اين روزها / محمدرضا رحيمي
دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۸۷ ساعت ۰۸:۰۰
بيا، بيا و بگو قصه اي كه دل تنگ است
زمان، زمان قساوت و عصر نيرنگ است
نه شور نه مستي، خمودي و سستي
بساز شعر و سرودي كه شاد آهنگ است
به ميهماني گلها و رقص شاپركان
دوباره شعر صلابت تغزل سنگ است
هنوز عطر شقايق ز باغ مي آيد
و ياد لاله ي خونين حديث اين جنگ است
شكست عهد من و دوست اي غزال صبور
بخوان تو شعر سپيدي كه وعده چنگ است
كجاست سرو خرامان من كجاست كسي
كه الفت من و او سبز، پاك، بي رنگ است
و باز آمده سيلي كه غارتش رسم است
ببار ابر نجابت كه عشق خونرگ است
«دلم گرفته از اين روزها دلم تنگ
ميان ما و رسيدن هزار فرسنگ است(1)»
اين بيت از زنده ياد مرحوم سلمان هراتي است.
نظر شما