ناگفته های جنگ(14)؛ فصل جدید
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۵۲
نوید شاهد: تصورش را بکنيد : بيش از يک سال از تجاوز عراق به سرزمينمان مي گذشت . نيروهاي دشمن توانسته بودند در همان روزهاي اول ، در جنوب و غرب به پيش روند و بخش مهمي از خاک جمهوري اسلامي ايران را تصرف کنند .
در گرماگرم نبرد براي آزادسازي بوکان بوديم
که خبر سقوط هواپيما و شهادت جمعي از فرماندهان را شنيديم و غم و اندوه
وجودمان را فرا گرفت .
به سه کيلومتري شهر که رسيديم ، به شب خورديم . گفتم عمليات متوقف شود . شبانه به قرارگاه برگشتم . ديدم همه دارند به من تبريک مي گويند . تعجب کردم و گفتم : " هنوز کار تمام نشده است که شما تبريک مي گوييد ان شاالله شهر بوکان فردا آزاد مي شود . "
گفتند : " موضوع اين نيست . راديو اعلام کرد به پيشنهاد شوراي عالي دفاع و به حکم امام ، شما فرمانده ی نيروي زميني شده ايد . "
با شنيدن اين حرف ، احساس غم شديدي به دلم چنگ انداخت . فشار سنگين اين مسئوليت را روي دوشم احساس مي کردم .
تصورش را بکنيد : بيش از يک سال از تجاوز عراق به سرزمينمان مي گذشت . نيروهاي دشمن توانسته بودند در همان روزهاي اول ، در جنوب و غرب به پيش روند و بخش مهمي از خاک جمهوري اسلامي ايران را تصرف کنند . در جنوب کشور ، خرمشهر ، بستان ، دهلاويه ، سوسنگرد ، هويزه و به اشغال دشمن درآمده بود . آبادان در محاصره بود . جاده ی اهواز به آبادان قطع شده بود . در غرب اهواز ، دشمن تا منطقه دب حردان پيش آمده بود . عراقي ها چند بار سعي کرده بودند از رود کرخه بگذرند و به شوش و دزفول نزديک شوند و جاده ی انديمشک به اهواز ، تنها راه ارتباطي خوزستان را هم قطع کنند .
اطراف بني صدر را، که فرماندهي کل قوا را به عهده داشت ، مشاوران غير انقلابي گرفته بودند که مثلاً روحيه ناسيوناليستي داشتند ! آنان در اتاق جنگ نقشه را روي ميز پهن مي کردند و فلش هايي را که نشان دهنده خط حمله ی ما بود به بني صدر نشان مي دادند و مي گفتند : " طبق اين نقشه به راحتي نيروهاي عراقي را دور مي زنيم و محاصره شان مي کنيم ! "
بني صدر هم به اين طرح ها خيلي اميدوار بود . اما بعد از حدود يک سال که نتوانستند کاري پيش ببرند و در اجراي طرح هايشان ضربه هاي سختي از دشمن خوردند ، به نتيجه ی ديگري رسيدند . در تحليل آماري گفتند چون ما از خيلي نظرها از ارتش عراق پايين تر هستيم و توان رزمي ما کمتر است ، پس نمي توانيم با عراق بجنگيم !
در چنين اوضاع و احوالي مسئوليت سنگين نيروي زميني ارتش بر عهده ی من گذاشته شده بود .
کار بوکان را که به پايان رساندم ، براي معرفي خودم يکراست به تهران رفتم تا در جلسه شوراي عالي دفاع شرکت کنم . با همان لباس خاکي و با همان اسلحه ژ.ث قنداق تاشويي که هميشه در دستم بود ، وارد اتاق جلسه شدم !
به سه کيلومتري شهر که رسيديم ، به شب خورديم . گفتم عمليات متوقف شود . شبانه به قرارگاه برگشتم . ديدم همه دارند به من تبريک مي گويند . تعجب کردم و گفتم : " هنوز کار تمام نشده است که شما تبريک مي گوييد ان شاالله شهر بوکان فردا آزاد مي شود . "
گفتند : " موضوع اين نيست . راديو اعلام کرد به پيشنهاد شوراي عالي دفاع و به حکم امام ، شما فرمانده ی نيروي زميني شده ايد . "
با شنيدن اين حرف ، احساس غم شديدي به دلم چنگ انداخت . فشار سنگين اين مسئوليت را روي دوشم احساس مي کردم .
تصورش را بکنيد : بيش از يک سال از تجاوز عراق به سرزمينمان مي گذشت . نيروهاي دشمن توانسته بودند در همان روزهاي اول ، در جنوب و غرب به پيش روند و بخش مهمي از خاک جمهوري اسلامي ايران را تصرف کنند . در جنوب کشور ، خرمشهر ، بستان ، دهلاويه ، سوسنگرد ، هويزه و به اشغال دشمن درآمده بود . آبادان در محاصره بود . جاده ی اهواز به آبادان قطع شده بود . در غرب اهواز ، دشمن تا منطقه دب حردان پيش آمده بود . عراقي ها چند بار سعي کرده بودند از رود کرخه بگذرند و به شوش و دزفول نزديک شوند و جاده ی انديمشک به اهواز ، تنها راه ارتباطي خوزستان را هم قطع کنند .
اطراف بني صدر را، که فرماندهي کل قوا را به عهده داشت ، مشاوران غير انقلابي گرفته بودند که مثلاً روحيه ناسيوناليستي داشتند ! آنان در اتاق جنگ نقشه را روي ميز پهن مي کردند و فلش هايي را که نشان دهنده خط حمله ی ما بود به بني صدر نشان مي دادند و مي گفتند : " طبق اين نقشه به راحتي نيروهاي عراقي را دور مي زنيم و محاصره شان مي کنيم ! "
بني صدر هم به اين طرح ها خيلي اميدوار بود . اما بعد از حدود يک سال که نتوانستند کاري پيش ببرند و در اجراي طرح هايشان ضربه هاي سختي از دشمن خوردند ، به نتيجه ی ديگري رسيدند . در تحليل آماري گفتند چون ما از خيلي نظرها از ارتش عراق پايين تر هستيم و توان رزمي ما کمتر است ، پس نمي توانيم با عراق بجنگيم !
در چنين اوضاع و احوالي مسئوليت سنگين نيروي زميني ارتش بر عهده ی من گذاشته شده بود .
کار بوکان را که به پايان رساندم ، براي معرفي خودم يکراست به تهران رفتم تا در جلسه شوراي عالي دفاع شرکت کنم . با همان لباس خاکي و با همان اسلحه ژ.ث قنداق تاشويي که هميشه در دستم بود ، وارد اتاق جلسه شدم !
نظر شما