غریبانه های شهدای آزاده (6)؛ عشق به خمینی، عشق به خوبی هاست!
شنبه, ۳۱ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۰
پیرمرد بسیجی در عملیات خیبر صورت و دهانش مجروح شدو همانجا در دام بعثی ها افتاد. تا مدتی نمی توانست غذا بخورد؛ اما روحیه اش همه را شاداب می کرد. صبح بعد از نماز می نشست و دعا می کرد.
پیرمرد بسیجی در عملیات خیبر صورت و دهانش مجروح شد و همانجا در دام بعثی ها افتاد. تا مدتی نمی توانست غذا بخورد؛ اما روحی هاش همه را شاداب می کرد. صبح بعد از نماز می نشست و دعا می کرد. عراقی ها داد و بیداد راه می انداختند. یک روز گفتند: پیرمرد! این چیه که بعد از نماز صبح م ینشینی و وراجی می کنی؟
«حاج محمد حنیفه » دلشان را آتش زد. گفت: می دانید بعد از نماز چه کسی را دعا می کنم؟ به کوری چشم شما، امام خمینی، رهبر کبیر انقلاب را دعا می کنم. موقع آمار صبح، حاج محمد حنیفه را بردند و حسابی کتک زدند و او را انداختند داخل زندان. دو تا از بچه ها هم توی زندان بودند. ظهر؛ نگهبان بعثی برای دو نفر غذا آورد با دو تا لیوان چای.
گفتم: ما سه نفریم.
گفت: این پیرمرد نباید آب و غذا بخورد. اصرار ما فایده نداشت. زندان بان می ایستاد بالای سرمان تا ما بخوریم. چهار روز به پیرمرد مشهدی نه آب دادند و نه غذا. روز چهارم نمازش را نشسته خواند. بعد دراز کشید و به جای تعقیبات، شروع کرد با فاطمۀ زهرا سلام الله علیها درد دل کردن؛ فاطمه جان! به فریادم برس, از تشنگی مُردم!
زندان بان که م یآمد حاج حنیفه نگاه هم بهش نمی کرد. آن روز آن قدر نالید که خواب رفت. باز که زندان بان آمد، او خواب بود. هر طور بود یک لیوان چای مخفی کردیم و او نفهمید و رفت. خوشحال بودیم که تا حاج حنیفه بلند شد به او بدهیم.
وقتی بیدار شد سیمایش برافروخته و شاداب بود. شروع کرد به خندیدن. خیلی سرحال شده بود. چای را که برایش آوردیم ، خندید و گفت: «خیلی ممنون! نوش جانتان! الان در عالم خواب حضرت زهرا سلام الله علیها، هم از غذا سیرم کرد و هم از شربتی شیرین سیرابم نمود. هنوز شیرینی آن شربت زیر زبانم هست. »
سال 65 نام «حاج محمد حنیفه احمدزاده » را برای تبادل خواندند؛ اما به جای ایران، او را از اردوگاه موصل به رمادیه تبعید کردند. آ نجا به شدت مریض شد. در مردادماه 67 هم به آرزویش، شهادت رسید. جسدش را در قبرستان الکرخ در قبر شمارۀ 113 دفن کردند.
منبع: غریبانه ها/ کنگره ملی تجلیل از شهدای غریب آزاده/ علی رستمی/ 1393
نظر شما