شیخ شریف وسربازان اسلحه فروش
درایستگاه حسینیه ، پاسگاه نیروی انتظامی (ژاندارمری) جلو ما را گرفت. فرماندهی پاسگاه به آقا گفت: عرا ق پادگان دو کوهه را بمباران کرده والان راه بسته است و جاده زیر آتش بمبارانهای عراق است.
رییس پاسگاه گفت : پادگان دوكوهه که مورد بمباران هواپيماهاي هوايي قرارگرفته . انبارهای مهمات در اون منفجر ميشه و جاده ناامنه و شما بايد فعلا بمانید يا بايد ازسمت چپ جاده، ازسمت بيابان خودتون رو به انديمشك برسونيد. كه ما همين كار رو كرديم . از سمت چپ جاده، توي زمينهاي كشاورزي، با يه مينيبوس با زحمتي خودمون روبه انديمشك رسونديم ورفتيم بخشداري انديمشك، شب رو اونجا استراحت كرديم . ولی آقا با کامیونها درمقابل پاسگاه ماندند .
آقا شب را داخل ماشین سواری که ایشان راهمراهی می کردند،روبروی پاسگاه خوابیدند.
درهمان شب فرماندهی پاسگاه که یک سروان بود. به سراغ شیخ شریف آمد وگفت : آقااین سربازان سلاح و مهمات را به عشایر می فروشند و از آنها به اندازه کرایه تهران پول می گیرند. من که حریف آنها نمی شوم . شما بیائید و یک کاری بکنید. شیخ شریف نزد سربازان رفت. دید آ نها خیلی ترسیده اند. حاج آقا شریف برای آنها صحبت کرد و گفت : شما سرباز امام زمان هستید. بهر صورت آقا صورت جلسه کردند وسلاح ومهمات را ازآنها تحویل گرفتند وبه سربازان پول دادند و آنها را راهی تهران کردند.
همون شب به ما اطلاع دادن كه شما بايد بريد اطراف پادگان دوكوهه نگهباني بديد . كه چون اين پادگان مورد حمله قرارگرفته ، ممكنه از طرف يه عدهاي از گروهكها و مردمي كه علاقه دارن به اسلحه و مهمات بخوان از اين فرصت سوء استفاده بکنند و بيان و اسلحهها رو ببرن،شما بياين براي نگهباني . ما گفتيم ما دراختيارخودمون نيستيم ، فرمانده ما حاج آقا شريف هستند وشما بايد با ايشون صحبت كنيد. دراونجا بين بچهها دو دستگي ايجاد شد. يه عدهاي ميگفتن كه ما اومديم براي خدمت، همين جا می مانیم وخدمت ميكنيم . يه عده گفتن ما به قصد خرمشهر حركت كرديم و بايد بريم خرمشهر. مأموريت ما چيز ديگريه. به هر حال با آقاي شريف هم كه تماس گرفته بودن، ايشون گفته بودن نه. ما چون نيرو و تداركات براي خرمشهر داريم ميبريم، فرصت اينكه بخوايم وايسيم اينجا و اين كار رو انجام بديم نداريم. ازشما بقيه نيروها استفاده بكنيد.
ما بعد از اينكه نماز صبح رو خونديم راه افتاديم به طرف اهواز و بعد رفتيم خرمشهر. حاج آقا هم پشت سر ما مييومد. به هر حال ما رسيديم خرمشهر و مستقيم رفتيم مسجد جامع كه اونجا مركز فرماندهي و تقسيم نيروها و تداركات و اينا شد .منبع: نفر هفتاد و سوم، برشی کوتاه از زندگی و مبارزات اولین روحانی شهید دفاع مقدس حجت الاسلام محمدحسن شریف قنوتی