صبر و استقامت
همسر شهید طوسی می گوید: 20 روز قبل از شهادتش به خانه آمد و از من خواست تا با او به خانه یکی از خانواده ی شهدا برویم. وقتی برگشتیم از او پرسیدم چرا مرا انجا رفتیم؟ ایشان گفتند: می خواستم صبرو استقامت را از خانواده آن شهید بیاموزی.
از آشنایی با شهید طوسی می گوید:
محمد حسن پسر دایی ام بود و از قبل همدیگر را می شناختیم. در سن 18
سالگی با او ازدواج کردم. هنوز جنگ شروع نشده بود محمد حسن روزها در زمین
کشاورزی کار می کرد و شب ها درس می خواند. او با رژیم شاه مخالف بود. شب ها
دیر به منزل می آمد اوایل دلیلش را نمی دانستم بعد از مدتی متوجه شدم که
شبها اعلامیه های امام را در روستاهای اطراف پخش می کند. بعد از آن من هم
در این زمینه به او کمک می کردم.
خاطره ای از آن روزها می گوید:
در یکی از تظاهرات هایی که در نکا برگزار شده بود محمد حسن به علت
اینکه نقش اساسی در این تظاهرات داشت شناسایی شده بود. برای اینکه توسط
ساواک دستگیر نشود به انبار سیلوی گندم رفته بود و زیر یکی از کامیون ها
پنهان شده بود و به سختی با کامیون از منطقه دور شده بود. وقتی ماجرا را
برایم تعریف کرد باورم نمی شد که توانسته از دست ساواک فرار کند. همه اینها
معجزات الهی بود.
همسر شهید طوسی درباره تولد فرزندش می گوید:
دوران انقلاب بود و شرایط بسیار سخت بود شاه حکومت نظامی اعلام
کرده بود. محمد حسن هم شناسایی شده بود و نمی توانست به خانه بیاید. یک شب
حال من بد شد محمد وقتی خبر را شنید به هر سختی بود خود را به خانه رساند و
من را به بیمارستان ساری برد. اما چون می دانستند محمد حسن یکی از مبارزین
رژیم است یک مامور به همراه ما فرستاده بودند.
وقتی به بیمارستان رسیدیم در مقابل بیمارستان بین مردم و ساواک
درگیری پیش آمد محمد حسن هم برای کمک به مردم به آنجا رفت تا آخر شب از او
خبر نداشتم خیلی نگران شده بودم تا اینکه شب با من تماس گرفت و گفت که سالم
است.
محمد حسن همیشه می گفت: روزی برای تولد فرزندم جشن می گیرم که رژیم
شاه سقوط کرده باشد. چرا که الان چشمان خیلی از مادران به خاطر شهادت
فرزندشان گریان است. 9 روز بعد از تولد فرزندمان امام(ره) به ایران آمد و
محمد حسن جشن بزرگی را برای تولد سمیه برگزار کرد.
وی درباره فعالیت های شهید بعد از انقلاب می گوید:
بعد از پیروزی انقلاب در کمیته انقلاب مشغول فعالیت شد. و با تشکیل
سپاه به عضویت سپاه درآمد. بعد مسئولیت عملیات ساری را به او واگذار
کردند. به علت حضور منافقین در جنگل های آمل او به همراه جمعی از دوستانش
موفق شدند مناطق را از حضور منافقین پاک سازی کنند. بعد از این موفقیت بزرگ
محمد حسن مسئولیت اطلاعات- عملیات گیلان و مازندران را بر عهده گرفت.
حلیمه عرب زاده درباره حضور همسرش در جبهه های جنگ می گوید:
زمانی که جنگ شروع شد محمد حسن تصمیم گرفت به اهواز برود. من اصرار
داشتم که با او به اهواز برویم. اما محمد حسن به خاطر نا امن بودن منطقه
راضی نمی شد. یک روز به او گفتم اگر شما هدف دارید ما هم هدفی داریم و اگر
شما می توانید مبارزه کنید پس ما هم می توانیم مقاومت کنیم. بالاخره به
همراه او به پادگان شهید بهشتی در اهواز رفتیم.
شب اول که رسیدیم به او خبر دادند که در منطقه عملیات است، محمد
حسن هم رفت. بیست روز از او خبری نداشتیم. شهید طوسی همیشه در جبهه بود و
وقتی که مجروح می شد به مرخصی می آمد او خیلی کم می خوابید و هر وقت به او
می گقتم کمی بخواب. می گفت: وقت برای خواب زیاد است الان ناموس و کشورم به
کمک احتیاج دارد.
یک روز که محمد حسن آمده بود تا سری به من و سمیه بزند از او
خواستم به منطقه نرود و چند روزی پیش ما بماند اما او می گفت باید بروم. من
هم به او گفتم تو نیروهایت را در منطقه بیشتر از ما دوست داری. وقتی این
جمله را شنید، نشست و گفت: من به منطقه نمی روم اما از امروز هر کدام از
نیروها که شهید شود شما مسئول هستید. وقتی این جمله را شنیدم به او گفتم که
برود. شهیدطوسی همیشه با حرف هایش مرا متقاعد می کرد.
همسر شهید طوسی ادامه می دهد:
قبل از عملیات فاو برای چند ساعت به خانه آمد وقتی از او پرسیدم:
کی برمی گردی او مثل همیشه گفت: رفتن با من است و برگشتن با خدا. وقتی به
منطقه رفت حدود 25 روز از او خبری نداشتم تا اینکه با ما تماس گرفت و گفت:
بعد از عملیات بیشتر نیروها را به مرخصی فرستاده ام و در منطقه به حد کافی
نیرو وجود ندارد و من باید در منطقه بمانم. شهید طوسی همیشه در مقابل
نیروهای زیر دستش احساس مسئولیت می کرد.
در همین عملیات بود که به شدت شیمیایی شده بود اما با این حال باز
هم به عقب نرفته بود تا اینکه از شدت درد بیهوش شده بود. یکی از دوستانش با
من تماس گرفت و گفت سردار طوسی مجروح شده و در بیمارستان اهواز بستری است.
بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم وقتی محمد حسن را دیدم باورم نمی شد
تمام صورتش سوخته بود. هنوز به هوش نیامده بود. سمیه چند بار او را صدا زد
آرام چشمانش را باز کرد و به سمیه نگاه کرد. با اینکه هم مجروح شیمیایی
بود و هم دستش به شدت آسیب دیده بود اما دوباره بعد از بهبودی نسبی به
منطقه برگشت.
درباره خصوصیات اخلاقی شهید می گوید:
شهید طوسی بسیار مهربان و آرام بود. به نماز اول وقت اهمیت زیادی
می داد، با اخلاص و با گذشت بود، به امام خمینی و نیروهای بسیجی علاقه
زیادی داشت. همیشه نماز شب می خواند و گریه می کرد. هر وقت قرآن می خواند
سمیه را نیز روی زانوهایش می نشاند و سعی می کرد او را با آقران و خدا
بیشتر آشنا کند.
هر وقت به مرخصی می آمد ابتدا به دیدار خانواده شهدا می رفت و بعد
به خانه می آمد. به فرزندان شهدا احترام زیادی قائل می شد و با آنها با
مهربانی برخورد می کرد.
حلیمه عرب زاده از آخرین دیدارش با همسرش می گوید:
به علت شدت بمباران ها در اهواز من و دخترم به روستا برگشته بودیم.
هفتم فروردین ماه سال 66 محمد حسن برای مرخصی به طوسکلا آمده بود. دوباره
مثل عادت همیشگی می خواست به دیدار خانواده شهدا برود به من هم گفت آماده
شوم تا با هم برویم. وقتی به خانه برگشتیم از او پرسیدم چرا مرا هم با خود
بردی؟ شهید طوسی گفت: می خواستم صبرو استقامت را از آنها یاد بگیری.
انگار محمد حسن می دانست که می خواهد شهید شود. بعد از دو روز به
منطقه رفت و دیگر هیچ وقت به خانه برنگشت. با اینکه محمد حسن شهید شده است
اما من همیشه حضور او را در کنارم احساس می کنم. و هر وقت مشکلی برایم پیش
می آید به سر مزار محمد حسن می روم و با او درد و دل می کنم.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد