برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«یک ماه گذشت هیچکس خبری از سعید نداشت. رفت و آمد دوستان و فامیل بیشتر ما را مشکوک کرده بود. عباس آخرین نفر بود که سعید را دیده بود. در جواب بابا گفته بود: حاجی خیالتون راحت باشه عملیات تموم شده، خبری نیست. سعید بیخیال دنبال گشت و گذار خودشه ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۷۸۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۱
خاطرات طنز رزمندگان دفاع مقدس؛
خاطره طنز«گروگانگیری و باپیر»بخشی از کتاب«طنزهای باپیر در دایره جنگ» به نویسنده بوشهری «عبدالکریم نیسنی» از جنگ تحمیلی ایران و عراق است. در ادامه خبر قسمت دوم این خاطرات را بشنوید.
کد خبر: ۵۵۸۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۸
خاطرات طنز رزمندگان دفاع مقدس؛
خاطره طنز«پذیرایی با عقرب و هزار پا» بخشی از کتاب «طنزهای باپیر در دایره جنگ» به نویسنده بوشهری «عبدالکریم نیسنی» از جنگ تحمیلی ایران و عراق است. در ادامه خبر قسمت اول این خاطرات را بشنوید.
کد خبر: ۵۵۸۱۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«مجری روی سن اسمش را خواند: جانباز سالهای جنگ آقای... تشویق سرد حاضرین در سالن اینطور نوید میداد که نیم ساعتی را چرت خواهند زد حق هم داشتند کسی او را نمیشناخت. نه اسمی، نه پستی، نه پولی، نه حتی قد و شکمی! ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۲۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
کتاب «تخریبچی» به قلم بهروز زارعی، داستانهای طنز با موضوع دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۴۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۲
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«من روی تخت سیاهم یک زندان میکشم که بابا توی آن اسیر شده است. پشت در زندان، یک آدم سیبیلو با یک تفنگ رژه میرود. بابا گوشهی زندان نشسته و زل زده به میلهها، میگویم»: تقصیر خودته. بابا، هر بار گفتم منو هم ببر جبهه، هی خندیدی ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۱۸۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۷
«میگ و دیگ» مجموعه روایتهای کوتاه رزمندگان است که به کوشش «علیرضا پوربزرگ وافی» جمع آوری و تدوین شده است. این خاطرات با آنکه در فضای جنگ و جبهه است، درونمایه طنز دارد. داستان جذاب «دیگ و میگ» از این مجموعه را میخوانیم.
کد خبر: ۵۲۹۸۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۸
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«بعضی از همبندهایم شهید شدند، ولی چون جثهام درشت بود و بنیهام قوی زود خوب میشدم. هر کاری کردند، نمردم. بالاخره آزاد شدیم. برگشتم خانه. نه موشکی آمد و نه خمپاره و نه تیری ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۲۴۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۰۸
كتاب «خاطرات پرتقالى» روايت طنز آميزى از خاطرات شيرين رزمندگان مازندرانى در دفاع مقدس است كه با قلم شيواى «جواد صحرايى» به تحرير در آمده و توسط انتشارات «سوره مهر» در سال 1390 به چاپ رسيده است.
کد خبر: ۴۷۳۰۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۱۴
اکبر صحرایی گفت: مجموعه «سنگر علافها» به تازگی از سوی انتشارات به نشر منتشر شده است،
کد خبر: ۴۵۷۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۸
در این مقاله خاطرات طنز آميز دفاع مقدس دسته بندي و بر اساس شگردهاي طنزآفريني به کار رفته در آنها بررسي شده اند.
کد خبر: ۴۴۲۹۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۹
کد خبر: ۴۳۶۹۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۷
طنز در جبهه
سید مجتبى بصرى از خاطرات دوره آموزشی قبل از اعزام به جبهه می گوید....
کد خبر: ۴۳۲۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۴
برج 6 سال 1365 گردان ما- صاحب الزمان (عج) – در منطقه «شط علی» مستقر بود. واژه ی «شهردار»، آشنای بر و بچه های جبهه است. شهردار چادر ما پیرمردی بود به اسم «سیدمحمد حسینی» شصت سالی سن داشت.
کد خبر: ۴۱۲۵۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۹
تو جبهه معروف بود که تدارکاتی ها دست تنگ اند؛ جانشان در می آمد بخواهند چیزی به بچه ها بدهند. در شلمچه مستقر بودیم.
کد خبر: ۴۱۰۶۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۳
در عملیات «والفجر 4» مقر بچه های لشکر 25 کربلا در «کامیاران» بود؛ منطقه ای نزدیک به شهر با فاصله ی چهار پنج کیلومتری از آن. یک سالن مرغداری قبل از استقرار بچه های لشکر، آنجا بود.
کد خبر: ۴۰۹۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۸
سال 1366 همراه با تیپ «مالک اشتر» در پیرانشهر مستقر بودیم. فرمانده تیپ، ناصر فارابی بود. من هم در گردان حمزه (ع) بودم. رضا تسنیمی از بچه های گرگان، فرمانده گردان بود و من جانشین اش.
کد خبر: ۴۰۸۷۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۴
سال 63 در هورالعظیم مستقر بودیم. فرمانده گ ردان «حمزه سیدالشهدا» ی لشکر 25- محسن قربانی- مدام این نکته را به بچه های عمل کننده گوش زد می کرد که موقع حرکت با طمأنینه بروید و با طمأنینه هم برگردید.
کد خبر: ۴۰۸۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۸
یک ماه بیشتر به شروع عملیات «والفجر 8» نمانده بود. بساط آموزش غواصی داغ داغ بود. شب توی هوای سرد زمستان مجبور بودیم در پادگان شهید «بیگلو» هفت تپه با کمک فرماندهان، تنمان را به آب بزنیم.
کد خبر: ۴۰۷۱۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۱
قبل از آن که عملیات فتح المبین در نوروز 1360 شروع شود، عضو واحد اطلاعات سپاه مستقر در شوش بودم. نزدیک واحد ماه تیپ «21 حمزه سیدالشهدا» ارتش بود. از بالا دستور رسید، برای پیش روی، بچه های سپاه و ارتش دو شادوش هم حرکت کنند.
کد خبر: ۴۰۶۵۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲