مروری بر زندگی نامه خدمتعلى رجبى از فرماندهان سپاه اردبیل
يکشنبه, ۰۴ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۱
خدمتعلى معاون گردان تخريب بود و برادرانش در گردان حُرّ حضور داشتند. ايشان زودتر به جزيره مجنون رفت و ما هم قرار بود بعداً اعزام شويم. يك روز در مانور بوديم و وقتى آمديم ديديم پدر شهيد رجبى با چند نفر از پاسداران هشتچين آمده اند. به ما گفتند "زود باشيد يك دعاى توسل بگذاريم". پدر ايشان مى خواست از اين طريق با مقدمه چينى خبر شهادتش را به ما اعلام كند
خدمتعلى پس از طى دوران كودكى در دامان پدر و مادر، در سن 6 سالگى در مدرسه زادگاهش، مشغول به تحصيل شد و دوره ابتدايى را با موفقيت به پايان برد و در سال 1353 وارد مدرسه راهنمايى هشتچين شد. او در كنار تحصيل، با وجود سن كم اغلب اوقات فراغتش را به پدر و مادر در كار كشاورزى و باغدارى كمك مىكرد. با اتمام دوره راهنمايى خدمتعلى به منظور ادامه تحصيل به شهر اردبيل نقل مكان كرد و با نامنويسى در دبيرستان شاه عباس، تحصيلات متوسطه را آغاز نمود. در طول دوران تحصيل علاوه بر كتب درسى، علاقه خاصى به خواندن قرآن و نهجالبلاغه و حفظ و يادگيرى حديث و احكام الهى داشت؛ به طورى كه از زمان ورود به دبيرستان اوقات فراغتش را در مسجد با مطالعه كتب دينى و مذهبى مخصوصاً قرآن مىگذراند. با اوجگيرى مبارزات مردمى عليه رژيم پهلوى علىرغم صغر سن، فعاليتهاى زيادى داشت از جمله به همراه يكى از دوستانش به نام عمران پستى ، راهپيماييها را در روستا و خلخال هدايت مىكرد. پدرش از فعاليتهاى او در قبل از انقلاب مى گويد:
«يادم هست روزى بنا به دستور رئيس پاسگاه، عكس شاه را به در و ديوار مىچسباندند و مىخواستند به دكان ما هم بچسبانند ولى خدمتعلى مانع شد. در آخر رئيس پاسگاه خواست لااقل اسكناسى را كه عكس شاه دارد در داخل مغازه بچسباند.»
خدمتعلى براى نماز اول وقت اهميت خاصى قايل بود و به دوستان و افراد خانواده نماز اول وقت را سفارش مىكرد. «گاهى اوقات با دوستان محفلى را تشكيل مىدادند و او با توجه به مطالعهاى كه در كتابها و نشريات ارگانهاى انقلاب داشت براى آنان تا نصفههاى شب صحبت مىكرد.»
رجبى در سال 1359 تحصيلات خود را در دبيرستان شاه عباس به پايان رساند و بلافاصله به عضويت سپاه پاسداران درآمد. فعاليت وى در اين نهاد چشمگير بود به طورى كه در طى زمان اندك به فرماندهى سپاه گرمى1سپاه پاسداران انقلاب اسلامى سپاه گرمى، 26، منصوب شد و پس از آن براى مدتى فرماندهى سپاه خلخال1 خال، 26 را به عهده گرفت. با شروع جنگ تحميلى با سخنرانيهاى آتشين خود در مساجد روستاها باعث جذب نيروهاى بسيجى به جبهه مىشد. طولى نكشيد كه خودش نيز در حالى كه پدر و برادرش در جبهه حضور داشتند، به جبهه اعزام شد. او در اولين اعزام به جبهه بيست و يك ساله بود. قبل از حركت به سوى جبهه، روزى به مادرش گفت: «دعا كن من شهيد شوم، نصف ثواب را به شما مىدهم...» در خط مقدم جبهه با جان و دل جانفشانى مىكرد و هر مسئوليتى را بر عهده مىگرفت و با عشق و علاقه آن را به انجام مىرساند. در طى مدتى كوتاه به معاونت گردان تخريب لشكر 31 عاشورا1 دان تخريب لشكر 31 عاشورا، 26 برگزيده شد و تلاشهاى فراوانى در اين پست انجام داد.
خدمتعلى در برابر مشكلات، بسيار صبور و مقاوم بود. هر موقع با مشكلى مواجه مى شد سعى مىكرد با صبر و بردبارى آن را حل كند. براى افراد اهل منبر و مسجد و علاقهمند به فرايض دينى احترام خاصى قايل بود. به مردم و خانواده توصيه مىكرد پاىبند انقلاب باشند و از اوامر امام خمينى اطاعت كنند. آرزو داشت كه انقلاب، جهانى شده و همه جا گسترش پيدا كند. هميشه و در همه حال از خداوند آرزوى شهادت مىكرد. اين آرزو از همان اوايل انقلاب در جان و دلش ريشه دوانده بود. سيد كيومرث درستكار، همرزم رجبى مىگويد:
«روز اعزام بود و پاسداران به جبهه حق عليه باطل اعزام مىشدند. برادرم به نام سيد فتاح درستكار هم در اين اعزام بود. بنده و مادرم نيز براى بدرقه و خداحافظى نيروها به سپاه خلخال1 خال، 26 رفته بوديم. مادرم هنگام اعزام برادرم گريه كرد. شهيد رجبى هم با لباس فرم در پست فرماندهى، نيروها را بدرقه مىكرد. بعد از اينكه برادران پاسدار عازم شدند، رجبى پيش ما آمد و ديد كه مادرم گريه مىكند، بعد از احوالپرسى با خنده گفت: "مادرم چرا گريه مىكنى؟! ما همه فداى انقلاب و امام هستيم و اين لباس فرم سبزى كه به تن كردهايم كفن ماست و با اين لباس در راه اسلام و قرآن فدا خواهيم شد تا اسلام زنده بماند." و مادرم با شنيدن اين سخن آرام گرفت.»
خدمتعلى رجبى پس از دو ماه حضور فعال در جبهه در تاريخ 7/12/1362 در عمليات خيبر بر اثر اصابت تير مستقيم به شهادت رسيد. بنا به نقل همرزمان با شهيد مهدى باكرى به خط مقدم رفته بودند كه بر اثر اصابت تير به شهادت رسيد و جنازهاش را شهيد باكرى تا خاكريز دوم آورد. پدر خدمتعلى درباره نحوه شنيدن خبر شهادت فرزند مىگويد:
«به همراه دو پسرم در جبهه بوديم. روزى ديدم كه رفتار رزمندگان فرق كرده است و طور ديگرى با من برخورد مىكنند و از ديد من پنهان مىشوند. از بچهها پرسيدم و متوجه شدم كه خدمتعلى شهيد شده است. در دعاى توسل خبر شهادتش را به بچهها گفتيم...»
در شرح اين واقعه، رستمى (يكى از همرزمان خدمتعلى) مى گويد:
«در دشت آزادگان بوديم و خدمتعلى معاون گردان تخريب بود و برادرانش در گردان حُرّ حضور داشتند. ايشان زودتر به جزيره مجنون رفت و ما هم قرار بود بعداً اعزام شويم. يك روز در مانور بوديم و وقتى آمديم ديديم پدر شهيد رجبى با چند نفر از پاسداران هشتچين آمده اند. به ما گفتند "زود باشيد يك دعاى توسل بگذاريم". پدر ايشان مى خواست از اين طريق با مقدمه چينى خبر شهادتش را به ما اعلام كند...»
خدمتعلى رجبى اولين شهيد خانواده بود و پيكرش در روستاى هشتچين به خاك سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ، استان اردبیل
نظر شما