سه‌شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۰۸
نوید شاهد: صبح اول وقت به اتفاق شهيد ياسيني وارد دفتر ايشان در مديريت جنگ الكترونيك شديم . به محض ورود چون تابستان بود و هوا گرم پنجره را باز كردم دفتر ايشان مشرف به ميدان صبحگاه بود .

ستوان حسين رضا حسني

صبح اول وقت به اتفاق شهيد ياسيني وارد دفتر ايشان در مديريت جنگ الكترونيك شديم . به محض ورود چون تابستان بود و هوا گرم پنجره را باز كردم دفتر ايشان مشرف به ميدان صبحگاه بود . هنوز مراسم شروع نشده بود. شهيد ياسيني حال خاصي داشت و در پشت ميز غرق تفكر بود برايشان چاي آوردند اما توجهي نكرد. با خود گفتم بهتر است او را از اين حال و هوا بيرون بياورم . لذا با صدايي نسبتاً بلند گفتم:

- تيمسار چاي تان سرد شد، ميل كنيد!

گويي از خواب سنگيني بيدار شده باشد ، جواب داد: باشد .

در همين موقع مراسم صبحگاه نيز شروع شده بود . شخصي كه مراسم صبحگاه را اجرا مي كرد باصدايي رسا آخرين دعاي مراسم را خواند : « خداوندا مقام عالي شهداي ما را متعالي فرما ! » تيمسار ياسيني با شنيدن اين دعا از جا برخاست و به حالت احترام ايستاد . من نيز پيرو ايشان از جايم برخاستم وبه حالت احترام ايستادم و متعاقب دعا مارش نيز نواخته شد . بعد از اتمام مراسم در حالي كه كنار پنجره ايستاده و به دور دست خيره شده بود ،با صداي بغض آلود گفت : اين دعا مرا به ياد دوستان شهيدم مي اندازد ، آنان كه تحمل قفس تنگ دنيا را نداشتند . خوشا به حالشان كه از اين قفس آزاد شدند ! در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود رو به من كرد و گفت :

- شايد روزي تو هم با شنيدن اين مارش به ياد من بيفتي . اگر چنين شد فاتحه اي برايم بخوان .

من كه تحت تأثير حالات تيمسار قرار گرفته بودم گفتم : خدا نكند ! كشور به امثال شماها احتياج دارد . لبخندي زدو گفت : شهيد شدن لياقت مي خواهد .

منبع: كتاب انتخابي ديگر

تحقيق و تأليف: گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتي سياسي نيروي هوايي ارتش
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده