خاطرهای از شهید «موسی درویشی نخلابراهیمی»
فرزند شهید تعریف میکند: «پدرم بلندگویی بر روی پشت بام خانه نصب کرده بود و عصر که میشد نوارها را میگذاشت و صدایش از بلندگوی خانه ما پخش میشد. ایشان فضای هرمز را الهی کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۴۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷
برادر شهید «قاسم افتاده» تعریف میکند: ایشان سواد قرآنی داشتند سال ۴۵ یک معلم به روستای ما آمد و ایشان نزد آن معلم خواندن و نوشتن را یاد گرفت و آنقدر مهارت پیدا کرده بود در خواندن قران که به دیگران هم قرآن یاد میداد.
کد خبر: ۵۶۴۴۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۶
پدر شهید «علی ابوالفضلی» تعریف میکند: گفت میخواهم جبهه بروم من گفتم: من میخواهم برایت مغازه بخرم در آن باش. گفت: «نه! ناموسم در خطر است.» راجع به ائمه گفت، از امام حسین (ع) گفت، گفتم تو از ائمه اطهار نگو، اینها یک نور خدایی هستند.
کد خبر: ۵۶۴۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
برادر شهید «حسین علی اصغرپور» تعریف میکند: حسینعلی عارف و عاشق وارستهای بود که شعلههای عشق در وجودش زبانه میکشید، سرانجام در این آتش سوخت و به لقای معبودش پر کشید.
کد خبر: ۵۶۴۳۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۴
خاطرهای از شهید «دوست محمد سالاری سیرمندی»
فرزند شهید تعریف میکند: «با برداشتن کپسول حاوی بمب و انتقال آن با کمک شهید خانعلی ملایی، آن کپسول را به جایی دورتر از تجمع کارکنان شرکت گاز بردند و به شهادت رسیدند. پدر برای من نماد یک انسان بزرگ و فداکار است هرچند که او را ندیدم.»
کد خبر: ۵۶۴۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
«یک روز مانده بود به رفتنش. مرا پیش خود نشاند و توصیههایی به من کرد. مخصوصا در مورد پدر و مادرم زیاد سفارش کرد و از من خواست در نبودش مراقبشان باشم.» آنچه خواندید بخشی از خاطرات خواهر شهید است.
کد خبر: ۵۶۴۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۶
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
فرمانده شهید تعریف میکند: «تصمیم گرفتم به عنوان تشویق، گلولهی دیگری به او بدهم و به نوعی ارزشیابی مطلوبی از مهارتش داشته باشم. گلولهی بعدی را هم دقیقاً به هدف زد. دو بار دیگر این کار را تکرار کرد و نشان داد بیجهت به او خلیل آرپیجی نمیگفتند!»
کد خبر: ۵۶۴۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱
قسمت چهارم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
برادر شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل میکند: «فراق یوسف، پدر رو پیر و بیناییاش رو از او گرفت. فراق و دوری برادرم کمر ما رو شکسته و مادرم رو پیر کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰
برنامه شبِ خاطره و روایتگری در هیئت رزمندگان اسلام، روز چهارشنبه در کرج برگزار میشود.
کد خبر: ۵۶۴۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «امرالله شهروی»
خواهر شهید «امرالله شهروی» نقل میکند: «همسایهمون گفت: دیشب خواب دیدم امرالله کنار حوضی ایستاده. از من پرسید این حوض چیه؟ گفتم: حوض کوثر، حالا میشه به من هم از آب کوثر بدی؟ کاسهای پر از آب کرد و طرف من نگه داشت، اما من هرچه تقلا کردم، نتونستم بگیرم.»
کد خبر: ۵۶۴۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
شهید «علی اشرف نعمتی» از شهدای طلبه عملیات والفجر ۵ چنگوله در بهمن ماه ۱۳۶۲ است. در سالگرد شهادت تصاویر به یادگار مانده از وی منتشر میشود.
کد خبر: ۵۶۴۰۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
خاطرهای از شهید «بختیار رنجبری کمیز»
همسر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت «جنگ شده است، میخواهم به جبهه بروم و از وطنم دفاع کنم. ممکن است شهید شوم و دیگر برنگردم. مواظب بچههایمان باش»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
قسمت سوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
همرزم شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل میکند: «پرسیدم: این جا چکار میکنین؟ از زیر زبانشان کشیدم که هر وقت فرصت پیدا میکنند به آن محل خلوت میروند. یکی به داخل قبر میرود و دیگری بالای سرش قرآن میخواند.»
کد خبر: ۵۶۴۰۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
به مناسبت اعیاد شعبانیه؛
به مناسبت اعیاد شعبانیه، تیم شهید طیب حاجرضایی ورزش باستانی و کشتی پهلوانی استان قزوین به اجرای حرکات ورزشی پرداختند.
کد خبر: ۵۶۴۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
خاطرهای از شهید «سیداسماعیل موسوی دهویی»
مادر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت «مادرم اگر من شهید شدم به خاطر من گریه نکن و هر وقت یاد من افتادی به مهتاب نگاه کن».
کد خبر: ۵۶۴۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
همرزم شهید «علیاکبر قاسمپور» نقل میکند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمیخواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
قسمت دوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
همرزمان شهید نقل میکنند: «گفت: بچهها! چند تا وصیت دارم، خواهش میکنم خوب گوش کنین. وقتی همه ساکت شدند، ادامه داد: اگه شهید شدم من رو توی آمبولانس نگذارین، چون آمبولانس من رو میگیره و حالم بد میشه. در ضمن اگه شهید شدم من رو با آب سرد نشویید که سرما میخورم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
خاطرهای از شهید «محمد دادیزاده»
خواهرزاده شهید تعریف میکند: شهید میگفت «من باید بروم چون در جبهه وضعیت خیلی به هم ریخته شده است و همرزمانم در آنجا مشغول جنگ با صدامیان هستند. وظیفه من است که بازگردم و پا به پای همرزمانم بجنگم و از آب و خاک کشورم دفاع کنم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
خاطرهای از شهید «محمد زارعی»
برادر شهید تعریف میکند: وصیتنامهاش را که باز کردیم نوشته بود «اگر شهید شدم مرا کنار همان مسجدی که خودم ساختم دفن کنید»، دلمان نیامد بر خلاف گفتهاش عمل کنیم و او را همانجا به دل خاک سپردیم.
کد خبر: ۵۶۳۷۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴
حسن برادر شهید «علی اصغر اسدی» تعریف میکند: سرم را با گوجه قرمز کردم و با باند بستم رفتم خانه. علی اصغر سر من را باند پیچی دید آمد کنارم نشست و سرم را بوسید گفت: بیا برویم دکتر. بعداً وقتی متوجه شد شوخی کردم خیلی خوشحال شد و گفت: «خدا را شکر که سالم هستی.»
کد خبر: ۵۶۳۶۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳