به خاک افتد چو وقتِ معراجِ سیبِ نوبر رسیده باشد
قسَم به «صبح اذا تنفَّس» که گر اجل سر رسیده باشد،
خوشا که جانم چنان شهیدان به نورِ باور رسیده باشد
چه بهتر از آن که گر قرار است خونِ من بر زمین بریزد،
تنفُّسم در هوای لبّیکِ او به آخر رسیده باشد
محاق، حقّ است و ماهِ کامل، تجلّیِ عارفانِ واصل
به خاک افتد چو وقتِ معراجِ سیبِ نوبر رسیده باشد
گُلی که خشکیده آرزویش، در این زمستان نمانده بویش
خوشا گُلی که به آخرِ نوبهار، پَرپَر رسیده باشد
اگرچه سودای خام دارم، ز نازنینی پیام دارم
نمیهراسد ز سر بُریدن، اگر کبوتر «رسیده» باشد
رسیده پیغامِ خوشگواری که از افق میرسد سواری
خوشا به حالِ جهان، اگر روزگارِ بهتر رسیده باشد
چنان منوَّر شده جهانم، که گویی از جبهههای جانم
به کوچهپَسکوچهی رگانم، شهیدِ دیگر رسیده باشد
منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره
ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد
شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.