«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (4)؛ رشد فضیلت ها
هر چه اسارت طولاني تر مي شد به جاي اينكه ناهنجاريها بيشتر شود و صبر و تحمل كمتر شود و اسارت و نگرانيهاي روحي بيشتري به بار بياورد ،انسان مي ديد كه درست، عكس اين مسأله پيش مي آمد. همان طور كه صليب گفته بود:"ما تعجب مي كنيم هر چه اسارت طولاني تر مي شود آرامش شما بيشتر و نگرانيهاي شما در اسارت كمتر مي شود.
اين يكي از مهمترين مسائل زندگي اسارتي ما بود كه بازگو كردن و بازگوشدن اين واقعيت با شواهد و با بيان خاطره ها براي ملت شريف ما مي تواند اثر بسيار مطلوب و خوبي را باقي بگذارد.
سال هفتم اسارت بود. موقع عصر در اردوگاه موصل قدم مي زديم. پيرمرد درجه دار اسيري آمد پهلوي من و گفت:"حاجي! من در ايران ژاندارم بودم و در پادگانهاي آموزشي مأموريت خدمتم زياد بود. ما سرباز را براي مدت چهارماه در اين پادگان هاي آموزشيي نمي توانستيم نگه بداريم. تا مي شد دوماه، ديگر اين سربازها مي خواستند سركشي و طغيان كنند و مفاسد اخلاقي دورهْ آموزشي از دو ماه به بعد ديگر كولاك مي كرد و ما همه اش مراقب اين مفاسد اخلاقي بوديم كه معمولاً به وجود مي آمد. در عين حال هيچ راه گريزي هم نبود و اين آلودگي را اين چهار ماه دورهْآموزشي به بار مي آورد."
اين پيرمرد كه حدود پنجاه و اندي سنش بود، تا اين را گفت شروع كرد به گريه كردن. گفت:" هفت سال است كه اسيرم. در اينجا آنچه كه ديده نمي شود فساد اخلاقي است. اهميت رابطهْ اينها با خدا و اهميت رابطهْ اينها با اهل بيت چه اثر حياتي دارد. براي شما آنقدر مملوس و قابل درك نيست كه من درك مي كنم؛ چون من آن روزها را ديده ام و امروز را هم دارم مي بينم".
ايشان كسي بود كه اوايل اسارت نماز نمي خواند و توجه به اين مسائل ديني نداشت؛ ديگر بعداً خيلي اهل نماز و احكام ديني شد و حتي نسبت به انقلاب هم پايبند و دلخوش نبود و علاقه مند هم نبود و به تدريج روز به روز علاقه هايش بيشتر مي شد. پسرش درايران از سربازي فرار كرده بود و ايشان نامه نوشت كه تو پسر من نيستي اگر براي نظام جمهوري اسلامي به خدمت سربازي نروي.