آرزوی شهادت

آرزوی شهادت

پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماندگار شد

مادر شهید «ابوالفضل نیکذات» نقل می‌کند: «گفت: می‌خوام برم بنیاد شهید برای همیشه اون‌جا بمونم. گفتم: آخرش نفهمیدم چی می‌گی؟ وقتی ابوالفضل شهید شد و پرونده‌اش برای همیشه در بنیاد شهید ماند، تازه منظورش را فهمیدم.»

دعای فرج امام زمان(عج) را زیاد بخوانید

شهید «حسن خادمیان» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «همه کارهای‌تان، قدم‌های‌تان و کلام‌تان برای رضای خدا باشد. پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت مبارز باشید که اینان منادیان اسلام هستند. دعای فرج امام زمان(عج) را زیاد بخوانید.»

تمام لحظات عمرم را در اندیشه تعالی اسلام و گسترش مکتب جعفری بودم

شهید «سید حسن شاه‌چراغ» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «لحظه‌ای از عمرم از دوران تکلیف نگذشته مگر اینکه در اندیشه تعالی اسلام و گسترش مکتب جعفری بودم.»

آرزوی شهادت در سینه داشت

خواهر شهید «احمد آقا محمدپور» می‌گوید: برادرم آرزوی شهادت در سینه داشت بخاطر همین در سال اول دبیرستان راهی جبهه شد و یادم می‌آید روزی در منزل دراز کشید و گفت از من عکس بگیرید و احساس کنید که من به شهادت رسیده‌ام.
مروری بر زندگینامه شهيد «سيّد محمّد جعفري»

امام خمینی«ره» را مثل پدرش میدانست

خواهر شهید خاطره ای از برادر شهیدش بیان میکند: سيّد محمّد با آوردن شيريني به خانه و ابراز شادي مي گويد: دوباره پدرمان را به دست آورديم، همسرش مي گويد: پدرت! مي گويد: امام خميني (ره) را مي گويم. که همسر برادرم به او چشم روشني و تبريك مي گويد.

عهدنامه شهدا را در دست راستم بگذارید

خواهر شهید «حمیدرضا ناظری» نقل می‌کند: «بار آخر گفت: پارچه‌ای است که چهل نفر روی اون امضا کردن؛ عهدنامه است. اگه شهید شدم و خواستین منو کفن کنین، حتماً یه تکه از اون پارچه رو توی دست راستم بذارین!»

شهادت ما را از شهدا بخواهید

شهید «محمدرضا منشی‌زاده» در نامه‌ای به خانواده‌اش می‌نویسد: «همواره سر قبر شهدا بروید و از آن‌ها برای ما آرزوی شهادت نمایید تا شاید به خیل شهدا بپیوندیم.»
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین سماوی»

«حسین» به چیزی که می‌خواست رسید

هم‌رزم شهید «حسین سماوی» نقل می‌کند: «گفتم: حسین آقا! چرا ناراحتی؟ با دلخوری گفت: خواب دیدم. به دلم برات شده توی این عملیات شهید می‌شم. می‌خوام از نفر‌ات اوّلی باشم که به این توفیق می‌رسم. خمپاره‌ای آمد و ترکشش به سر حسین خورد و بی‌هوش افتاد. گفتم: حسین آقا! رسیدی به اون چیزی که می‌خواستی!»
قسمت چهارم خاطرات شهید «مجید شحنه»

احساس کردم او هم مرا بوسید

مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: خدایا! هر کدوم از بچه‌های من که به جبهه رفتن اسیر نشن! مرگشون رو شهادت قرار بده؛ من طاقت اسیر شدن اونا رو ندارم! جنازه مجید آمد. خم شدم و او را بوسیدم. احساس کردم او هم مرا بوسید.»

شهید «مصطفی» حاجتش را از شهدای گمنام گرفت

پدر شهید امنیت «مصطفی محمدی» می‌گوید: «مصطفی با خلوت‌گاهی که در گلزار شهدای گمنام برای خودش انتخاب کرده بود، سرانجام به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.»

آرزو داشتم با شهادت به خدا نزدیک شوم

شهید «حسینعلی قوسی» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «آرزو داشتم شهید شوم تا زودتر به خدا نزدیک شوم و دور از گناه باشم.»

آرزوی شهادت را در سر می‌پروراند

شهید «حسین امانی‌وامرزانی» نهم دی‌ماه ۱۳۵۰ در شهرستان بهشهر به دنیا آمد. به بسیج می‌رفت و در آنجا فعالیت می‌کرد. آرزوی شهادت را در سر می‌پروراند. به عنوان معاون تعاون گردان پیاده در جبهه فعالیت داشت. سرانجام پنجم مرداد ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد به شهادت رسید.
قسمت دوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»

رازی بود بین «سعیدرضا» و پروردگارش

دوست شهید «سعیدرضا عربی» نقل می‌کند: «مادرش گفت: هر کسی رو می‌خوای بگو برات نشون کنیم. گفت: فعلاً جنگه. هر وقت جنگ تموم شد، فرداش برو برای من خواستگاری. مادرش گفت: چه فرقی داره؟ گفت: این رازیه بین من و خدا. فقط من و او می‌دونیم.»
مادر شهید منا «مجید یونسیان»

فرزندم عید قربان در لباس احرام به دیدار معبودش شتافت

مادر شهید «مجید یونسیان» گفت: «مجید در حج سال ۱۳۹۴ درحالی که ۲۹ ساله بود و یک فرزند سه ماهه به نام شهاب‌الدین داشت، در حال انجام مناسک حج در منا به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او در روز عید قربان در لباس احرام در زیر آفتاب با لب تشنه مظلومانه جان باخت.»

بغض گلویش، حرف دلش را نمایان می‌کرد

دوست شهید «محمدعلی قدس» نقل می‌کند: «در مسجد صحبت از شهدا شد. چشمانش را اشک پر کرد. زیر لب گفت: معلوم نیست کی نوبت ما می‌شه.»

مادرم، شهادت تنها مقصد زندگی من است

پایگاه خبری نوید شاهد بوشهر به مناسبت سالروز شهادت شهید «محمود بازگشا» متن کوتاه وصیت نامه اش را منتشر کرد.
قسمت دوم خاطرات معلم شهید «رحیم صباغیان»

امام بهترین و کاملترین الگوی من است

دوست شهید «رحیم صباغیان» می‌گوید: «می‌گفت: هرکس توی زندگی یک الگویی داره. امام بهترین و کاملترین الگوی منه. می‌گفتم: رحیم! من هم امام رو خیلی دوست دارم، اما شور و حرارت کلامت یک جور دیگه است. می‌گفت: من هر چیزی رو که جستجو می‌کنم، برای رسیدن به کمال، در امام هست.»

پرِ پرواز گشوده‌ام

خواهر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «همه توی حیاط بودیم. محمدرضا کنار همسرش بود. به او گفت: سکینه! گنجشک‌ها رو می‌بینی! از بالای درخت پرواز کردن و رفتن! من هم باید از کنار تو پرواز کنم!»
قسمت سوم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»

نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «گفت: ابوالقاسم! چشمم که به بچه چهل روزه شیرعلی می‌افته، خجالت می‌کشم که برم جبهه و سالم برگردم. نگاهش پر از التماس بود. گفت: دعا کن من هم شهید بشم.»
قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»

باید پابه‌پای امام حرکت کرد

برادر شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: این‌جا هم ول نمی‌کنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابه‌پای امام حرکت کرد.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه