نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روایتی دیگر
روایتی خواندنی از فرامرز جمشیدی پدر گرامی «شهید اکبر جمشیدی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
سالها از این ماجرا گذشت اکبر جوان شده بود چند باری به جبهه رفته بود و با مجروحیت هایی بازگشته بود تا اینکه یک دفعه دیگر که می خواست برود آمد نزد من برای خداحافظی و به همان گونه که قبلا در خواب در سن دو سالگی اکبر دیده بودم پاشنه کفش خود را کشید و خداحافظی کرد و رفت من در فکر بودم که دیگران متوجه وضعیت من شدند و از من دلیل آن را پرسیدند و من گفتم به این دلیل مطمئن هستم که اکبر به سفر آخر رفت و او در راه کشور و رهبر شهید می شود .
کد خبر: ۴۳۷۵۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۷

روایتی خواندنی از صغری انصاری مادر گرامی شهید «ابراهیم ابراهیمی» در سالروز شهادتش منتشر شد؛
ابراهیم من همیشه نگران اوضاع داخلی جامعه بود تا حمله ی عراق می گفتم مادر جان اوضاع ما از مردم فلسطین که بدتر نیست و او می گفت : نه مادر ، مردم فلسطین می دانند که فقط با یک دشمن باید بجنگند ولی مادر ما علاوه بر دشمن خارجی باید با عوامل خرابکار داخل کشور هم بجنگیم .
کد خبر: ۴۳۷۱۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۲

روایتی خواندنی از قدرت الله ابوالحسنی پدر گرامی «شهید عزیزالله ابوالحسنی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
یک روز کفش کتانی پسرم پاره بود، رفتم یک جفت کفش ورزشی کتانی چینی خریدم، پسرم که آمد به او دادم نپوشید، گفت پدر جان کفش کتانی خارجی خریدی؟ من نمی پوشم، نپوشید، و دوباره کفش ایرانی برایش خریدم.
کد خبر: ۴۳۷۱۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۳

روایتی خواندنی از خانم زینب بهرامی مادر شهید «احمدرضا رحیمی»؛
یک ماه قبل از شهادتش ازدواج کرده بود و اولین مکانی که انتخاب کرده بود، برای اولین بار با همسرش بیرون برود، «بهشت زهرا» بود. در کنار مزارش دوست شهیدش ایستاد و بعد از خواندن فاتحه به همسرش گفت: اینجا جایگاه من است.
کد خبر: ۴۳۶۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۰

روایتی خواندنی از سیدرضا حسینی دوست و همرزم شهید اسماعیل مهدانیان در سالروز شهادتش می خوانید؛
پیرزن گفت : مدتهاست که پا درد دارم . امروز قرار بود پسرم بیاید تا به دکتر برویم . اما به خاطر اینکه نیامده است اجبارا به تنهایی می روم . رضا بسیار ناراحت شد . و رو به من کرد و گفت : من امروز نمی توانم به تهران بیایم . من هر چه به او اصرار کردم اگر امروز نرویم کارمان مشکل می آفریند . اما قبول نکرد . رضا از آن پیر زن خواست تا همراهش برود . او نیز پذیرفت و با هم عازم دکتر شدند
کد خبر: ۴۳۶۶۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۷

روایتی خواندنی از آقای سیدمرتضی موسوی همرزم گرامی شهید «مسعود غلامی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
تا آنجا که خود در این راه فدا کرده است . او بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته محل به پاسداری می گذرانید و خود را برای بازسازی نیروی ایمان در قلبش و نیز برای دفاع از اسلام آماده می کرد .چنانکه بعد از شهادت یکی از دوستان نزدیکش « محمد رضا سعیدی » در کردستان او عشق شهادت را در دل می پرورانید و توانسته بود تا آن حد به معنی واژه زیبای شهادت پی ببرد که آن را کمال انسان بداند .
کد خبر: ۴۳۶۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۰۵

روایتی از همسر گرانقدر شهید «عبدالزهرا سخراوی» را در سالروز شهادتش بخوانید؛
در روزهای آخر جنگ بود که به شهید ماموریت دادند برای مبارزه با منافقین به کردستان برود یک شب قبل ازاینکه برود از من خواست که به دست و پاهایش حنا بگذارم من هم این کار را انجام دادم گفتم : برای چه اینکار را می کنی؟ گفت: شاید خدا نیم نگاهی به من کرد و مرا میهمانی خودش دعوت کرد خیلی ناراحت شدم و گریه کردم به او گفتم : به ماموریت نرو خندید وگفت : غصه نخور من سعادت شهادت ندارم .
کد خبر: ۴۳۶۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

روایتی خواندنی از برادر گرامی شهید «رضا مهرابی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
خوب يادم هست كه يك عطر گل محمدی خوشبو داشت كه هنگام نماز از آن استفاده می كرد بويش به قدری زيبا بود كه وقتی آن بود به مشام می رسيد احساس می كنم در كنارم است . بله خاطره بنده همين است عطر پيراهن يوسف ايشان همانند رزمندگان ديگر خيلی عاشق اهل بيت عليه السلام و خصوصاْ امام حسين عليه السلام بودند .
کد خبر: ۴۳۶۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

روایتی خواندنی از فرزندان شهید «سیدمحمداسماعیل تقوی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
من در زمان جنگ كه هنوز سينما ركس آبادان پس از آتش سوزی بقايايش مانده بود رفتم و ديدم و به بنگاهی كه پدرم آنجا بار بربده بود را رفتم ديدم و با افراد آن بنگاه صحبت كردم ، يكی از آن افرادی كه با پدرم بود تعريف می كند كه در آن قسمت باربری كه ميدان تره بار بود برق نبود و هوا هم گرم بود پدرت خوابيده بود بيدار كرديم و گفتيم سيد اينجا گرم است برويد سمينا ركس آبادان چهار كولره است و بهترين جا برای خوابيدن است سينما ركس بيشتر بخاطر چهار كولره بودنش معروف بود و خنک بود و وقتی پدر با دو تا از دوستانش دم در سينما می روند آن دو نفر می گويند ما برويم تاب بخوريم بعد می آئيم ،
کد خبر: ۴۳۵۹۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

روایتی خواندنی از علی نقی محسنی برادر گرامی شهید «ولی الله محسنی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
اما وقتی گفتم که اولین آرزویت چیست؟ گفت: اینکه در راه خدا به شهادت برسد.ولی وقتی گفتم: چرا؟ گفت: لذت «شهادت» شیرین ترین لذت است و هیچ لذتی به اندازه آن نمی رسد. دیگر نمی دانستم چه بگویم. فقط به من می گفت: برایش آرزو کنم که شهید شود و چون اولین باری برای زیارت رفته بودیم آرزویمان برآورده شد.
کد خبر: ۴۳۵۷۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۷

روایت خواندنی از خانم سیده جواهر حسینی مادر گرامی شهید «محمدتقی لاسمی» منتشر شد؛
یک شب در خواب شخصی به نزد من آمد و گفت: مادر تو نذر خود را ادا نکردی چرا؟ گفتم: آقا من نذری نداشتم و صبح این خواب را برای اهل خانه بیان کردم.آنها گفتند حتماً نذری داشتی و ادا نکردی تا اینکه پس از چند روز خبر شهادت پسرم را آوردند همان روز فهمیدم که نذرم ادا شده است
کد خبر: ۴۳۵۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۴

روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید علی امرایی» برگرفته از کتاب «بابای آسمانی» را در ادامه می خوانید؛
علی نه زمان جنگ را درک کرده بود و نه امام خمینی (ره) را، ولی از همان بچگی در حال هوای انقلابی و جنگ بود و همیشه از شهدا حرف می زد. در نوجوانی غرق در بسیج و فعالیت های آن بود. به بسیج خیلی وابسته شده بود و با شهدا انس داشت. حال و هوایی عجیبی برای خودش و شهدا درست کرده بود. اتاقش را مثل نمایشگاه کرده و تمام در و دیوار را عکس شهدا زده بود. با عکس ها زندگی می کرد و جانش به آن عکس ها بند بود.
کد خبر: ۴۳۵۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۰

روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «سیدمحمود حسینی تکلری» را در سالروز «ولادتش» می خوانید؛
وقتی برادرش از جبهه می آمد، پدرش می گفت: حالا باید من بروم . محمود می گفت: بابا شما بزرگ خانواده ما هستی اگر خدای ناکرده برایتان اتفاقی بیفتد در آینده کی می خواهد بچه ها را بزرگ کند. الان جنگ است و وقت آزمایش کردن ما جوانان است، نه شماها. اوایل جنگ چون برادر محمود سرباز بود همیشه می گفت: مامام می دانم آنقدر می خواهید معظل تا شربت شهادت تمام شود.
کد خبر: ۴۳۵۱۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۰

روایتی خواندنی از مادر و پدر شهیدان «احمد و محمود امامی امین» را در سالروز شهادت بخوانید؛
بار آخری که آمده بود، دلش حال و هوای دیگری داشت. می گفت: می خواهم مسافرتی ملکوتی بروم. محمود را هم با من راهی کنید. ما ابتدا امتناع کردیم. اما اشتیاق محمود مجالی برای ما باقی نگذاشت. و محمود نیز به همراه احمد به دیار عاشقان شتافت. در حالی که هنوز سیزده بهار از زندگی اش نگذشته بود. محمود سیزده ساله الگوی مردم شده بود. او که نماز شب خواندن هایش را هنوز که هنوز است روستائیان جلیل آباد از یاد نبرده اند.
کد خبر: ۴۳۴۸۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۵

مادر جان من نمی جنگم من می خواهم در جبهه سقا باشم و به رزمندگان آب بدهم پس برایم ناراحت نباش
کد خبر: ۴۳۴۷۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۱۴

روایتی مادرانه از شهید مدافع حرم «حجت اصغری» از کتاب «آخرین زیارت» را می خوانید؛
حجت بسیار غیرتی بود و روی خواهرانش تعصب داشت و ضمن اینکه رابطه اش با آن ها خیلی خوب بود. آن ها را خیلی دوست داشت و همیشه تذکر می داد که حجابشان را حفظ کنند و با حیاء و عفیف باشند.حجت به شدت از مردهای بی غیرت متنفر بود. در خانواده گره گشا و قابل اتکا بود. مدتی پدرش به خاطر کسالت در بیمارستان بستری شده بود؛ او روزها سرکار بود و شب ها در کنار پدرش در بیمارستان به سر می برد، همیشه کمک حال پدرش بود.
کد خبر: ۴۳۳۲۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۷

شهید مصطفی قوی قائم‌مقام فرمانده تیپ دوم از لشکر ۵ نصر
مصطفی از سال 1356 فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد. در این دوره تلاش جدی داشت که هر طور امکان دارد، اعلامیه های امام را به دست مردم برساند.
کد خبر: ۴۳۱۶۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۰

شهید محمد علی براتی نهم فروردین 1348، در روستا ینگه قلعه از توابع شهرستان بجنورد دیده به جهان گشودوی به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در سی و یکم خردا 1366، با سمت تک تیر انداز در ماووت عراق به شهادت رسید .پیکر پاک وی مدت ها در منطقه بر جای ماند و در دوم خرداد 1376 پس از تفحص در گلزار شهدا ی انصار الحسین زادگاهش به خاک سپرده شد
کد خبر: ۴۳۱۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۲

روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «طالب محمدی» به مناسبت سالروز «شهادت» منتشر شد؛
از طرفی هر کسی را که می بینم از «طالب» چیزی می گوید. دوستانش می گویند که طالب در تمام تپه های اطراف و هر جایی که توانسته ، نوشته : من شهید می شوم ...من خودم را فدای اسلام و امام می کنم. دیروز هم که با او حرف می زدم از این می گفت که خونش پر رنگ تر از بقیه جوان ها نیست و باید برود. ..
کد خبر: ۴۳۰۸۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۹

روایتی خواندنی از همسر گرامی « شهید محمد آژند » برگرفته از کتاب «مسافر غربت» را در ادامه می خوانید؛
یکی از رفقایش پیامک داده بود و از او خواسته بود که برای او هم صحبت کند که در جواب، محمد پیام داده بود: «من پوچم، به حضرت زینب(س) متوسل شو، منو حضرت زینب(س) طلبید.»
کد خبر: ۴۳۰۳۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲