روايتي خواندني از سردار بي نشان حاج احمد متوسليان/
شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
گفتم:اين هم حاج احمد! چرا نمي گذاشتي برويم پيش ايشان؟گفت:تركش بزرگي به پايش خورده، مي گويد امدادگرها همينجامداوايم كنند، آدمي نيستم بچه ها رازير آتش دشمن ول كنم و عقب برگردم!


به گزارش خبرنگار نويد شاهد روايتي عجيب و خواندني از فرمانده بي نشان لشكر 27 محمد رسول الله (ص) جاويد الاثر سردار حاج احمد متوسليان برگرفته از كتاب مسووليت شناسي عنوان مي شود:

مجبور شديم براي حل قضيه اي سراغ حاج احمد برويم تا بلكه ايشان مساعدتي كنند. وقتي به مقر فرماندهي رسيديم، يكي از برادران مسوول گفت:\" چرا آمديد اينجا؟ حاج احمد گرفتار است، وقت ندارد شما را ببيند.\" هر چه به او اصرار مي كرديم، اجازه ملاقات نمي داد.

ناگهان ديديم حاج احمد از سنگر بيرون آمد. هيچ وقت فراموش نمي كنم، او يك عصا در دست داشت و پايش را گچ گرفته بودند.

با ديدن حاجي با آن رنگ و روي پريده جا خورده و تعجب كردم. به همان برادر مسوول گفتم:\" اين هم حاج احمد! پس چرا نمي گذاشتي برويم پيش ايشان؟\" گفت:\" شما كه مي دانيد، تركش بزرگي به پاي حاجي اصابت كرده و تازه آن را بيرون آوردند. چندين آمپول آنتي بيوتيك به او تزريق كردند و حالا هم كه مي بينيد پايش را گچ گرفتند.\" گفتم:\" خب با اين حال خراب، چرا او را به عقب نفرستادند؟\" گفت:\"كجاي كاري برادر! قبول نمي كند. مي گويد امدادگرها اگر مي توانند همين جا پا را مداوا كنند وگرنه من آدمي نيستم كه بچه ها را اينجا زير آتش دشمن ول كنم و به عقب برگردم!\"
انتهاي پيام/س/ع
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده