زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: عيد نان
نوید شاهد: پس از يك ماه عبادت فوج فوج مردم، به مسجد آمده بودند و سيد طالقاني پشت بلندگو بود:
«فقير نوازي از آداب ديرينه ماست. جاي گفتن ندارد كه مردم به هر سائلي ـ كه دست به سويشان دراز كرده باشند ـ كمكي ميكنند. وقتي پيامبر (ص) ميفرمايند هر مسلمان بايد از حال هفت بر خانه از چهار طرف باخبر باشد، يعني اين كه در وقت مصيبت دست يكديگر را بگيريد. اين دادرسي به مرز و منطقه ختم نميشود، چرا كه اسلام چراغ مردم است نه عده اي خاص، مثلاً مردم عربستان و يا ايران. آن كمك و دست گيري كه در ميان مردم رايج است، بد نيست، اما موضوع اصلي اين نيست. چرا كه گفته شده وقتي مسلمانان دربند و محصور باشند، كمك به آنها ارزشمند است و بايد اين كار را كرد؟ وقتي كسي خودش را به ناتواني ميزند و كنار خيابان وزير سايۀ مسج لم ميدهد و استمداد ميطلبد، بايد رفت سراغش و جويا شد كه آيا حتماً او ناتوان است، محصور و درمانده است و يا اين كه تاري دور خود تنيده و ميل به كار و تلاش براي امرار معاش ندارد. چنين كسي فقير نيست، سربار است و مسلم بايد كار به دستش داد تا خودش به حركت درآيد. امروز چه كسي در حصار است و راه به جايي ندارد خدا رحمت كند مرحوم كاشاني و مرحوم بروجردي68 را. بنده را مأمور كردند در كنفرانس كراچي69 شركت كنم. پس از آن هم به فلسطين رفتيم. عده اي مردم درمانده را ديديم كه دست نياز به سوي مسلمين دراز كرده بودند. آدمهاي سازمان ملل برايشان قوت و لباس آورده بودند. عده اي خود را طرفدار آنها جا زده و قيل وقال ميكردند. من ملتي را ديدم كه در خانۀ آبا و اجداديش محصور انگليس و اسراييل غاصب بود. قومي راه خدا را سد كرده و ملتي مانده بودند. مثل اين كه سيل آمده و روستايي را ويران كرده باشد. يا خشكسالي حصول مردم را نابود كرده باشد. امروز فطريه ما به چه كساني برسد كه هم خدا راضي باشد و هم مخلوقش؟
انگليسها آمدند بيت المقدس را گرفتند و اسراييل را آن جا نشاندند. بمب ناپالم بر سر زن و كودك بي دفاع ميريزند. اينها چه طور نانشان را در آورند؟ اين است سد شدن راه خدا. به اين مردم ميگويند محتاج و نيازمند.»
سيد نماز عيد فطر را خواند و مبارك باد گفت و دعا كرد. بعد، فطريه اش را براي فلسطين محصور شده فرستاد. مردم تكبير گويان كاري را كردند كه او خواسته بود.
وقتي نماز عيدفطر به پايان رسيد و مردم به خانههايشان برگشتند، اعضاي نهضت آزادي70 دور هم جمع شدند و به بحث و گفت وگو نشستند.
بازرگان گفت: « آن قدر مأمور در اطراف ما گذاشته اند كه ديگر خودي را از غيره نميتوانيم بشناسيم. اين نامه را بنده خدايي به من داد و گفت مرد تروتميزي براي شما فرستاده. پرسيدم كيست و كجاست. گفت ميان جمعيت است. شستم خبردار شد كه بايد مأمور باشد، ولي خواستم تجديد ديدار كنم . هر چه بيشتر گشتيم، كمتر يافتيم. ميخوانيد، يا بخوانم؟»
سيدطالقاني گفت:«مگر براي شخص شما ننوشته؟»
ـ همه را مورد لطف قرار داده.
ـ پس بخوان.
ـ اعضاي نهضت به اصطلاح آزادي، قابل نيستيد كه حتي به شما سلام كنم.
سيدطالقاني تك خنده اي كرد وگفت:« بحمدالله با شما بوده.»
بازرگان سري تكان داد و گفت:« نظر او، شما بنيانگذار نهضت آزادي» راقابل به عضويت نميدانيد.»
ـ آخوند جماعت عضو حزب و دسته و سازمان نميشود، كار خودش را ميكند. هركس قدم خيري بردارد؛ بخوان تا عيد ما تكميل شود.
ـ عيدي خوبي داده، همه را دعوت به شهادت كرده.
ـ نصيب من و تو نميشود.
ـ من دل بزرگي ندارم. جنبه احتياط را رعايت ميكنم. شما در كوهستان بزرگ شده ايد و پرواز عقاب و صخره و دره و زمستان سخت جان را ديده و عادت كرده ايد. بله نوشته كه قابل نميدانم سلام بگويم. سيد خنديد و گفت:« عليك.»
ـ امروز به شكرانۀ وجود بي مثال شاه شاهان، بزرگ ارتش داران شاهنشاه آريامهر مملكت گلستان شده و دنيا ايراني را آدم حساب ميكند. اسراييل دوست اين كشور است، همان طور كه امريكا فرانسه و ديگر كشورهاي پيشرفته و متمدن. اگر دهانتان رابستيد، زندگي ميكنيد وگرنه يكي يكي ، شما را ميان بر ميداريم. اين آقاي طالقاني،اگر سيداولاد پيغمبر نبود، همين امروز با يك گلوله خلاصش ميكرديم. حيف و صد حيف. بگوييد ملت را به حال خود بگذارد وگرنه خانه اش را بر سر او و زن و بچه اش خراب ميكنيم، به آتش ميكشيم. تو اي آقاي بازرگان كه تحصيل كرده اي و دنيا را ميشناسي، حيفتان نيست پاي صحبت آخوندها مينشيني. ميخواهي تو را شبانه بدزديم و به جايي ببريم كه عرب ني اندازد؟
اين كار براي ما آن قدر آسان است كه انگار به آب خوردن شبيه است. نخوابيد و خواب خوش نبينيد. اگر ما زنده ايم، نميگذاريم فطرية به دست يك عده تروريست برسد. آنها اگر آدم بودند د ركوهها تعليمات نظامي نميديدند و به عده اي وطن فروش ايراني كه نام خود را چي چي خلق گذاشته اند، درس چريكي نميدادند. شما خيال ميكنيد كه ما چشم و گوش بسته هستيم و از جريانات ايران بي خبريم؟! خلاصه بگوييم، يا سر جايتان بنشينيد يا به درك واصل ميشويد. جان نثار اعليحضرت.» سيد طالقاني گفت: «عيد شما مبارك.»
بازرگان گفت: «حرف راست را بايد از ديوانه شنيد. البته اسائة ادب نباشد، در مثل مناقشه نيست. اين بابا به نكاتي اشاره كرد كه بوي خوبي نميدهد. تا الآن چنين حكايتي نداشتيم. خبر داريد كه عده اي اسراييلي و امريكايي شب و روز مشغول تعليم امنيتيهاي ما هستند. هدف نهايي آنها برقراري سكوت و آرامش آريامهري است.بايد زمينه مهيا باشد تا سرمايه گذاران تشريف بياورند. اينها كه آمده اند پيش قر اول آنها هستند. قرار است مثل مور و ملخ بريزند. اين است كه حضرات از نظميه و شهرباني و پاسگاه بيرون آمده و بر سر هر كوچه و بازاري هستند. غرض از طرح اين نامه در چنين روزي خراب كردن احوال نبود، بلكه ميخواستم بگويم مراقب باشيد. ما توانايي شهيد دادن نداريم. همين چهار نفر و نصفي كه باقي مانده، بايد به سلامت بماند تا بتواند فرياد بزند و گر نه جوّ پليسي همه را خانه نشين خواهد كرد.»
سيد طالقاني گفت: «يعني ديگر حرف نزنيم؟»
ـ بزنيم، ما هم مراقب بگذاريم. خبر دارم كه ميخواهند شما را از تهران دور كنند، حال يا تبعيدتان ميكنند و از ميانتان برميدارند.
سيد طالقاني گفت: «خلاص ميشوم.»
ـ قرار نيست سيد!
اگر بگويي كه مخفي بشويم، براي من طلبه مقدور نيست و اگر بگويي حرف نزنيم، باز هم نيست. ما طلبهها آداب خاصي داريم. همه جا نميتوانيم بخوابيم، همه جا چيز نميخوريم، نميتوانيم حرف نزنيم. كاري غير از اين ندايم. جنگ و گريز هم از من ساخته نيست، هر چند كه دست به تيرم. يك بار هم ما از خود تعريف كنيم. خلاصه كنم، تا جايي كه به اصل كارم لطمه نزند، احتياط ميكنم، در غير اين صورت يك جان كه بيشتر ندارم، آن هم كه رضاخان و پسرش گرفته اند. ديگر جايي هم نمانده آقاي بازرگان! يك مسجد هدايت اين سوي بازار است و يك مسجد غياثي71 آن سو دو ـ سه جاي ديگر. اينجاها هم كه ساكت بشود، محمد رضا شب و روز بشكن ميزند. اي الحال من هميشه يك رختخواب حاضر و آماده براي زندان دارم؛ امروز نباشد، فردا. همين حالا كه بنده با حضرات گرم صحبتم، آيت الله سعيدي72 يا زير شگنجه است يا كنج زندان نشسته و قرآن تلاوت ميكند و يا پوستهاي اضافي زخمهايش را ميكند.