اقتدا به امیرالمؤمنین علی (ع)
يکشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۳۹
نوید شاهد: وقتی به پایگاه مراجعه کردیم وطنپور کلیه خلبانها را از این مأموریت آگاه کرد و گفت: «یادتان باشد در محلهایی که بهوسیلة شما مورد هدف قرار میگیرد، اشتباه نکنید.
با شروع جنگ تحمیلی همراه با سرهنگ منصور وطنپور در جبهههای نبرد خوزستان حضور داشتم و از نزدیک شاهد مأموریتها و رشادتهای آن شهید بزرگوار بودم. او از افسران ورزیدهای بود که دورههای مختلفی از قبیل چتربازی، غوّاصی و زندگی در شرایط سخت را قبل از رسیدن به درجه سروانی با موفقیت گذرانده بود. او علاوه بر دارابودنن امتیازات علمی و نظامی، از نظر شخصیتی نیز فردی جدی، بااراده و مصمم بود. از لحاظ مدیریت، افسری با قدرت و در عین حال رئوف و مهربان و با مسئولیتپذیری عالی بود. او نسبت به امیرالمؤمنان علی(ع) اخلاص و اعتقاد عالی داشت و همواره سعی داشت در رفتارش به او اقتدا کند و بارها این فرمایش علی(ع) را به من یادآوری میکرد که:« یادت باشد در زندگی، با ضعیفان و ناتوانان مهربان و باگذشت و با گردنکشان چون قهر الهی متکبر و مغرور باش.» در تاریخ سی و یکم شهریورماه سال 1359 که هواپیماهای نیروی هوایی ارتش مزدور عراق، فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند، او همان روز به من تلفن کرد و گفت که فردا ساعت پنج صبح به سمت خوزستان حرکت میکنیم.
به این ترتیب بود که من و تعدادی از خلبانان با بیست و یک فروند بالگرد کبری و ترابری به سوی خوزستان حرکت کردیم. در منطقه عملیاتی خوزستان، از نزدیک شاهد بودم که وطنپور علاوه بر برخورداری از مدیریت قوی و به کار بردن تدبیر سازنده و مؤثر در شرایط بحرانی، یک جنگجو و رزمندة شجاع و دلاور جان برکف نیز هست. در بسیاری از مواقع با اطلاع از این واقعیت که در صورت اجرای مأموریت خاصی، احتمال عدم بازگشت بسیار قوی است، آن مأموریت را انجام میداد. خصوصیات منحصربه فرد وطنپور سبب شده بود که در منطقة عملیات، با آنکه فرماندهی عملیات هوانیروز را بر عهده داشت، همگام با سایر رزمندگان هوانیروز در پروازها و مأموریتهای متعددی شرکت کند. شب قبل از شهادتش، باهم تا ساعت دو بعد از نیمه شب بیدار بودیم. خیلی احساس دلتنگی میکرد. در همان ساعت با خانمش تلفنی تماس گرفت و بعد از آن به من گفت:« ناصر! دلیلی ندارد که ما این همه تانک و ادوات زرهی دشمن را منهدم کنیم و صبح روز بعد، تانکها و ادوات جدید جایگزین آن میشود. تا آنجایی که من اطلاع دارم، جابهجایی این وسایل سنگین، با چنین سرعتی، امکانپذیر نیست. پس بهتر است فردا صبح قبل از طلوع خورشید، برای شناسایی، برفراز تانکهای دشمن پرواز کینم.»
او آن شب دو ساعت استراحت کرد و بعد به اتفاق یکدیگر، به سمت بالگردها حرکت کردیم بین راه بود که سرهنگ نریمان شاداب روبهروی ما قرار گرفت و سؤال کرد:« صبح به این زودی کجا میروید؟» که سرهنگ وطنپور جواب داد:« برای شناسایی در دب حردان پرواز میکنیم» سرهنگ شاداب نیز که گویی منتظر چنین موقعیتی بود، گفت:« من هم شما را همراهی میکنم.»
او چون دورة تکمیلی خلبانی1 را دیده بود، به همین دلیل میتوانست تکفرمانه2 پرواز کند. من و وطنپور، به سمت دبّ حردان حرکت کردیم. شاداب هم در پشت سر ما در پرواز بود. وقتی به مواضع نیروهای عراقی رسیدیم، نیروهای دشمن همه خواب بودند. با شنیدن صدای بالگردها، وحشت زده و سراسیمه در حالی که فرصت نکرده بودند لباس کامل بپوشند، در حال فرار بودند. در حال شناسایی مواضع دشمن، تعدادی بشکه را دیدیم که در کنار هم قرار داشته و در میان آنها لولههایی مانند لوله بخاری دیده میشد. همه آن بشکه ها را منهدم کردیم و معلوم شد که دشمن از این بشکهها به عنوان صحنه آرایی کاذب تانکها برای فریس دادن خلبانان ما استفاده می کند.
وقتی به پایگاه مراجعه کردیم وطنپور کلیه خلبانها را از این مأموریت آگاه کرد و گفت: «یادتان باشد در محلهایی که بهوسیلة شما مورد هدف قرار میگیرد، اشتباه نکنید. سرعت و در عین حال دقت را در تیراندازیها مورد توجه قرار دهید. هدفهای ثابت را مورد تیراندازی قرار ندهید؛ بهویژه اگر روز قبل، آن محل را مورد هدف قرار داده باشید.» منصور پس از این تذکّرات و توصیههای لازم به خلبانان، رو به من کرد و گفت: «بهترین راه زمینگیر کردن دشمن آن است که پرواز شب را برای غافلگیری مورد نظر قرار دهیم؛ چون دشمن عاجزتر از آن است که من تصور می کردم. قول میدهم تا آخر هفته منطقه را از وجود ناپاک آنها پاکسازی کنم.»
در حالی که من خودم را برای مأموریت دیگری با وطنپور آماده می کردم، حدود ظهر همان روز، پس از چند پرواز و مأموریت، در ستاد لشگر مشغول استراحت بودم که تلفنی از تهران اطلاع داده شد بالگردهایی که ساعت پرواز آنها برای پرواز بعدی به پایان رسیه است، توسط من برای تعمیرات به مرکز اصفهان منتقل شوند. به این ترتیب من عصر همان روز – نهم مهرماه – به سه فروند بالگرد به اصفهان پرواز کردم. در حال نشستن در فرودگاه اصفهان متوجه شدم که برج کنترل اعلام کرد که من باید به تهران حرکت کنم. علت را از فرمانده هوانیروز پرسیدم او گفت: «شما مأموریت دیگری در پیش دارید؛ به همین دلیل به تهران حرکت کنید و اول صبح فردا در ستاد هوانیروز باشید تا از طریق فرماندهی همانیروز، مأموریت بعدی به شما اعلام شود.» آن شب به تهران حرکت کردم و صبح روز بعد به ستاد فرماندهی هوانیروز رفتم. با شنیدن خبر تأسف بار شهادت شیرمرد جهاد و حماسه از زبان جانشین فرماندة هوانیروز، بی اختیار اشک از چشمان هر دوی ما جاری شد؛ اما این حالت چند دقیقهای بیشتر طول نکشید و من اعلام کردم که با این خبر، با روحیهای مضاعف، آمادة مأموریت هستم که جانشین فرمانده هوانیروز گفت: «باید راهی دزفول شوید؛ چون یک تیپ زرهی عراق بهمنظور تصرف شهر دزفول، در حال پیشروی به سمت این شهر است.» وقتی به دزفول رسیدم، هوایی بسیار تیره و تاریک، آسمان آن شهر را پوشانده بود و باران سیاهی از ابرهای تیره میبارید. من و پنج نفر دیگر از خلبانان هوانیروز، با بالگردهای جنگندة کبرا، به سمت تیپ دشمن که با سرعت به سوی دزفول در حرکت بود، به پرواز درآمدیم؛ البته برج مراقبت اجازة پرواز نمیداد؛ چون هوا بسیار تیره وبارانی بود؛ اما این پرواز با اصرار و مسئولیت خو من صورت گرفت. فرماندهی عملیات را به عهده گرفتم و به اتفاق سایر همرزمان، به سمت تیپ متجاوز عراقی حرکت کردیم. نزدیک کرخه، با هوای آفتابی مواجه شدیم. نیروها و تجهیزات دشمن به وضوح قابل رؤیت بود. ما توانستیم به راحتی با هدف قرار دادن تانکها و نیروهای دشمن، تعداد بسیاری از تجهیزات و مهماتشان را منهدم کنیم و همچنین تعداد زیادی از نیروهایشان را به هلاکت برسانیم.
افراد باقیماندة دشمن، سراسیمه و هراسان با بلند کردن پارچه های سفید، شکست و تسلیم خود را اعلام کردند. وضعیت دشمن را به ستاد فرماندهی لشکر 21 حمزه اطلاع دادم. دقایقی بعد، توسط رزمندگان این لشکر، نیروهای باقیماندة تیپ متلاشی شدة عراق به اسارت درآمدند. در اثر این عملیات، من و سایر همکارانم که در عملیات انهدام تیپ عراقی شرکت داشتیم، به یک سال ارشدیت تشویق شدیم. علاوه بر آن، به من یک قبضه کلاشینکف نیز تعلّق گرفت که آن را به اسلحه خانة هوانیروز اهدا کردم؛ اما خبر ناراحت کنندة شهادت وطن پور برای هوانیروز و همة خلبانان، در شرایط سخت روزهای اول جنگ، ضایعهای بزرگ و غیرقابل جبران بود. وجود دلاورمردانی از قبیل او، قوّت قلبی برای رزمندگان و مانع بزرگی برای ارتش دشمن به شمار میآمد. او در همان مدت کم حضورش در منطقة اهواز، آثار ارزشمندی در سرنوشت جنگ تحمیلی از خود به جای گذاشت. رشادتهای او سبب انهدام بسیاری از تانکهای دشمن شد. در واقع، وی نیروی محرّکة ارتش دشمن را در منطقة اهواز از کار انداخت و مهمتر از آن، در حالی که نیروهای ما هنوز در منطقه مستقر نشده و اطلاعات ما از وضعیت نیروهای دشمن، ناقص و پراکنده بود، او توانست با شناساییهای ارزشمندش، اطلاعات دقیقی از سازمان، استقرار و اماکن تجمع نیروهای دشمن به دست آورد.
نمیدانم چگونه باید از شجاعت، انسانیت و بزرگواری آن شهید جانباز سخن بگویم؛ اما این نکته را با اطمینان خاطر میگویم که اگر او زنده میماند، ارتش عراق خیلی زودتر از این خاک ایران را ترک می کرد.
1 . سراستاد خلبانی.
2 .مهارت پرواز در شرایط اضطراری، بدون کمک خلبان.
منبع: کتاب بیقرار. صفحه 63
به این ترتیب بود که من و تعدادی از خلبانان با بیست و یک فروند بالگرد کبری و ترابری به سوی خوزستان حرکت کردیم. در منطقه عملیاتی خوزستان، از نزدیک شاهد بودم که وطنپور علاوه بر برخورداری از مدیریت قوی و به کار بردن تدبیر سازنده و مؤثر در شرایط بحرانی، یک جنگجو و رزمندة شجاع و دلاور جان برکف نیز هست. در بسیاری از مواقع با اطلاع از این واقعیت که در صورت اجرای مأموریت خاصی، احتمال عدم بازگشت بسیار قوی است، آن مأموریت را انجام میداد. خصوصیات منحصربه فرد وطنپور سبب شده بود که در منطقة عملیات، با آنکه فرماندهی عملیات هوانیروز را بر عهده داشت، همگام با سایر رزمندگان هوانیروز در پروازها و مأموریتهای متعددی شرکت کند. شب قبل از شهادتش، باهم تا ساعت دو بعد از نیمه شب بیدار بودیم. خیلی احساس دلتنگی میکرد. در همان ساعت با خانمش تلفنی تماس گرفت و بعد از آن به من گفت:« ناصر! دلیلی ندارد که ما این همه تانک و ادوات زرهی دشمن را منهدم کنیم و صبح روز بعد، تانکها و ادوات جدید جایگزین آن میشود. تا آنجایی که من اطلاع دارم، جابهجایی این وسایل سنگین، با چنین سرعتی، امکانپذیر نیست. پس بهتر است فردا صبح قبل از طلوع خورشید، برای شناسایی، برفراز تانکهای دشمن پرواز کینم.»
او آن شب دو ساعت استراحت کرد و بعد به اتفاق یکدیگر، به سمت بالگردها حرکت کردیم بین راه بود که سرهنگ نریمان شاداب روبهروی ما قرار گرفت و سؤال کرد:« صبح به این زودی کجا میروید؟» که سرهنگ وطنپور جواب داد:« برای شناسایی در دب حردان پرواز میکنیم» سرهنگ شاداب نیز که گویی منتظر چنین موقعیتی بود، گفت:« من هم شما را همراهی میکنم.»
او چون دورة تکمیلی خلبانی1 را دیده بود، به همین دلیل میتوانست تکفرمانه2 پرواز کند. من و وطنپور، به سمت دبّ حردان حرکت کردیم. شاداب هم در پشت سر ما در پرواز بود. وقتی به مواضع نیروهای عراقی رسیدیم، نیروهای دشمن همه خواب بودند. با شنیدن صدای بالگردها، وحشت زده و سراسیمه در حالی که فرصت نکرده بودند لباس کامل بپوشند، در حال فرار بودند. در حال شناسایی مواضع دشمن، تعدادی بشکه را دیدیم که در کنار هم قرار داشته و در میان آنها لولههایی مانند لوله بخاری دیده میشد. همه آن بشکه ها را منهدم کردیم و معلوم شد که دشمن از این بشکهها به عنوان صحنه آرایی کاذب تانکها برای فریس دادن خلبانان ما استفاده می کند.
وقتی به پایگاه مراجعه کردیم وطنپور کلیه خلبانها را از این مأموریت آگاه کرد و گفت: «یادتان باشد در محلهایی که بهوسیلة شما مورد هدف قرار میگیرد، اشتباه نکنید. سرعت و در عین حال دقت را در تیراندازیها مورد توجه قرار دهید. هدفهای ثابت را مورد تیراندازی قرار ندهید؛ بهویژه اگر روز قبل، آن محل را مورد هدف قرار داده باشید.» منصور پس از این تذکّرات و توصیههای لازم به خلبانان، رو به من کرد و گفت: «بهترین راه زمینگیر کردن دشمن آن است که پرواز شب را برای غافلگیری مورد نظر قرار دهیم؛ چون دشمن عاجزتر از آن است که من تصور می کردم. قول میدهم تا آخر هفته منطقه را از وجود ناپاک آنها پاکسازی کنم.»
در حالی که من خودم را برای مأموریت دیگری با وطنپور آماده می کردم، حدود ظهر همان روز، پس از چند پرواز و مأموریت، در ستاد لشگر مشغول استراحت بودم که تلفنی از تهران اطلاع داده شد بالگردهایی که ساعت پرواز آنها برای پرواز بعدی به پایان رسیه است، توسط من برای تعمیرات به مرکز اصفهان منتقل شوند. به این ترتیب من عصر همان روز – نهم مهرماه – به سه فروند بالگرد به اصفهان پرواز کردم. در حال نشستن در فرودگاه اصفهان متوجه شدم که برج کنترل اعلام کرد که من باید به تهران حرکت کنم. علت را از فرمانده هوانیروز پرسیدم او گفت: «شما مأموریت دیگری در پیش دارید؛ به همین دلیل به تهران حرکت کنید و اول صبح فردا در ستاد هوانیروز باشید تا از طریق فرماندهی همانیروز، مأموریت بعدی به شما اعلام شود.» آن شب به تهران حرکت کردم و صبح روز بعد به ستاد فرماندهی هوانیروز رفتم. با شنیدن خبر تأسف بار شهادت شیرمرد جهاد و حماسه از زبان جانشین فرماندة هوانیروز، بی اختیار اشک از چشمان هر دوی ما جاری شد؛ اما این حالت چند دقیقهای بیشتر طول نکشید و من اعلام کردم که با این خبر، با روحیهای مضاعف، آمادة مأموریت هستم که جانشین فرمانده هوانیروز گفت: «باید راهی دزفول شوید؛ چون یک تیپ زرهی عراق بهمنظور تصرف شهر دزفول، در حال پیشروی به سمت این شهر است.» وقتی به دزفول رسیدم، هوایی بسیار تیره و تاریک، آسمان آن شهر را پوشانده بود و باران سیاهی از ابرهای تیره میبارید. من و پنج نفر دیگر از خلبانان هوانیروز، با بالگردهای جنگندة کبرا، به سمت تیپ دشمن که با سرعت به سوی دزفول در حرکت بود، به پرواز درآمدیم؛ البته برج مراقبت اجازة پرواز نمیداد؛ چون هوا بسیار تیره وبارانی بود؛ اما این پرواز با اصرار و مسئولیت خو من صورت گرفت. فرماندهی عملیات را به عهده گرفتم و به اتفاق سایر همرزمان، به سمت تیپ متجاوز عراقی حرکت کردیم. نزدیک کرخه، با هوای آفتابی مواجه شدیم. نیروها و تجهیزات دشمن به وضوح قابل رؤیت بود. ما توانستیم به راحتی با هدف قرار دادن تانکها و نیروهای دشمن، تعداد بسیاری از تجهیزات و مهماتشان را منهدم کنیم و همچنین تعداد زیادی از نیروهایشان را به هلاکت برسانیم.
افراد باقیماندة دشمن، سراسیمه و هراسان با بلند کردن پارچه های سفید، شکست و تسلیم خود را اعلام کردند. وضعیت دشمن را به ستاد فرماندهی لشکر 21 حمزه اطلاع دادم. دقایقی بعد، توسط رزمندگان این لشکر، نیروهای باقیماندة تیپ متلاشی شدة عراق به اسارت درآمدند. در اثر این عملیات، من و سایر همکارانم که در عملیات انهدام تیپ عراقی شرکت داشتیم، به یک سال ارشدیت تشویق شدیم. علاوه بر آن، به من یک قبضه کلاشینکف نیز تعلّق گرفت که آن را به اسلحه خانة هوانیروز اهدا کردم؛ اما خبر ناراحت کنندة شهادت وطن پور برای هوانیروز و همة خلبانان، در شرایط سخت روزهای اول جنگ، ضایعهای بزرگ و غیرقابل جبران بود. وجود دلاورمردانی از قبیل او، قوّت قلبی برای رزمندگان و مانع بزرگی برای ارتش دشمن به شمار میآمد. او در همان مدت کم حضورش در منطقة اهواز، آثار ارزشمندی در سرنوشت جنگ تحمیلی از خود به جای گذاشت. رشادتهای او سبب انهدام بسیاری از تانکهای دشمن شد. در واقع، وی نیروی محرّکة ارتش دشمن را در منطقة اهواز از کار انداخت و مهمتر از آن، در حالی که نیروهای ما هنوز در منطقه مستقر نشده و اطلاعات ما از وضعیت نیروهای دشمن، ناقص و پراکنده بود، او توانست با شناساییهای ارزشمندش، اطلاعات دقیقی از سازمان، استقرار و اماکن تجمع نیروهای دشمن به دست آورد.
نمیدانم چگونه باید از شجاعت، انسانیت و بزرگواری آن شهید جانباز سخن بگویم؛ اما این نکته را با اطمینان خاطر میگویم که اگر او زنده میماند، ارتش عراق خیلی زودتر از این خاک ایران را ترک می کرد.
1 . سراستاد خلبانی.
2 .مهارت پرواز در شرایط اضطراری، بدون کمک خلبان.
منبع: کتاب بیقرار. صفحه 63
نظر شما