«سلام بر پادگان حمید»؛ نوشته ای از شهید مرتض آوینی
يکشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۰۲:۵۵
اگر بپرسی پادگان حمید کجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم پادگانی است در نزدیکی اهوازکه ارتشی های دلاور را در خود جای می داد و بعد سکوت کنیم ؟ پس ای کاش نمی پرسیدی که پادگان حمید کجاست ....
اگر بپرسی پادگان حمید کجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم پادگانی است در نزدیکی اهوازکه ارتشی های دلاور را در خود جای می داد و بعد سکوت کنیم ؟ پس ای کاش نمی پرسیدی که پادگان حمید کجاست ، چرا که جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ها ممکن نیست . کاش تو خود در پادگان حمید زیسته بودی که دیگر نیازی به این سوال نبود .
گفته اند شرف المکان بالمکین – اعتبار مکان ها به انسان هایی است که در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . حمید پادگانی است در نزدیکی اهواز که سال های سال با شهدا زیسته است ، با ارتشی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و ارتشی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالته ، خشک و کم دار و درخت ، ساختمان هایی ، کوتاه و بلند و تیرک هایی که بر آن پرچم نصب کرده اند. اما سال ها پادگان حمید با شهدا زیسته است و از آنها روح گرفته است ؛ روحی جاودانه.
پادگان حمید مغموم است، اما اشتباه نکنید! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای ارتشی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است که در آن کرامات باطنی انسان ها بروز می یابند.
یک بار دیگر، سلام بر پادگان حمید.
قطارها دیگر در کنار پادگان حمید باآن همه شور وهیجان نمی ایستند. قطارها پادگان حمید را فراموش کرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با پادگان حمید که مپرس. باذره ذره خاکش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمان هایش، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از ساختمانهای چندطبقه اش بپرس که از آنها جز تلی از خاک بر جای نمانده باز پرس که هنوز شهدایی رازیر آوار خودجای داده. در حاشیه اطراف مخروبه ها هنوزپرچمهایی هست که به یاد شهدا برافراشته شده اند من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی . واگر نه، دیگر چه جای سخن؟
زمین صبحگاه نیز هنوز در جست وجوی رازداران خویش است . اگر زبان خاک را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید، هرچند او همه لحظات آنچه را که دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهدا را گاهِ خواندن دعای صبحگاه – اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین...- نهر های رحمات خاص حق جاری می شد و باغ هایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله می رویید و زمین صبحگاه بقعه ای می شد از بقاع رضوان. آنان که در پادگان حمید زیسته اند طراوت این جنات را در جان خویش آزموده اند و هنوز از سکر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند.
جا دارد که پادگان حمید مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی که ازقافله شهدا جا مانده اند.
ای قدمگاه ارتشی های غیرتمند، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان ، تو خوب می دانی که چه سایه بلندی را از کف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسد که قدمگاه ارتشیان بوده ای. شب را به یاد بیاور که انیس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عملیات بیت المقدس .
ای پادگان حمید ، تو را با خدا چه عهدی بود که از کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می کنی ، در فراق پیشانی هایشان که سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟
پادگان حمید ، می دانم که چقدر دلتنگی. می دانم که دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم که چه می کشی پادگان حمید! عمر تو هزار ها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا کسی را می شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کرده ای که سزاوار کرامتی این همه گشته ای که سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بوده ای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کرده ای پادگان حمید ؟با من سخن بگو...
حسینیه ات نیز سکوت کرده است و دم بر نمی آورد. ما که می دانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است. پس، از حسینیه بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.
اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی که در حسینیه ، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشوده اند؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بوده اند و اکنون میزبان او هستند.
عمق وجود من با این سکوت راز آمیز آشناست؛ سکوتی که در باطن ، هزارها فریاد دارد.
حسینیه قلب پادگان بوده است. حیات ، پادگان حمید از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت .
وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزند. پادگان حمید قطعه ای از خاک کربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. کسی می گفت کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سرّی که میان او و کربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست، کو محرم اسرار؟
هر که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. چه بگویم در جواب این که حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگویم در جواب این که چرا داستان کربلا کهنه نمی شود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی، که جانواران نیز از آن برخودارند؛ حیاتی که درخور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آن سان که امام داشت، زیستنی آن سان که امام زیست .
حسینیه نیز اکنون در جست وجوی گم کرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان که در حقیقت خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد.
پادگان حمید ، خاک و آب و در و دیوارهایش، همه وجودش با این حضور آن همه انس داشته است که اکنون ، در این روزهای تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . پادگان حمید مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است . همین جا بود، در همین میدان روبه روی ساختمان ستاد گردان سوارزرهی. از همین جا بود که خون حیات یک بار دیگردر رگ های زمین و زمان می دوید، همین جا بود که عاشورا تکرار می شد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همین جا بود که عاشورا تکرار می شد، اما این بار امام حسین به شهادت نمی رسید؛ ارتشی ها بودند، فداییان امام، گردان گردان، لشکر لشکر. بهرام قاسمی و شهید نیاکی هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا که هستی، هر شهیدی که می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو که چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خمینی بر زمین نماند.
عَلم خمینی بر زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟
پادگان حمید ، خاک و آب و در و دیوارهایش با این حضور آن همه انس داشته است که اکنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغموم تر از آن نمی یابی مغموم است و درانتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای ارتشی ها.
این همه مغموم نباش پادگان حمید. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند.
پادگان حمید ، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش.
یک بار دیگر ، سلام پادگان حمید .
پادگان حمید ، تویک پادگان نیستی ، توقطعه ای از خاک کربلایی ، چرا که یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافله او رسانده ای . پادگان حمید در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم؛ اما دیگر خاک توقدمگاه این کربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا. آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آن که یک شهر باشد ، یک افق است ،یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ؛ نه یک با ر و نه دو بار ، به تعداد شهدایمان . پادگان حمید توخوب می فهمی که من چه می گویم .تو که بوسه بر پای ارتشی ها زده ای ، تو که با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو که نجواهای عاشقانه آنها را شنیده ای تو که معنای انسان را دریافته ای ، توخوب می دانی که ما چه می گوییم . آری تو دیگر در جست وجوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را که یافت نمی شود .
عالم محضر شهداست ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مکان ها فرو می شکند ، اما حقایق باقی هستند . شهید نیاکی زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند . کاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم. شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است آنان را که می خواهند با نظر روانکاوانه در این سرمستان میکده عشق بنگرند هشدار باد که مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است واینان وارسته اند از آن جهانی که در سیطره شیاطین است . پادگان حمید خرابات است واینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان . گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است ، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام کو که به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟
آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم . ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیده ایم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم . آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در رکاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم ... و پادگان حمید بر این همه شهادت خواهد داد .
پادگان حمید آخرین بار در عملیات بیست پنج مرداد سال شصت وهفت بود که با آن یورش ناجوانمردانه ارتش حزب بعث که تا نزدیکی اهواز پیش آمدند شرکت داشت وبه پیمان خویش وفا کرد . یک با ر دیگر پادگان حمید همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع کرد .
پادگان حمید ، با تو هستم : آیا می دانستی که این آخرین وداع است ؟
منافقین می پنداشتند که آن عهد را که تو بر آن شاهد بوده ای فراموش کرده ایم ، اما تو می دانی که این چنین نبود . همه دانستند . پادگان حمید ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟
آیا سعی کردی که همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟ شهدا را به خاطر داری که چه می خواندند؟ برای امام می خواند ، برای آن که عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن که به ما آموخت حقیقت عرفان را که مبارزه است ، برای آن کسی که ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه کردیم .
خداحافظ پادگان حمید . ما می دانیم که تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و رازدار خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت .
این همه مغموم نباش پادگان حمید. امام رفت ، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند ونام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند .
پادگان حمید ، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش
(اقتباس شده از بامن سخن بگو دوکوهه) - مجموعه مقالات شهید مرتضی آوینی
گفته اند شرف المکان بالمکین – اعتبار مکان ها به انسان هایی است که در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . حمید پادگانی است در نزدیکی اهواز که سال های سال با شهدا زیسته است ، با ارتشی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و ارتشی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالته ، خشک و کم دار و درخت ، ساختمان هایی ، کوتاه و بلند و تیرک هایی که بر آن پرچم نصب کرده اند. اما سال ها پادگان حمید با شهدا زیسته است و از آنها روح گرفته است ؛ روحی جاودانه.
پادگان حمید مغموم است، اما اشتباه نکنید! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای ارتشی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است که در آن کرامات باطنی انسان ها بروز می یابند.
یک بار دیگر، سلام بر پادگان حمید.
قطارها دیگر در کنار پادگان حمید باآن همه شور وهیجان نمی ایستند. قطارها پادگان حمید را فراموش کرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با پادگان حمید که مپرس. باذره ذره خاکش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمان هایش، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از ساختمانهای چندطبقه اش بپرس که از آنها جز تلی از خاک بر جای نمانده باز پرس که هنوز شهدایی رازیر آوار خودجای داده. در حاشیه اطراف مخروبه ها هنوزپرچمهایی هست که به یاد شهدا برافراشته شده اند من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی . واگر نه، دیگر چه جای سخن؟
زمین صبحگاه نیز هنوز در جست وجوی رازداران خویش است . اگر زبان خاک را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید، هرچند او همه لحظات آنچه را که دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهدا را گاهِ خواندن دعای صبحگاه – اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین...- نهر های رحمات خاص حق جاری می شد و باغ هایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله می رویید و زمین صبحگاه بقعه ای می شد از بقاع رضوان. آنان که در پادگان حمید زیسته اند طراوت این جنات را در جان خویش آزموده اند و هنوز از سکر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند.
جا دارد که پادگان حمید مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی که ازقافله شهدا جا مانده اند.
ای قدمگاه ارتشی های غیرتمند، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان ، تو خوب می دانی که چه سایه بلندی را از کف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسد که قدمگاه ارتشیان بوده ای. شب را به یاد بیاور که انیس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عملیات بیت المقدس .
ای پادگان حمید ، تو را با خدا چه عهدی بود که از کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می کنی ، در فراق پیشانی هایشان که سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟
پادگان حمید ، می دانم که چقدر دلتنگی. می دانم که دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم که چه می کشی پادگان حمید! عمر تو هزار ها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا کسی را می شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کرده ای که سزاوار کرامتی این همه گشته ای که سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بوده ای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کرده ای پادگان حمید ؟با من سخن بگو...
حسینیه ات نیز سکوت کرده است و دم بر نمی آورد. ما که می دانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است. پس، از حسینیه بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید.
اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی که در حسینیه ، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشوده اند؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بوده اند و اکنون میزبان او هستند.
عمق وجود من با این سکوت راز آمیز آشناست؛ سکوتی که در باطن ، هزارها فریاد دارد.
حسینیه قلب پادگان بوده است. حیات ، پادگان حمید از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت .
وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزند. پادگان حمید قطعه ای از خاک کربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. کسی می گفت کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سرّی که میان او و کربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست، کو محرم اسرار؟
هر که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. چه بگویم در جواب این که حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگویم در جواب این که چرا داستان کربلا کهنه نمی شود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی، که جانواران نیز از آن برخودارند؛ حیاتی که درخور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آن سان که امام داشت، زیستنی آن سان که امام زیست .
حسینیه نیز اکنون در جست وجوی گم کرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان که در حقیقت خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد.
پادگان حمید ، خاک و آب و در و دیوارهایش، همه وجودش با این حضور آن همه انس داشته است که اکنون ، در این روزهای تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . پادگان حمید مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است . همین جا بود، در همین میدان روبه روی ساختمان ستاد گردان سوارزرهی. از همین جا بود که خون حیات یک بار دیگردر رگ های زمین و زمان می دوید، همین جا بود که عاشورا تکرار می شد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همین جا بود که عاشورا تکرار می شد، اما این بار امام حسین به شهادت نمی رسید؛ ارتشی ها بودند، فداییان امام، گردان گردان، لشکر لشکر. بهرام قاسمی و شهید نیاکی هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا که هستی، هر شهیدی که می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو که چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خمینی بر زمین نماند.
عَلم خمینی بر زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟
پادگان حمید ، خاک و آب و در و دیوارهایش با این حضور آن همه انس داشته است که اکنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغموم تر از آن نمی یابی مغموم است و درانتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای ارتشی ها.
این همه مغموم نباش پادگان حمید. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند.
پادگان حمید ، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش.
یک بار دیگر ، سلام پادگان حمید .
پادگان حمید ، تویک پادگان نیستی ، توقطعه ای از خاک کربلایی ، چرا که یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافله او رسانده ای . پادگان حمید در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم؛ اما دیگر خاک توقدمگاه این کربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا. آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آن که یک شهر باشد ، یک افق است ،یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ؛ نه یک با ر و نه دو بار ، به تعداد شهدایمان . پادگان حمید توخوب می فهمی که من چه می گویم .تو که بوسه بر پای ارتشی ها زده ای ، تو که با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو که نجواهای عاشقانه آنها را شنیده ای تو که معنای انسان را دریافته ای ، توخوب می دانی که ما چه می گوییم . آری تو دیگر در جست وجوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را که یافت نمی شود .
عالم محضر شهداست ، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مکان ها فرو می شکند ، اما حقایق باقی هستند . شهید نیاکی زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند . کاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم. شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است آنان را که می خواهند با نظر روانکاوانه در این سرمستان میکده عشق بنگرند هشدار باد که مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است واینان وارسته اند از آن جهانی که در سیطره شیاطین است . پادگان حمید خرابات است واینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان . گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است ، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام کو که به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟
آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم . ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیده ایم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم . آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در رکاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم ... و پادگان حمید بر این همه شهادت خواهد داد .
پادگان حمید آخرین بار در عملیات بیست پنج مرداد سال شصت وهفت بود که با آن یورش ناجوانمردانه ارتش حزب بعث که تا نزدیکی اهواز پیش آمدند شرکت داشت وبه پیمان خویش وفا کرد . یک با ر دیگر پادگان حمید همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع کرد .
پادگان حمید ، با تو هستم : آیا می دانستی که این آخرین وداع است ؟
منافقین می پنداشتند که آن عهد را که تو بر آن شاهد بوده ای فراموش کرده ایم ، اما تو می دانی که این چنین نبود . همه دانستند . پادگان حمید ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟
آیا سعی کردی که همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟ شهدا را به خاطر داری که چه می خواندند؟ برای امام می خواند ، برای آن که عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن که به ما آموخت حقیقت عرفان را که مبارزه است ، برای آن کسی که ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه کردیم .
خداحافظ پادگان حمید . ما می دانیم که تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و رازدار خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت .
این همه مغموم نباش پادگان حمید. امام رفت ، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند ونام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند .
پادگان حمید ، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش
(اقتباس شده از بامن سخن بگو دوکوهه) - مجموعه مقالات شهید مرتضی آوینی
نظر شما