گفت وشنود با احمد پورنجاتي
تندگويان خط خود را جدا کرد و بدون اينکه مورد سوءاستفاده ساواک قرار بگيرد؛ منتهي با سلوکي دوستانه. به قدري شخصيتش جذاب بود، مأموران زندان با ايشان رابطه اي عاطفي پيدا کردند. به همين ترتيب بود که اطلاعاتبيرون از زندان را از اين مأموران دريافت می کردیم.

شهيد مهندس محمدجواد تندگويان، مبارزه را از محيط هاي مذهبي و دانشگاه شروع کرد و طبيعي بود که همچون بسياري از ياوران حضرت امام خميني)ره( پايش به زندان رژيم ستم شاهي باز شود. در زندان، شهيد تندگويان، از طرفي شخصيت دوست داشتني اش تکوين يافت و از طرف ديگر جلوه هاي ديگري از کا رآمدي و مرد مبارزه بودن را از خود نشان داد. احمد پورنجاتي، مرد آشناي عرصه سياست ،در آن دوره يک ساله دربندبودن شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي، هم بند ايشان بوده و در اين مصاحبه به خوبي رويدادها و خاطرات درون زندان را براي ما بازگو کرده است. هر چند که تقدير به تلخي اين گونه رقم خورد که بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز مهندس تندگويان به زندان بيفتد ،منتهي اين بار در زندان دشمن بعثي و در آ نجا شربت شهادت نوشيد.


یک هم بند شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي/ او در همه کارها پیشتاز بود

از چه زماني با مهندس تندگويان آشنا شديد؟

آشنايي من با شهيد تندگويان برمي گردد به تابستان 1353 ، موقعي که ما را بعد از بازجويي به زندان مشترک ضد خرابکاري معروف به زندان کميته آوردند. از آنجا نيز جمعی را به زندان قصر، بند 4 زندان موقت، منتقل می کردند که مرحله دوم در واقع مرحلة گذار زنداني بود به سمت سرنوشتش. يعني ابتدا زنداني بازجويي می شد و مرحله دوم که زنداني در بند موقت به سر می برد، شامل رفت و آمد به دادگاه بود و برايش تعیین تکليف می شد و بعد می رفتیم به زندانها و بندهايي که براي کشیدن دور حبسمان مشخص شده بود. از آ نجا من با آقاي تندگويان برخورد کردم. با اینکه معمولاً زندانی ها را در دوره ای که در حال بازجويي هستند، اگر شکنجه ای شده باشند، تقريباً سعی می کنند شکنجه شان را نگه دارند و متوقف کنند تا آثار شکنجه کمي ترميم پيدا کند - چون وقتي می آیندد به بند عمومي آثار شکنجه قابل مشاهده مي شود و خانواده زنداني اين آثار را مي بينند- اولين صحنه اي که شهيد تندگويان را با آن به ياد می آورم، وقتي بود که هنوز آثار شکنجه روي پاي ايشان بود. ما با یک جمعي آمديم به زندان قصر بند 4 موقت که با همان ميني بوسي که ما را می آوردند دوستاني مانند آقاي مرتضي نبوي و آقاي عبدالهادي بروجردي همه بودند که آنها را به بند 4 موقت بردند. عبدالهادي بروجردي، برادر آقاي علاءالدين بروجردي رئيس فعلي کميسيون امنیت ملي مجلس شوراي اسلامي- معمولاً آدم در شرايط خاصي که در زندان قرار می گیرد، به خصوص در شرايط زندان سياسي و ضدامنيتي، بلافاصله در هر جمعي که قرار می گیرد، به طور طبيعي مي گردد و با آدم هايي که هم گرايي بيشتري از نظر شخصيتي و اخلاقي و روحي با او دارند دوست می شود. ما یک سري از افراد را مي شناختيم که از قبل در آ نجا بودند و با بعضي ها يشان نيز که اصلاً هم پرونده اي بوديم و از قبل آ نها را ديده بوديم. مثلاً آ ن کسي که قبل از من دستگير شده بود، در آن زندان بود.




از نخستين مواجهه تان با شهيد تندگويان بگوييد.

او در نخستين برخورد به همه انرژي مثبت می داد. اصولاً آقاي تندگويان ويژگي بارزشان تا پايان دوره اي که با ما در زندان بود، اين بود که آدم فعال و خو نگرمي بود. مثلاً گاهي یکي تازه به يک جمع می رسد و می آيد و می رود در گوشه اي می نشيند تا ببيند چه اتفاقي می افتد و بعد حداکثر می آید سر سفره و با بقيه سلام و عليک مي کند - مثل بقيه زنداني ها که به هم سلام می کنند- اما تندگويان یک آدمي بارز بود و به مجردي که آمد ، آن هم از جايي که خيلي طبيعي بود که اين مسير برايش انتخابي بوده، به همين دليل خيلي زود با همه گرم گرفت و گفت که شما کجا بوده اید و با چه کسي هم پرونده اي هستيد. در طول مدتي، که اگر اشتباه نکنم حدود 15 ماه می شد، يک ویژگی اش برخورد فعال با محيط پيرامون و آدم ها بود که مثلاً ببيند فلاني کي بوده، کجا بوده، چه کار بوده و می کوشيد با همه ارتباط برقرار کند. اين یکی از ويژگي هاي برجسته آقاي تندگويان بود و با وجود آ نکه ايشان یکي، دو سال از من بزر گتر بود، خيلي زود با هم اُخت شديم و با هم انس پيدا کرديم.

رفتار و رابط هاش با بقية زندانيان چگونه بود؟

او عملا و به تدريج در بين بچه هاي مذهبي مجموعه و بندهاي ديگر خيلي برجستگي يافت و از نظر برخورد فعال با مسائلي که پيش مي آمد نيز فردي بارز بود. به لحاظ شخصيتي نيز تندگويان آدم تحصيل کرده اي بود و از نظر نوع نگرش از موضع روشن فکري به مسائل ديني نگاه می کرد، اما بسيار آدم متعبّدي بود، يعني اين دو تا ويژگي را در کنار هم داشت. آقاي تندگويان در عين اينکه آدم روشني بود، ولي از نظر سلوک شخصي خيلي وفادار به آموزه هاي ديني بود. مثلاً دعاي کميل شب جمعه اش هميشه در زندان برقرار بود، درحالي که بقيه در حال و مشغول تحليل هاي سياسي بودند و اگر هم مي خواستند مطالعه مذهبي بکنند، مثلا نهج البلاغه می خواندند. تندگويان اهل گرفتن روزه مستحبي بود. در آن شرايط و تنگنا ، روزه گرفتن در زندان بدون آ نکه امکانات اين کار فراهم باشد، واقعاً مشکل بود. شما در زندان يک صبحانه داريد، یک ناهار و يک شام که چيزي نيست که آن را بتوانيد نگه داريد يا آشپزخانه اي وجود ندارد تا ممکن باشد سحري بخوريد؛ آن هم در فصل تابستان و با يک نان و پنير ساده صبحانه تان بايد تبديل کنيد به سحري. در واقع تندگويان از نظر نوع برخورد با مسائل مذهبي آدمي روشن و مترقي بود و البته یک مقدار تحت تأثير افکار دکتر شريعتي قرار داشت و در دانشکده نفت آبادان جزء فعالان و دعوت کنندگان دکتر براي سخنراني بود که حرفهاي ايشان در دانشکده نفت خيلي طرفدار داشت. نکته دومي که مي توان به عنوان یکي از خصوصيات شهيد تندگويان گفت اينکه بلافاصله بعد از انتقال به زندان قصر و فضاي بازتري که در آ نجا از نظر ارتباط با بقيه زندانی ها وجود داشت، ايشان به اصطلاح زوم می کرد روي جوا نهايي که دستگير می شدند و به عنوان زنداني سياسي به زندان می آمدند. حساسیت آقاي تندگويان هم از دو جهت بود: یکی از اين جهت که از موضع نگراني با اين بچه ها روبه رو می شد و مي گفت که مثلاً مطالعه آنها عميق نيست و تحت تأثير فعاليت هاي تبليغاتي و جريانات مارکسيستي قرار می گيرند که واقعيتش اين بود که مارکسيست ها در عين اين که مثلاً با رژيم مبارزه مي کردند، اما يک نگاه شان هم به اين سمت بود که عضوگيري کند و به قولي زيرآب اعتقادا ت بچه هاي مذهبي ما را بزنند تا بتوانند آ نها را تضعيف کنند. آقاي تندگويان هم به این قضيه خيلي حساس بود، يعني در واقع نگران اين موضوع بود.

در مقابل آ نها آيا شما بچه مذهبي ها کارهاي مشترک و گروهي هم مي کرديد؟

يکي از زمینه هايی را که با هم شروع کردیم حالا نمي خواهم خيلي از شهيد تندگويان اسطوره سازي کنم- اين بود که بين ما يک نوع تقسيم کار شده بود. تندگويان، خیلی آدم خو ش برخورد و گرمي بود که اهل بحث هم بود و آدم از او خسته نمی شد. هم خيلي اهل گفتگو بود و هم اطلاعات خوبي داشت. ما، جوا نهايي که را می آمدند، شناسایی می کرديم و وضعیت شان را ارزيابي و بررسی می کرديم و آ نهايي را که یک کمي در حال تزلزل بودند، ازشان مراقبت می کرديم تا از نظر اعتقادي سر نخوردند و خداي ناکرده گرفتاری هايي فکري پيدا نکنند؛ یکی از کارهايي که تندگويان در آن فعالانه شرکت می کرد همين بود. نکته بعدي اينکه خيلي به روحیه سازماني و کار جمعي اهميت مي داد. یکي از چالش هايي که بعضي وقت ها با بعضي از دوستان زنداني پيدا مي کرد، اين بود که می گفت درست است که ما جمعي هستيم که ممکن است نظرات فردي خود را هم داشته باشيم، ولي وقتي در جمع تصميمي میگيريم، نبايد آ نها را خدشه دار کنيم، و اين مسأله گاه شامل مسائل کم اهميتي ميشد. مثلاً در آن شرايط یک چیزی که در آن دوره در زندان وجود داشت، تشکیلاتی بود به اسم کمون که در واقع برداشت و اقتباسي از جوامع سوسياليستي بود و معني فارسي آن ميشود سازمان جمعي و مخفيانه. یکی از ضوابط «کمون » اين بود که خانواده ها هر چه در ملاقات ها براي زندانيان خود می اوردند، - شامل پول، ميوه و غيره- ما همه آ نها را می گذاریم در يک جا و طبق برنامه در بين همه توزيع می کنيم، مثلآً زنداني اي بود که 10 ماه تا يک سال ملاقاتي نداشت. حالا خانواده اش دور بودند يا امکان به تهران آمدن نداشتند و در مقابل، خانواده هايي هم دم دست بودند و در روزهاي ملاقات که به نظرم يکشنبه و چهارشنبه بود، هر دو روز در هفته را می آمدند. البته اینجور نبود که هر کسي هر چقدر پول که بخواهد، بتواند به زنداني خود بدهد؛ امکان اين کار محدود بود. اسکناس هم نمی دادند، فقط سکّه بود، آن را هم حداکثر تا 20 تومان مي توانستند بدهند. زنداني اگر می خواست از فروشگاهي که در بند قرار داشت خريد کند، آن فروشگاه همه چيز نداشت، ولي قند و چاي و شکر را اضافه بر آن جیره اي که داشتيم مي توانستيم بخريم. در بين خو د زنداني ها، ضابطه اين بود که همه پو لها مي آمد و يک جا در اختيار مديريت مخفي زندان، که خود ماها بوديم، قرار مي گرفت و بعد که اجناس مورد نياز خريداري مي شد، ما براي بيمارا نمان تدابيري انديشيده بوديم، در زندان مثلا پيرمردهايي بودند که زخم معده داشتند و از منبع همان پول 10 تا شيشه شير پاستوريزه می خريديم - آن موقع شيرها شيشه اي بود- و آن 10 تا شير را حدود ساعت 10 صبح مي داديم به آ نهايي که معده شان خالي بود و تا موقع ناهار اذيت مي شدند. سفره به پيرمردان و بيماران اختصاص داشت، ولي پول تهيه آن مال همه بود. بعضي از دوستان اعتراض مي کردند که يعني چي آقا، ما که اينجا نبايد دو بار زنداني باشيم! زنداني ساواک که هستيم، اما پول خودمان و ميوه خودمان را نمي توانيم بخوريم يا مثلاً 20 تومان برايمان آورده اند، آن وقت بايد 5 تومان را خودمان برداريم و 15 تومان بقيه را بگذاريم آ نجا و آن 5 تومان را هر وقت دوست داشتيم، برويم چيزي بخريم و بخوريم...


یک هم بند شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي/ او در همه کارها پیشتاز بود

آيا با همديگر در اين باره بحث هم مي کرديد؟

من حالا به درست و غلط اين رويه کاري ندارمبه هرحال اين ضوابط وجود داشت براي خودمان- آقاي تندگويان خون دل مي خورد که چرا بعضي از دوستان، اين ها را رعايت نمي کنند و از مثلاً 20 توماني که خانواده هايشان مي آورند، بيشتر از 10 تومان آن را به مديريت مخفي زندان نمي دهند و مثلاً مي روند چيزي مي خرند و مي خورند، اينها براي هر فرد نکات ريزي است، ولي در مقياس هر مجموعه نشان ميدهد که فرد نسبت به آ نجا تمکین سازماني دارد و به کار جمعي اهميت نمي دهد. ويژگي ديگري که مهندس تندگويان داشت قدرت امتناع بود، يعني آدمي بود که به شدت مي توانست در انتقال آن چيزي که در ذهنش هست و استدلال کردن درباره آن برهان بياورد.

همواره به قانع کردن طرف مقابل پا يبند بود و آدم فعالي بود و از اين نظر آدمي توانا و نيز ريسک پذير بود. مواقعي پيش مي آمد و نشان مي داد که آدم ملاحظه کار و محاسبه گر کيست و چه کسي حاضر است ريسک کند و به اصطلاح، خودش را به خطر بندازد. جواد يک همچين آدمي بود، ريسکپذير بود، اینجور نبود که منتظر بماند يا بگذارد يک دو سه نفري بروند جلو، بعد ما برويم، نه، او هميشه سعي مي کرد نفر اول باشد. نمونة خيلي برجسته اش، در تابستان سال 1354 بود که مديريت وقت زندان یک دفعه اعلام کرد که براي اقامه نماز صبح در زندان، افراد، فقط از یک سن معيني حق دارند از خواب بلند شوند. تا سا لها جوانان نمي توانستند بلند شوند براي نماز خواندن.

آيا کسي هم از بين بچه هاي مذهبي اين قانون را رعايت می کرد؟

البته معلوم بود که به اين قانون تمکین نمی شود، منتهي چون خيلي خشن برخورد مي کردند، قرار بر اين شد که يک روز صبح بچه ها عده اي را به هم بزنند. یکی از افرادي که خيلي جلوتر از بقيه بايد بلند می شد و می رفت به طرف دستشويي تا وضو بگيرد، آقاي تندگويان بود و چون چهرة شناخت هاي هم بود و مأموران زندان هم او را می شناختند و می دانستند که آدمي نيست که اهل سازش باشد، بالاخره آن قانون با تصميم دوستان شکست و ما با هم تدابيري انديشيديم و ايشان هميشه در همه اين کارها و تصميمات پيشتاز بود. به همين دليل مديران زندان يک تعدادي، من جمله آقاي تندگويان را بردند به انفرادي و شکنجه کردند. در زندان، مهندس تندگويان، ويژگي هايي داشت که ملموس بود. چيزي هم که من به دليل ارتباط تنگاتنگِ عاطفي از ايشان متوجه شدم اين بود که مي دانيد در دوره بازجويي، گاهي اوقات زنداني مواجه ميشد با بلوف و ممکن است از خود ضعف نشان بدهد -در برابر کابل و کتک و شکنجه هاي کذايي که نمي خواهم بگويم و آدم با گوشت و پوستش با آ نها مواجه مي شود- نمي توان هميشه از زنداني انتظار قهرماني داشت، ولي من متوجه اين شدم که مهندس تندگويان در دورة بازجويي اش خيلي وفادارانه نسبت به هم پرونده اي هايش رفتار می کند و کساني که با او همکاري مبارزاتي و سياسي کرده بودند، هيچ کدام از قِبَل اعترافات ايشان آسيبي نديدند. شهيد تندگويان، به شکل خيلي جدي در زندان و کاملاً بي پروا و به طور نسبي مسلط با جريانات غيرمذهبي بحث مي کرد، يعني آدمي بود که هيچ واهمه اي نداشت از وارد شدن به چالش هاي نظري و تئوريک و حضورش در بحث کاملامؤثر بود و اين نشانة توانايي اش بود...

اتفاقاً خوب است به چالش هاي فکري و بحث هاي آن شهيد با گروه هاي الحادي و التقاطي درون زندان بپردازيد.

بعد از اينکه آثار انحراف فکري در جريان سازمان مجاهدين خلق آن موقع بروز کرد، با اینکه تا قبل از آن فعالیت هاي سياسي مخفيانه در کشور ما تا حدودي تحت تأثير اين سازمان قرار داشت و حتي برخي از بزرگان فعلي ما نظير آقاي هاشمي رفسنجاني به آ نها کمک می کردند، وقتي در آ نجا آثار انحراف سازمان مشخص شد، بلافاصله آقاي تندگويان خط خود را جدا کرد و بدون اینکه مورد سوءاستفاده ساواک قرار بگيرد، اختلاف خود را با آ نها اشکار کرد؛ منتهي با سلوکي دوستانه و جداي از هر گونه بی احترامي به آ نها.

آقاي تندگويان به قدري شخصيتش جذاب بود که مأموران زندان و پاسبان ها نيز با ايشان رابطه اي عاطفي پيدا می کردند. به همين ترتيب بود که ما اطلاعات مربوط به بيرون از زندان را از اين مأموران دريافت مي کرديم. خيلي ها مي دانند که در زندان، به سبب دوربودن از محيط خانواده و اجتماع، تعلقات عاطفي در درون آدم زنده می شود و ياد همسر و فرزند و مثلا اين که الآن که من در زندانم، آنها چه مي خورند و دارند چه کار مي کنند، زنداني را دچار افسردگي و عزلت مي کند. اين مسأله اي بود که بنده به کرات در طول مدتِ زنداني بودنم آن را مشاهده کردم. مثلا گاه شخصي را که معلم پا به سن گذاشته اي بود، مي ديديم که به گوشه اي خزيده و دارد اشک مي ريزد. حالا در نظر بگيرد اين معلم، مبارزي بود که با يک رژيم ظالم در افتاده و در اوج مبارزه و در حال اسارت در دست رژيم با ياد و خاطره خانواده اش چنين واکنشي از خود نشان مي داد. به هرحال انسان است ديگر؛ سنگ که نيست! ممکن است در مقابل دشمن، از خود ضعف نشان ندهد، ولي در خلوت و تنهايي خود و جمع هاي دوستانه چرا. اين ها را گفتم تا بگويم که در تمام مدتي که با آقاي تندگويان در زندان بودم، هيچ گاه نديدم که ايشانباوجود جواني اش- دچار عزلت گزيني و افسردگي شود و به اصطلاح توي خودش فرو برود. همواره با شدت و حرارت در حال فعاليت بود و مي کوشيد نظم را هم در کار خود رعايت کند. ديگر کاري نداشت که در زندان است و مثلاً محکوم شده، هر روز صبح سر وقت بيدار مي شد و نمازش را مي خواند و تا شب در تکاپو بود. در کنار اين ها از شوخي کردن با دوستان نيز غافل نمي شد.

شنيده و خوانده ايم که در آ نجا بساط تدريس را هم به راه انداخته بود.

بله، او به خوبي به زبان انگليسي مسلط بود و به آن بسيار اهميت مي داد. ما مي گفتيم بابا، زبان انگليسي ديگر چيست؟ ما در حال مبارزه ايم، بايد به اين فکر کنيم که اگر آزاد شديم چه بايد بکنيم، اگر هم مي خواهيم مطالعه کنيم، بايد حتماً کتاب هاي سياسي، مذهبي و تئوريک بخوانيم. او جواب مي داد هر چيزي به جاي خودش خوب است. يک مسلمان روشن فکربايد بر زبانهاي زنده دنيا هم مسلط باشد.

در آن زماني که دارم صحبتش را مي کنم، فضا اين گونه بود که هر مبارزي که گرفتار زندان مي شد و راه بيشتر پيش رو نداشت: يا بايد مبارزه را به کل ترک می کرد و کنار مي گذاشت، يا آ نکه بايد پس از آزادي، مبارزه مخفيانه و چریکی را در پي مي گرفت. این ها کل مشغوليات ذهني زندانيان و مبارزان بود و در چنين شرايطي آقاي تندگويان به آ نها مي گفت انگليسي بياموزيد و اصولاً کل وقت اين آدم، در زندان، پر بود. تمام ساعات شبانه روز را براي خودش برنامه ريزي کرده و در تقويمش اين برنامه ها را نوشته بود. دائم يا داشت به کسي چيزي مي آموخت يا اینکه در حال مطالعه کردن بود. ورزش نيز جزو برنامه هاي ثابت روزمره اش بود. ما در زندان دو شيفت ورزش داشتيم که شامل نرمش و آمادگي جسماني مي شد و حتي در ماه مبارک رمضان و با دهان روزه نيز اين برنامه ها برقرار بود.

به نظرتان کدام ويژگي شهيد تندگويان بيشتر به چشم همگان مي آمد؟

آقاي تندگويان از نظر تواضع و فروتني، زبان زد همگان بود.

در اين باره ،خوب است خاطره اي را از زندان براي تان بازگو کنم: سيستم کارهاي خدماتي داخل زندان بدين صورت بود که افراد زنداني را خود تشکیلات دروني زندانيان، دسته بندي می کردند و روزانه و به صورت گردشي حدود 6-7 نفر از آ نها کارهاي روزمره داخل زندان را انجام مي دادند. مثلا اينگونه کارها را بين خود تقسيم می کردند که فضا را رفت و روب و آ بپاشي کنند، غذا را بين همگان توزيع کنند و ميوه هايي را که در زمان ملاقات براي زندانيان م يآورند، پس از شست وشو بين همه تقسيم کنند.

آ نجا درست مثل رستوراني بود که اين ها کارگرهايش بودند. فرقي هم نمي کرد، هر روز یکي سرکارگر می شد و بقيه کارگران اين رستوران بودند!

در آ نجا به اصطلاح شأن افراد زنداني نيز با هم متفاوت بود. یکي پزشک بود، ديگري مهندس و آن یکی هم روحاني. در اين ميان، آقاي تندگويان به طور ملموس بيش از ديگران تلاش می کرد و کارهاي بقيه را هم انجام می داد و به خوبي همه کارها را اداره مي کرد و مي کوشيد آبروي همه افراد حفظ شود. مثلاهر سهميه غذايي را که بر سرسفره مي آوردند، چهار نفره بود و مي بايست چهار نفر زنداني قاشق شان را به آن ظرف مي زدند. جواد هميشه نظارت مي کرد که تا وقتي چهار نفر تکميل نشوند، کسي از آن ظرف استفاده نکند، مبادا يک وقت یکي دو نفر خوردن غذاي خود را شروع کنند و سهم کمتري به بقيه برسد. البته اين ها موارد کوچکي از خصوصيات اوست، ولي به خوبي نشا ندهنده شخصيت آن شهيد بزگوار است.

يک بنده خدايي در زندان مبتلا به مرض جوع گرسنگي بسيار زياد و سیري ناپذير - بود. او اشتهاي زيادي داشت و به شکل بيمارگونه اي بيش از جيره اش مي خورد. من و جواد، معمولاً با هم غذا مي خورديم و از بين دو نفري که بايد به ما مي پيوستند؛ جواد اصرار داشت که هميشه آن آقا که از گفتن اسمش معذورم- بيايد و با ما ه مغذا شود.

جواد عمداً اين کار را مي کرد تا مقدار قابل توجهي از سهم غذايش را به آن فرد بدهد؛ بسيار اهل ايثار و گذشت بود.از طرف ديگر، همواره اهل برنامه ريزي بود و براي دورنماي زندگي و انواع مسائل و فعالیتهايش برنامه داشت. در برابر ناملايمت هايي که از سوي رژيم شاه به مردم و به ويژه مبارزان تحميل می شد، روحیه بسيار مقاومي داشت.

در اواخر دورة پهلوي، رژيم حزبي به نام رستاخيز را تأسيس کرده بود و شاه مي گفت ما يک حزب رستاخيز داريم که متعلق به همة ايرانيان است و همه مردم ايران عضو اين حزب هستند. هر کسي هم که عضو اين حزب نيست، يا خرابکار است که حسابش روشن است و در زندان به سر مي برد، يا اینکه بايد پاسپورتش را بگيرد و به خارج از ايران برود؛ شاه رسماً اين موضوع را اعلام کرده بود.

و قطعاً دامنة اين عضوگيري براي حزب رستاخيز، به زندان هم کشيده بود...

بله، ما در زندان بوديم که يک دفعه اين طور مطرح شد که میخواهند براي زندانيان، فرمان عضويت در حزب رستاخيز را بياورند تا زندانياني که مايلند عضو اين حزب شوند. ولوله اي هم در زندان پيچيد، مبني بر اینکه چه بسا عضويت زندانيان درحزب، زمينه اي براي عضوشدن و آزادي آ نها باشد. اين ولوله ناشي از خط توطئه ساواک بود تا به وسيله وسوسه انگيختن در بين زندانيان، شکافي عميق در ميان نيروها ايجاد کند. وقتي با آقاي تندگويان درباره راه چاره بحث مي کرديم، من گفتم که اگر از بين زندان و عضويت در حزب، حق انتخاب براي ما بگذارند، من گزينة زندان را انتخاب مي کنم. اتفاقاً همين طور هم شد و زندا نبانان همين موضوع را مطرح کردند. طبيعي بود که زنداني ها هم نپذيرند، ولي صاحب آن روحيه مقاومي که اولين نفري باشد که جلو آ نها سینه سپر کند و بايستد، کسي نبود جز شهیدمحمدجواد تندگويان. او گفت آقايان، ما به هيچ وجه حاضر به چنين کاري نيستيم، درحاليکه ميتوانست سکوت اختيار کند و کنار بايستد. او آ نقدر جسارت داشت که تقريباً در تمام مدتي که با هم در زندان بوديم ،ساکت نماندفکر ميکنم مدت محکوميت شهيد تندگويان از خردادماه 1353 به مدت يک سال در زندان قصر بود و دوره زندانش چندان طولاني نبود- رژيم، اينگونه تصميم گرفته بود که زندانيان را بعد از پايان مدت محکوميتشان به زندان اوين منتقل کند. از ظاهر قضيه و اسناد موجود هم اينگونه برمي آمد که زنداني در موعد مقرر آزاد شده و اگر هم در بيرون نيست، به اين دليل بوده که دوباره فعاليت سياسی اش را از سر گرفته و گرفتار شده است. به همين خاطر، اگر به سوابق من و امثال من که از سا لهاي قبل از انقلاب در دسترس است رجوع کنيد، نوشته اند که فلاني در فلان تاريخ از زندان آزاد شده، اما اين تاريخ، درست مقارن با همان روزي اس ت که ما را با اتوبوس به زندان اوين بردند. زنداني بودن خود من ،تا سيزده ماه بعد از پايان محکوميتم ادامه داشت و نزديکي هاي وقوع انقلاب آزاد شدم. يعني من به 18 ماه زندان محکوم شده بودم، در حالي که 33 ماه زندان را تحمل کردم

.یک هم بند شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي/ او در همه کارها پیشتاز بود

اين قانون ظالمانه شامل حال تندگويان هم شد؟

خير، خوش بختانه آقاي مهندس تندگويان، قبل از اجراي اين قانون آزاد شده بود.

از آزادي ايشان خاطره اي دارم که نقل آن خالي از لطف نيست. وقتي مي خواست آزاد شود، به او گفتم در بيرون از زندان، برايم کاري انجام دهد. ماجرا از اين قرار بود که دوستي داشتم که با یکدیگر هم خانه بوديم و بخش اعظم فعالیتهاي سياسی مان مشترک بود. به آقاي تندگويان گفتم درست است که من الآن هيجده ماه است که در زندان به سر می برم، ولي ممکن است اين بنده خدا را هم دستگير کنند و در بازجويي ها، با بلوف هايي که مي زنند و به او مي گويند، اعتراف هايي عليه من بکند. اين نگراني ها باعث شد تا از آقاي تندگويان بخواهم که در بدو آزادي از زندان، آن شخص را که دانشجوي دانشگاه تهران بود پيدا کند و به او بگويد که من در بازجويي ها هيچ چيزي درباره اش به مأموران نگفته ام. اگر دستگير شدي، مواظب باش که چيزي نگويي.

القصه، نفس همين کار هم نوعي ريسک محسوب می شد، چون ممکن بود ساواک زنداني اي را که آزاد مي شود، تعقيب کند - و اين کار را معمو لآًمی کردند- و پي جو شود که با چه کساني ارتباط دارد. من با وجود اطمينان و استواري اي که در دلم نسبت به جواد داشتم، يک در صد هم احتمال مي دادم که او با خود بگويد برو بابا، تازه آزاد شده ام، چرا بايد براي خودم دردسر درست کنم؟

تا آنکه ماه ها بعد که آزاد شدم، آن شخص دانشجو و هم رزم به سراغم آمد و به من گفت: آن جواد آقايي که پيش ما فرستاده بودي، با لباس خيلي معمولي و ساده اي پيش من مي آمد و گفت شما فلاني هستي - من فکر کردم شايد ساواکي باشد و آمده دستبندي به من بزند- گفتم بله، گفت ش ما آقاي پورنجاتي را مي شناسي؟ گفتم پورنجاتي ديگر کيست؛ و مقداري خودم را به بي اطلاعي زدم. جواب داد من اسمم تندگويان است و خلاصه از زندان پيامي مخفيانه برايت دارم. در مقابل، من باز هم خود را به اصطلاح به «کوچه علي چپ » زدم و گفتم که ديگر از فعالیتهاي سياسي کناره گرفته ام. عاقبت، تندگويان رفت و روزي ديگر آمد و کُدي از شما به من داد که گفتم درست است، چون آن نشاني را هيچکس ديگري به جز من و شما - آقاي پورنجاتي- نمي دانست. دوستم اين ها را براي من در حالي تعريف می کرد که خودم به دليل شناختي که از اخلاق و روحيات تندگويان داشتم، مطمئن بودم که از مد تها قبل از آزادي من از زندان، آن دو با هم دوست شده اند.

يعني شهيد تندگويان، آ نقدر شخصيتش جذاب بود که با هر کسي که يک سلام و عليک مي کرد، آن دو با هم رفيق می شدند؟

بله، در واقعيت نيز چنين بود و تندگويان بلافاصله بعد از آزادي، شروع کرده بود به حضور در جلسات ظاهراً مذهبي - ولي ماهيتا سياسي- آنها و آن دو مرتب همديگر را م يديدند و به هم اطمينان پيدا کرده بودند. اين

ويژگي جدايي ناپذير تندگويان بود، به علاوه اینکه او ذاتا مأموريت پذير و مسؤوليت پذير بود و واقعاً انگيزة مبارزه داشت و اين ويژگي ها در او جمع شده بود و تندگويان به طور اتفاقي به چنين جايگاهي نرسيده بود.

بعد از آزادي از زندان چه کرديد و رابطه تان با شهيد تندگويان چگونه ادامه يافت؟

من ديگر آقاي تندگويان را ندیدم، تا زماني که از زندان آزاد شدم. بعد از آزادي، وقتي که ردش را گرفتم، متوجه شدم که روزگار پُرعسرتي را گذرانده و در نهايت در شرکت پارس توشيبا مشغول به کار شده است. سرانجام، به صورت رمزي، در مسجد جليلي در خيابان ايران که حضرت آيت الله مهدوي کني امام جماعتش بود، موقع نماز جماعت، همديگر را ديديم. طبيعي بود که فاصله هاي بين ما دو نفر افتاده بود و به سبب فضاي موجود بايد همديگر را ارزيابي می کرديم. عاقبت، دوباره مطمئن شدم که با همان ذهن سياسي سابق، هر دومان در همان جايگاه قرار داریم. من از نوع کارم را شروع کرده بودم و در قالب کارهاي اجتماعي و در باطن سياسي، با بعضي استانها مرتبط بوديم و او نيز قول داد از منبع حقوق ماهيانه اش کمک کند تا کتابهايي را بخريم و بين جوانان تقسيم کنيم. فقط تأکيد کرد که حرام است اگر يک ريال از اين پولها صرف سازمان مجاهدين خلق شود که هنوز وجهة نسبتاً معتبري داشتند و چندان ذا تشان براي همه رو نشده بود و «منافقين » نام نگرفته بودند. من هم قول دادم تا در اين مورد کاملاً مواظب باشم.

جدای از اینها، گهگاه همديگر را در بطن فعالیتهاي آستانه انقلاب می ديديم - در همين مجامع و اجتماعات به اصطلاح سياسي- و اين اتفاقات در مسجد حضرت ابوالفضل)ع( در خيابان ستارخان می افتاد. در آ نجا سخنرانی هایی برگزار می شد و شخصيت هاي مهمي مي آمدن دو آقاي تندگویان نيز با خانواده اش حضور می یافت. از آن پس، ديگر چندان ارتباطي با همديگر نداشتيم، چون من بيشتر در قم حضور داشتم و در آ نجا فعال بودم و ايشان در تهران


یک هم بند شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي/ او در همه کارها پیشتاز بود


از آخرين ديدارها يتان با شهيد تندگويان بگوييد.

آخرین دیدار ما در يک مراسم سخنراني، در ماه مبارک رمضان، بعد از افطار، در همان مسجد حضرت ابوالفضل)ع( اتفاق افتاد.

خب، من مسؤول جهاد سازندگي قم بودم و ما با مهندس تندگویان ارتباط کاري نداشتيم و فرصت اين کار هم وجود نداشت تا در آن غوغاي انقلاب و بعد از پيروزي آن به دنبال هم بگرديم. فقط مي دانستيم که هر کسي در جايي مشغول خدمت است. به علاوه، زمينه کاري ما نيز از هم جدا بود و ايشان در زمينه صنعت نفت فعال بودند.

می دانيم که بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، تعدادي از عناصر وابسته به رژيم سابق هنوز در خيلي از جاهاي فني و تخصصي حضور داشتند و از همان جا جريان پا کسازي عوامل رژيم پيش آمد. شهيد تندگويان در وزارت نفت، ابتدا چنين امر مهمي را بر عهده داشت، به همين خاطر با تعدادي از نيروهاي آ نجا به اصطلاح اصطکاک هايي پيدا کرده بود و در عين حال اعتقاد داشت که بايد برخوردهاي همه نيروهاي انقلابي با اين افراد، سازنده باشد و به موازات آن با ساده زيستي و زندگي معمولي اش مي کوشيد الگوي مناسبي براي همه باشد و فضاي آن روزهاي نخست پيروزي انقلابهم چنين اقتضاء مي کرد.


یک هم بند شهيد تندگويان در زندان رژيم پهلوي/ او در همه کارها پیشتاز بود


حرف آخر؟

به يک نکته حتماً بايد اشاره کنم و آن اینکه شهيد تندگويان، در زندان، همواره خطبه هاي نماز جمعه را براي ما مي خواند و دعاي کميل را که از حفظ بود، آ نقدر براي مان خواند تا ما هم آن را کاملاً حفظ شديم. البته من قسمت هاي اعظم اين دعا را بلد بودم، اما در ميان نسل ما رسم بر اين بود که همه به همديگر احاديث، آيات و ادعيه را منتقل می کرديم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده