روایتی همسرانه از جانبازشهید شیمیایی
محمد صبوری 28 اردیبهشت 1328 به دنیا آمد. در تیرماه 1357 با جمیله قلعهنویی ازواج کرد و 12 بهمن ماه 1377 به شهادت رسید. در مقدمه آمده است: « این کتاب روایت عاشقیهای محمد صبوری است؛ مردی که عشق کار، عشق خدمت به مردم و عشق خانواده در تمام وجودش تجلی یافته بود. این کتاب، روایت زندگی مردی است که مدیر کل بود ولی زیر نامههایش این طور امضا میکرد: «کمترین خدمتگزار بهزیستی، محمد صبوری»
جانباز شهید «محمد صبوری» از مبارزان و فعالان زمان انقلاب در شهرستان قائمشهر بود که بعد از پیروزی انقلاب به عنوان نخستین مدیرکل بهزیستی استان مازندران منصوب شد. وی در دوران مسؤولیت خود بارها به عنوان مددکار در جبهه حضور یافت و به عارضه شیمیایی دچار شد. این جانباز در بهمن سال 77 به دلیل همین عارضه شیمیایی، به شهادت رسید.
«صبوری به روایت همسر شهید» این گونه آغاز میشود: «معلم ادبیاتمان که روبروی در نشسته بود، تا خبر را شنید، بلند گفت: «قلعهنویی، الهی آتیش بکگیری. مگه تو نمیخواستی درس بخونی و مددکار بشی؟ پس شوهر کردنت چی بود؟» همه نگاهها به طرف من برگشت. سرخ شدم و سرم را پایین انداختم. جواب دادم «اجازه آقا؟ ببخشید. بعدا میخونم.» معلم اجتماعیمان ته استکان چاپ را سرکشید و پرسید «حالا این آدم خوشبختی که اومده تو رو گرفته، کیه؟» سرم را بلند کردم و گفتم: «یه مددکار» همه ساکت شدند.
در بخش دیگری از این کتاب (صفحه 127) نیز میخوانیم: «ریهها از سرطان پاک شده بود. محمد آنقدر سرفه نمیکرد و کپسول اکسیژن زیاد لازمش نمیشد. اما تمام بدن آلوده شده بود. استخوانهای بدنش همه خالی شده بودن؛ تا آنجا که دیگر پرتودرمانی برایش انجام ندادند. مدتها بود که شب، وقتی سرم را روی شانههایش میگذاشتم، متوجه میشدم این قسمت از بدنش گود افتاده. درد تمام بدن محمد را میگرفت. هیچ نمیگفت. وقتی دیگر کلافه میشد، رنگ صورتش تغییر میکرئ. میپرسیدم «خیلی درد داری؟» میگفت: «درد که همیشه هست.» مدتی که میگذشت، همین محمد صبور من، از شدند درد فریاد میکشید. آنقدر بلند که بجهها از ناراحتی و ترس به من میچسبیدند...»
انتشارات روایت فتح کتاب «صبوری به روایت همسر شهید» را با شمارگان یکهزار و 100 نسخه، قطع پالتویی، 168 صفحه و به بهای 85هار ریال روانه بازار نشر کرده است.