «نظرعلی اصغری» می‌گوید: بعد از فوت پدر برای ما خواهر‌ها و برادر‌ها زحمت زیادی کشید آنقدر به ما محبت می‌کرد که لحظه‌ای بی‌پدری به فکر ما هم نمی‌آمد.
کد خبر: ۵۷۵۶۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۳

یکی از دوستان «سید عبداله بشیری موسوی» می گوید: خبر آمد که امروز دکتر چمران که به پاوه رفته بود از نیروی هوایی درخواست کمک می‌کند. از پایگاه همدان یک فانتوم برای عکس برداری و در صورت نیاز بمباران محل تجمع ضد انقلاب به سمت پاوه حرکت می کند. در ادامه ماجرای کامل را بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۵۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۴

برادر شهید «سید عبداله بشیری موسوی» از برادر خود روایت های جالبی را بیان می کند. در یکی از این روایت ها می گوید: وقتی شنیدیم که دوره اش تمام شده و قرار است برگرد، آقام و مادرم تصمیم گرفتیم به استقبالش بروند. وقتی فهمید ناراحت شد. گفت: من راضی نیستم شما به زحمت بیفتید. من خودم میام.
کد خبر: ۵۷۵۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۲

یکی از جانبازان سرافراز زنجان در خاطرات خود از جبهه می گوید: بعد از چند لحظه خوابم برد یک لحظه دیدم پتو را از رویم باز کردند و نور چراغ قوه ای را به صورتم انداختند و در این لحظه احساس کردم که اسیر شدم زبانم بند آمده بود نمیتوانستم حرف بزنم. ادامه این روایت را در ادامه بخوانید.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۳

یکی از جانباز سرافراز زنجانی در خاطرات خود ماجرای جالبی را تعریف می‌کند که بعد از اصابت ترکش خداوند را شکر گفته است؛ وی در این خاطره تعریف می‌کند: «در این زمان بود که به خودم آمدم و دستها را به سوی آسمان بلند کرده و خدا را شکر کردم که به من نیز لیاقت حضور داده است.» این ماجرا را در ادامه مطالعه کنید.
کد خبر: ۵۷۵۵۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «شهریار اشکانی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «همیشه می‌گفت؛ دوست دارم به کربلا بروم، عشق عجیبی به اهل‌بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) داشت. دوست داشت مثل امام حسین(ع) به شهادت برسد و در آخر هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۷۵۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱

خواهر شهید «علی‌اصغر ذاکری‌مهر» نقل می‌کند: «مثل نگین انگشتر همه دور آن جمع شدیم. به زحمت زیپ ساک باز شد. چهار روسری به یک طرح و رنگ و دو روسری با رنگ‌های متفاوت. معلوم بود برای ما چهار خواهر و مادر سوغات آورده و وصیت‌نامه‌ای که بی‌صبرانه آن را باز کردیم.»
کد خبر: ۵۷۵۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۱