نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روایتی دیگر
روایتی خواندنی از « شهید احمد محمد مشَلب » با بیان دوست و مادر شهید برگرفته از کتاب «ملاقات در ملکوت» را در ادامه می خوانید؛
احمد قبر شهدا را برای شروع هر کاری بعنوان یک نقطه ی امید و حُسن آغاز، برای خود می دانست. در تشییع شهدا شرکت می کرد و بسیار بی قرار بود. در هنگام تشییع یک شهید شرکت می کرد و بسیار بی قرار بود. در هنگام تشییع یک شهید از محله ی «جبشیب»، خیلی گریه کرد و از محضر آن شهید خجالت می کشید.
کد خبر: ۴۳۰۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۱

شهید غلامعلی میرحاج
به عنوان بسيجي در در جبهه حضور يافت. نوزدهم ارديبهشت 1361، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. مزار وي در امامزاده يحياي زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۲۸۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۲

روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید بهزاد نیک اندیش» به مناسبت سالروز شهادت منتشر شد
يك ماه پيش از شهادت برادران ، مادرم خواب مي بيند كه فرزندش در يك پارك آراسته از گل و فواره هاي جوشان آب ، در حال گفتگو با دوستان و همرزمان خويش است تااينكه دو نفر (فرشته) كه داراي پوشش كاملاًسفيد و زيبا بودند ؛ جلو آمده و از ميان آن افراد فرزندش را با خودشان مي برند...
کد خبر: ۴۲۶۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

«بهشت در انتظار» عنوان کتابی از «مرضیه نظرلو» است که در آن به روایتی مستند بر اساس زندگی «مصطفی سقط‌فروش»، از نیرو‌های اطلاعات عملیات قرارگاه قدس که در سال 1367 در عملیات مرصاد به شهادت رسید، پرداخته است.
کد خبر: ۴۲۵۸۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۲۸

زندگی نامه و هشت روایت از شهید برات امیری مقدم
کد خبر: ۴۲۵۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۱/۲۶

به مناسبت «سالروز شهادت»؛روایتی مادرانه از «شهید علیرضا کاهه» منتشر شد
من به او گفتم : علیرضا نرو الان عید است . بهتر است که پیش ما بمانی . او در جواب من گفت : مادر من چگونه عید را پیش شما بمانم ؟ در صورتی که در جبهه سر بچه ها را می برند و آنها را مظلومانه به شهادت می رسانند .
کد خبر: ۴۲۳۸۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۲۱

به مناسبت «سالروز شهادت»
هنگامي كه خرمشهر توسط نيروهاي متجاوز عراقی اشغال شد پسرانم بدست آن كوردلان به شهادت رسيدند و مغازه‌هايشان به غارت رفت.
کد خبر: ۴۲۳۵۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۸

به مناسبت «افتخار آفرینان دهه فجر»
...از هیچ راهی عبور کرد ما از کوچه پس کوچه ها توانستیم بادوچرخه خودمان را به اینجا برسانیم وخدامیداند چقدر ازملت بدست رژیم منهوس پهلوی بشهادت رسیده اند ان شب تا صصبح خانواده وبستگان در اضطراب ونگرانی سپری کردند فردای انروز من با حال مریض به اتفاق یکی از اهالی محل به محل کار فرزندم یحیی رفتیم تا جریان را ببینیم ازچه قرار استکارگرها گفتند ...
کد خبر: ۴۲۰۹۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۶

روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید حسین اسلامی»
یک شب از بس که ناراحت بودم و نمی خواستم حسین به جبهه برود، خوابیدم در عالم رویا به خوابم آمد و گفت: مامان انگشت شما را بردم، گفتم کجا بردی؟ گفت: انگشت شما را بردم توی جبهه، بعد از خواب که بیدار شدم متوجه شدم انگشت مرا جوهری کرد، و روی رضایت نامه خودش زده گفتم لعنت بر شیطان این چه کاری بود که کردی؟ می گفت: هیچی مامان من دیگر رفتم «جبهه» و خاطرت جمع باشه...
کد خبر: ۴۱۸۹۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۳

روایتی خواندنی از عبدالحسین شهواری همرزم گرامی شهید مطلب اسلامی
آذر ماه 1365 همراه سپاهیان محمد(ص) اعزام و در تعاون گردان فجر پدافند هوایی لشکر 25 کربلا سازماندهی شدم.برادرانی، که قبل از من در تعاون بودند، همیشه از سجایای اخلاقی «مطلب اسلامی» سخن می گفتند، او در اصل از مردم روستای بارکلاته هزارجریب بود و در گرگان سکونت داشت و در کارخانه نوشابه سازی مشغول به کار بود.
کد خبر: ۴۱۸۶۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۹

روایتی خواندنی از خدیجه یوسفی مادر گرامی «شهید بهروز روشن بین»؛ به مناسبت سالروز شهادتش منتشر شد؛
گفتم: مرخصی! گفت: برادرت رفته است ثبت نام کرده است و گفت انشااله که خدا و عیبی ندارد و راضی باش به رضای خدا و شب تا صبح عراقی ها گلوله بر سر ما می ریزند...
کد خبر: ۴۱۸۵۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۱۷

روایتی خواندنی از پدر گرامی «شهید پرویز سالاری»؛ به مناسبت سالروز شهادت منتشر شد
همراه پرويز در كارخانه كلوچه پزي مشغول كار بوديم شبها كه از سر كار به منزل مي آمديم ، پرويز ابتدا وضو مي گرفت و نمازش را مي خواند و بدون اينكه حتي خستگي رفع كند راهي پايگاه بسيج مي شد .به او گفتم پسرم كمي در خانه بمان و استراحت كن بعد به پايگاه برو ...
کد خبر: ۴۱۷۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۱

در سال 1340 در یکی از محله های شهرستان بجنورد فرزندی از عبد الحسین حسن سوئی چشم به حهان گشود که بعد از نبرد های جانانه در جنگ های حق علیه باطل آذر 1361 آسمانی شد.
کد خبر: ۴۱۶۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۵

روایتی خواندنی از نرگس حاجی احمدی به نقل از دختر شهید یعقوبعلی آقازاده ساریقه
در کوچه، اطراف مسجد که همیشه برایم عطر بال فرشتگان را به یاد می آورد، مشغول بازی بودم، پدر خیلی دنبالم گشت تا با من خداحافظی کند. نا خودآگاه حس کردم دلی هوای سفر دارد. من به بدرقه اش تا انتهای کوچه دویدم، پدر با عجله به طرفم آمد و پیشانی ام را بوسید...
کد خبر: ۴۱۵۶۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۸

به مناسبت هفته نیروی انتظامی(4)/معرفی استواردوم ژاندارمری
گفتند: «مدتش مشخص نیست، تا وقتی که شهرهای جنگ زده، مانند شهرهای دیگر کشور امن و امان شود ولی مطمئن باشید که چه برگردم و یا برنگردم، همیشه در میان شما خواهم بود و شما نیز حضور مرا به خوبی احساس می کنید».
کد خبر: ۴۱۱۸۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۹

روایتی خواندنی از همسر و پدر گرامی شهید «علی تاجیک»
زمانی هم که به شهادت رسیده بود خواب دیدم، کنار باغی ایستاده در باغ باز شد و او داخل باغ رفت گفتم: علی کجا می روی؟ گفت دختر خاله می خوام از چوب درختان این باغ یک چوب برای علم امام حسین بیاوریم.
کد خبر: ۴۱۱۲۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۲

روایتی خواندنی از عباسعلی شهابی پدر گرامی شهید «مهدی شهابی»
عصر روز تاسوعا بود، پدر، در تکیه محل مشغول عزاداری سالار شهیدان بودند، بعد از مراسم دوستان که دور هم جمع شده بودند، پدر خطاب به جمع گفتند؛ خیلی حیف است که ما در تکیه خودمان عکس هیچ شهیدی را نداریم این جمله را گفتند و از دوستان خداحافظی کردند.
کد خبر: ۴۰۹۹۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۳

روایتی خواندنی از قمر محمدی مادر گرامی شهید «عباس آب زلالان»
روزی که شهید برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده بود، متفکر و ساکت به خانه برگشت و بدون هیچ گونه صحبتی با اطرافیان به باغچه حیاط پشتی می رود و زیر درخت گلی که به آن علاقه زیادی داشت می نشیند، مدت زیادی زیر درخت می نشیند.
کد خبر: ۴۰۹۸۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۲

روایتی خواندنی از ساره خاتون دهقان همسر گرامی شهید «درویشعلی دهقان»
بعد از اینکه با همسرم ازدواج کردم بیشتر اوقات تنها بودم و به شخصه چرخ زندگی را می چرخاندم و با مشکلات دست و پنجه نرم می کردم. شبها هنگام خواب، کفش شهید را می آوردم داخل خانه و به امید آن کفش راحت می خوابیدم، و دیگر دلهره و ترسی نداشتم.
کد خبر: ۴۰۹۸۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۲

روایتی خواندنی از «پدر» و « همرزم شهید»
آن روزها وضعیت خط شلوغ بود، یکی از تک تیراندازها هم چند روزی بود که در کمین بچه ها هر از چند گاهی شهیدی می گرفت. آن روز احمد همراه یک سرباز عازم شهر بود، خارج از پادگان منتظر بود تا اتومبیل بیاید، سربازش چند قدمی از او جلوتر بود که ناگهان صدای گلوله ای آمد
کد خبر: ۴۰۹۲۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۲