زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: كاري مانده بر زمين
نوید شاهد: قتل رزم آرا هواس محمد رضا و دوستانش را جمع كرد. كسي جرأت نداشت جاي رزم آرا را بگيرد. مردم به حمايت از آيت الله كاشاني، نهضت مقاومت ملّي، فداييان اسلام و ..... به خيابانها هجوم آوردند. حرف يكي بود: ملي كردن صنعت نفت. محمد رضا قول مساعد داد و مأموريت تقديم لايحة ملي كردن نفت را به حسين علاء55 داد. اين قانون در بيست و نهم اسفند 1329 به تصويب دو مجلس شوراي ملي و سنا رسيد.
جشن شادي مردم از مرزهاي ايران گذشت و مثل توپ در دنيا صدا كرد.
پس از اين ماجرا، مصدق 56 حكم نخست وزيري را از شاه گرفت.
اوضاع كم كم آرام شد و نيروهاي سياسي توانستند حرف خود را به مردم برسانند.
مصدق ميخواست دست به اصلاحاتي بزند؛ امّا پاه و اعوان و انصار او مانع ميشدند. در واقع مصدق فقط رئيس يك دولت بود؛ دولتي ضعيف. شاه نميخواست فردي مثل او در جامعه محبوب شود. بنابراين يا با كارهاي او مخالفت ميكرد و يا چوب لاي چرخ دولت ميگذاشت. شاه قصد داشت شرايطي فراهم كند تا مردم از سر مخالفت با دولت مصدق برآيند و به بركناري او رضايت دهند. اگر چنين اتفاقي ميافتاد، شاه ميتوانست نهضت ملي و ساير گروههاي سياسي را مورد انتقاد دهد و اعلام كند كه آنها قادر به انجام كاري نيستند. بنابراين بايد گوشه نشيني اختيار كنند و امور مملكت را به دستگاه سلطنت بسپارند! او قصد داشت هر چه زودتر به مقصود خود برسد. بنابراين با كار شكنيهاي رنگارنگ به شكست مصدق دامن ميزند. پس از كوتاه شدن دست انگليسها از نفت ايران و برقراري آرامش، مصدق سر ناسازگاري را گذاشت و به مجلس اعلام كرد براي مدتي به او اختيار بدهد تا بتواند قانون گذاري كند. آيت الله كاشاني اگر چه از صدارت او حمايت ميكرد، امّا پا به ميدان گذاشت و اعلام كرد: «حرف آقاي مصدق، يعني حذف مجلس و آغاز ديكتاتوري. مصدق اگر ميتواند، به وضع آشفتة مملكت سر و سامان بدهد، كشاورزي را احيا كند و تقاص خون آدمهايي امثال خليل طهماسبي57 را بگيرد كه دخل رزم آرا را درآوردند.
پيشنهاد مصدق به مزاق سيد طالقاني هم خوش نيامد و از نهضت مقاومت فاصله گرفت. نواب خود را به سيد رساند و گفت: «اين مرد چه ميگويد؟ مثل اينكه كاخ و هم نشيني با محمد رضا زير دندانش مزه كرده است!»
سيد طالقاني گفت: «قدري دندان روي جگر بگذار تا ببينم چه ميشود.»
فاصلة بين مصدق با گروههاي حامي و علماء آنقدر زياد شد كه در بيست و پنجم تير 1331 استعفاي خود را تقديم شاه كرد و خانه نشيني پيش گرفت.
محمد رضا كه منتظر اين فرصت بود، قوام السلطنه را به نخست وزيري رساند. آيت الله كاشاني اعلام كرد: «اگر قوام ظرف چهل و هشت ساعت كناره نگيرد، كفن خواهد پوشيد و به ميدان خواهد آمد.»
قوام توجهي نكرد و به كار خود پرداخت. مردم به خيابانها ريختند و بگير و به بند و بكش بكش شروع شد. اين درگيري پنج روز طول كشيد و آيت الله كاشاني خود وارد كارزار شد. در سي تير 1331، ميدان بهارستان و اطرافش ار كشتهها پر شد. قوام تسليم شد و كنار رفت و مصدق برگشت. او اعلام كرد: «اگر ميخواهيد آباداني كنم، بايد كارهاي گذشته را فارموش كنيد. اين كه سلاح برداريد و آدمهايي را بزنيد و مردم را به خيابان بكشانيد و وعظ و خطابه راه بيندازيد، من يكي نميتوانم تحمل كنم، گذشتهها گذشت.»
فداييان اسلام از اعلام مصدق به جوش و خروش آمدند و پرسيدند پس تقاص خون خليل طهماسبي و .... چه ميشود؟
شهر شلوغ شد. آيت الله كاشاني اعلام كرد: «براي ما اين و آن معنا ندارد. هر كس به خواستههاي ملت توجه كند، با ماست و الا بايد كنار برود و يا تغيير رويه بدهد؛ وجود او براي مملكت لازم است، امّا بايد مراعات اسلام و مسلمين را بكند.»
كساني كه تا قبل از آمدن مصدق از هيچ اقدامي كوتاهي نميكردند، به سر كار اول خود برگشتند. وقتي اوضاع براي از بين بردن نيروهاي مخالف محمد رضا مهيا شد. انگليس با رزم ناو خود وارد خليج فارس شد تا در موقع مناسب به داد محمد رضا برسد. محمد رضا به سفر رم رفت. مصدق از فرصت استفاده كرد و اعلام فرستاد كه: شاه مرد نالايقي است و نبودش در مملكت بهتر است.»
مردم با ديدن اعلام مصدق وارد ميدان شدند و پايكوبيها كردند و نقل و نبات دادند. ارتش از اين حركت نخست وزير عصباني شد و عده اي از حاميان و مزدوران شاه را رها كردند تا بزنند و بكشند و غارت كنند. سرلشكر فضل الله زاهدي58 با پشتيباني انگليس و امريكا، ارتش را وارد ميدان كرد و كودتاي بيست و هشت مرداد 1332 را به راه انداخت. حكومت مصدق ساقط شد و او را به احمد آباد فرستادند و اجازۀ ورود و خروج اطرافيان را به خانه اش ندادند.