مانوری زیبا!
صبح روز وقت، روز دوم جنگ (یکم مهرماه 1359) به گردان رسیدم. اکثر خلبانهایی که روز قبل در استراحت یا مرخصی بودند. به محل کار خود برگشته بودند و هر کسی درباره حمله روز قبل عراق به پایگاه ه ای ما سخنی می گفت:
یکی می گفت : «ما هم باید پاسخی مناسب بهشون بدهیم!»
دیگری می گفت: «عراق چنین جراتی نداشت، حتما با کمک و تحریک آمریکا به ایران حمله کرده!»
آن یکی می گفت: «پس برنامه پروازی کی اعلام می شود؟!»
هنوز نیم ساعتی از شروع خدمت نگذشته بود، جناب یاسینی که آن شب را تا صبح در گردان مانده بود، به جمع ما اضافه شد و گفت:
- توجه کنید! برنامه پروازی از مرکز اعلام شد. همه شما 20 دقیقه بعد به اتاق توجیه بیایید!
ساعت 5/8 همه در اتاق توجیه گرده هم آمده بودیم که فرمانده پایگاه (سرهنگ دادپی) شروع به صحبت کرد:
- دوستان! عراق ناجوانمردانه دیروز اکثر پایگاه های ما را بمباران کرده است. برای نشان دادن ضرب شستی به او، امروز قرار است با 140 فروند هواپیما تمام پایگاه هایش را بمباران کنیم. طبق برنامه پروازی قرار بگیرند. جزئیات پروازی را جناب سروان یاسینی برایتان شرح می دهد.
شهید یاسینی ادامه داد:
- برادران! همین تعداد هم کم و بیش از سایر پایگاه های تهران و همدان برای این عملیات در نظر گرفته شده. هواپیماهایی که از پایگاه همدان به پرواز در می آیند. بدون سوختگیری هوایی می روند هدفها را می زنند و بر می گردند. 2 دقیقه بعد، هواپیماهایی که از پایگاه تهران پرواز کرده اند بعد از سوختگیری هوایی به سوی هدف می روند و 2 دقیقه بعد ما پرواز می کنیم.
نزدیکی های مرز سوختگیری کرده و به سوی هدف پرواز را ادامه می دهیم. در ضمن تعدادی «اف- 5» هم از پایگاه های تبریز و دزفول می آیند...
آن روز هم مثل روز قبل، من و جناب یاسینی هم پرواز شدیم. بعد از گرفتن تجهیزات پروازی به آشیانه ها رفتیم و پس از بازرسی های لازم من در کابین عقب و رضا در کابین جلو مستقر شدیم.
روز وصف ناپذیری بود، زیرا نخستین بار بود که می دیدم از یک پایگاه چهل فروند هواپیما در یک زمان می خواهند پرواز کنند. پس از روشن شدن موتورهای هواپیما، به سوی باند پروازی حرکت کردیم. هواپیماها پشت سر هم قطار شده بودند. پرسنل خط پرواز زیر هواپیما رفته و بازرسی سریعی را انجام می دادن تا با اطمینان خاطر از زمین کنده شوند.
لحظه ای نگذشت که یکی پس از دیگری در دل آسمان جای گرفتیم. و همانند پرندگان ابابیل که برای سرکوب سپاه ابرهه می رفتند، در دل آسمان جولان می دادیم. پس از چند دقیقه پرواز به هواپیماهای تانکر که منتظرمان بودند، رسیدیم و پس از سوختگیری هوایی به سوی بغداد ادامه پرواز دادیم. وقتی روی شهر بغداد رسیدیم دیدیم بمب از بالا به طرفمان می آید.
گفتم:
- رضا نکند هواپیماهای اسرائیل باشند که بمب می ریزند.
- فکر نمی کنم، احتمالا هواپیماهای تهران و یا همدان هستند که زمان پروازیشان به هم خورده.
در همان لحظه هر کس از طریق رادیوی هواپیما چیزی می گفت:
- رضاف حسین، اصغر، و .... بپا بمب داره به طفتون میاد!
چون تا آن روز عملیاتی به این گستردگی نکرده بودیم، لذا انسجام لازم در بین نیروها وجود نداشت. به همین خاطر ناهماهنگی هایی در پروازهای تهران و همدان بروز کرده بود. زمانی که ما به منطقه رسیدیم، در واقع آنها از ارتفاعی بالاتر در حال بمباران بودند و بمبهایی که به طرف ما می آمد، از هواپیماهای خودی بود.
رضا بعد از انجام مانوری زیبا از لابه لای ساختمانهای مرتفع بغداد، اوج گرفت که بمبهای هواپیماهای خودی به ما اصابت نکند. بعد از آن به سوی هدف مناسب شیرجه زدیم و بمبها را رها کردیم و به سوی خاک ایران تغییر مسیر دادیم. وقتی که به پایگاه رسیدیم، دیدیم 10 فروند از هواپیماهای پایگاه همدان به علت اضطراری بودن موقعیتشان به پایگاه ما آمده اند و تعدادی از هواپیماهای ما به پایگاه های تهران و همدان رفته بودند. به لطف خداوند همه 140 فروند، بدون کوچکترین آسیبی به پایگاه های مختلف برگشته و سالم فرود آمدند.
همان شب خبرنگاران خارجی در بغداد بودند، از رادیو اعلام کردند:
«خلبانان ایرانی چنان مانوری از لابه لای ساختمان ها انجام می دادند که مات و حیران مانده بودیم»
منبع: انتخابی دیگر/ مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی/ نیروی هوایی ارتش/ 1377