مروری بر زندگینامه، وصیت نامه و خاطرات شهید علیرضا صفایی نراقی
شهید علیرضا صفایی نراقی 115
نام پدر: سام
شماره شناسنامه: 1027
صادره: کاشان
محل تولد: کاشان
تاریخ تولد: 1346
سال ورود به دانشگاه: 1364
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ
تاریخ و محل شهادت: 4/ 10 / 1365 جزیره «ام الرصاص »
عملیات: کربلای 4
زندگی نامه شهید 117
شهید علیرضا صفایی نراقی در سال 1346 در کی خانواده مذهبی و روحانی که سلسله نسب آن به «ملا احمد نراقی »- صاحب کتابهای : «جامع السعادات » و «معراج السعاده »- از مفاخر عالم تشیع می رسد. او در شهر کاشان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در مدارس کاشان در ردیف دانش آموزان ممتاز گذراند؛ به ویژه در «دبیرستان امام خمینی»، كه از دانش آموزان بسیار فعال و عضو انجمن اسلامی بود.
ادب، تقوا و تواضع او زبا نزد دیگر دانش آموزان بود. او معتقد بود نمازی مورد قبول خداوند است که در مسجد و با جماعت خوانده شود. از این رو سعی می کرد اکثر اوقات نماز خود را با جماعت و در مسجد بخواند. گرچه در دوران نوجوانی اش سایه پرمهر پدر را از دست داد، اما با ایمانی قوی و اراد های محکم در انجام فرایض دینی و مستحبات، پا یبندی خاصی داشت. به ویژه با طبعی بلند و تواضعی چشمگیر، فریضه امر به معروف و نهی از منکر را در در منزل و بیرون، از وظایف خود می دانست و نسبت به این مهم اهتمام خاص می کرد.
علیرضا دیپلم خود را با معدل ممتاز از دبیرستان امام خمینی کاشان گرفت و درکنکور سراسری شرکت کرد و در «دانشگاه صنعتی شریف » در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد، اما این رشته روح او را ارضا نمی کرد.
سال بعد درکنکور «دانشگاه امام صادق(ع(» شرکت کرد و پذیرفته شد. در این زمان ضمن کسب دانش، به عنوان بسیجی رزمنده در جبهه های جنوب مشغول نبرد با دشمن بعثی شد، تا اینکه در تاریخ 4/ 10 / 1365 در عملیات «کربلای »4 و درجزیره «ام الرصاص » مفقودالاثر گردید و بعد از 9 سال گلبرگهای پرپر شده وجودش در تاریخ 23 / 6/ 1374 به آغوش میهن اسلامی بازگشت و در کنار دیگر شهدای سرافراز در گلزار شهدای گلابچی کاشان به خاک سپرده شد.
نکته قابل ذکر اینکه مادر زجر کشیده وی در این مدت در فراق این عزیز بهتر از جانش به دیار ابدی شتافت. شهید گرا نقدر در وصیت نامه خود از دوستانی که ایشان را از دانشگاه صنعتی شریف به دانشگاه امام صادق (ع( و از دانشگاه امام صادق (ع( به جبهه های نور یا همان دانشگاه امام حسین(ع( راهنمایی کرده اند، تشکرکرده است.
فرازهایی از وصیت نامه شهید
لحظاتی قبل از حرکت است. شاید پایان راه باشد.ا ما چه راهی؟ راهی که مسافر آ ن در طول 20 سال و اندی در ظلمت به سر برد. آخر این راه که سراسر ظلمت بود، می تواند با نور به پایان رسد و چه زیبا خواهد بود اگر چنین شود. ما در چه چیز شک داریم؟! در اینکه این راه حق است؟ یا در اینکه اگر شهید شدیم چیزی از گناهان ما باقی می ماند؟!
پس حال که در هیچ یک از این دو شک نداریم و جان امانتی است که در آخر آن را از ما خواهند گرفت هر چند که ناخشنود باشیم پس چه بهتر که این امانت را به صاحبش تقدیم کنیم.
در اینجا باید از دو همنام که یکی مرا به دانشگاه امام صادق(ع( سوق داد، که خداوند این عزیز را در دنیا و آخرت سرافراز بدارد و دیگری که مرا از ظلمت ریاست طلبی ها نجات داد و به دانشگاه نور و سعادت و جامعه الحسین(ع) – جبهه های نور- رهنمون شد، تشکرکنم.
علیرضا صفایین راقی
خاطراتی از شهید به روایت آقای فکری
رقص بید!
شهید صفایی، شهید امینی، شهید نوراللهیان و یکی دیگر از عزیزان که در قید حیاتند، با یکدیگر هم اتاق بودند. شهید صفایی، نسبت به سن خودش، اطلاعات سیاسی و اجتماعی خوبی داشت. قضایای آن زمان را بسیار خوب تحلیل می کرد و قدرت بینش و بصیرت او بسیار بالا بود. بعدها فهمیدم ایشان اهل شعر هم هست؛ که برای من حلاوت آشنایی با او را دوچندان کرد. شب نیمه شعبان در حضور آیت الله مهدوی کنی، مخمس مشهور خود را درباره حضرت مهدی صاحب عصر سلام الله علیه خواندکه با این بیت شروع می شود:
گویند بهار آمد، گل گشت نمودار هم بید به رقص آمد و هم سرو و سپیدار در جبهه در لشگر امام حسین(ع) با هم بودیم و این امر سبب حشر و نشر بیشتر من با ایشان شد.
اشرف الغنی!
انسانی آزاد و صددرصد بی تکلف بود؛ چه در گفت وگو و چه در نماز خواندن. انسانی بود صادق و در عین حال دارای روحی بسیار لطیف.
شب ها در گروهان برای بچه ها حدیث می گفت. غروب هنگام او را دیدم و گفتم:
- تو که حدیث می گویی، یک حدیث هم برای من بگو.
با زبان شیرین کاشانی گفت:
اَشْرَفُ الْغِنى تَرْكُ الْمُنى
حدیثی که شاید بارها شنیده باشید؛ اما:
خو شتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
گواهی شعر بر شهادت!
«شهید صفایی » با «شهید مصطفی عبدالشاه »که از بچه های دانشگاه بود، دوست و هم اتاقی بودند. پس از به شهادت رسیدن مصطفی عبدالشاه در عملیات والفجر 8، شهید صفایی شعری درباره او سرودکه حکایت از نحوه شهادت عبدالشاه می کند.
او تمام مراحل خداحافظی، مجروح شدن و بعد مفقود شدن شهید عبدالشاه را در شعری زیبا بیان می کند:
یک روز کبوتر سفید ی زیبا پر و بال خویش آراست
زآن بعد وداع نمود با من پرّید و سبک زِ دام برخاست
با نغمه خوش به من چنین گفت پرواز در آسمان چه زیباست
هر جا نظر افکنی در اینجا آن نور زمین و آسما نهاست
ناگه نشده تمام حرفش صیاد پلید تیر زد راست
آن تیر به بال و پای او خور د بال و پر او به خون بیاراست
دیگر نتوانم این بگویم زان تیر به دل چه نوحه برخاست
آن یوسف گمشده کجا رفت کز چشم پدر دو جوی پیداست؟
گرگی بدرید یوسفم ر ا اندر ته چاه آن هويداست؟
در حبس عزیز باشد او یا در مصر رضای حکم فرماست؟
در جنت عدنِ توست یا رب یا اینکه اسیر چنگ اعداست؟
هر جا که بود غمی ندار م زیرا چو تو همنشین مر او راست
ای آنکه تویی مجیب دعوت ای آنکه مکان تو به د لهاست
یا رب برسان سلام ما به آن یوسف گم شده که در چاست
بعد ایشان شعری سرودند که به اعتقاد من بهترین گواه آماده شدن و مهیا
شدن برای شهادت شهید صفایی است:
بلبل سوخته دل ناله نمو د یک یکی وصل گلم خواهد نمود
بلبلان سوی گلستان رفتند سوی رب با لب خندان رفتند
پس چرا مانده از این خیل منم کی بود موعد وصل چمنم
ناگه از غیب بیامد آو ا که بیا بلبل خوش نغمه بیا
جای تو در قفس دنیا نیست نه، سزای تو چنین مأوا نیست
جای تو جنت رضوان من است که سزای تو فقط این چمن است
بر شما باد به حق ارزان ی نعمت وصل پس از هجرانی
نحوه شهادت
در غروب روز سوم دی ماه سال 1365 آماده عملیات شدیم. ایشان کمک آرپیجی زن بودند. در ابتدای نهرعرایس و داخل اروند بودیم. من همراه با چند نفر از رزمنده های دیگر سوار اولین قایق شدیم و بعد از ما قایق دوم که شهید صفایی داخل آن بود، حرکت کرد. دشمن آتش عجیبی می ریخت؛ چون عملیات لو رفته بود. ناگهان یک گلوله آرپیجی به وسط قایق شهید صفایی خورد. من در نور قرمز انفجار، برای آخرین بار، چهره زیبای او را درک متر از یک ثانیه دیدم و بعد به طورکامل قایق منهدم شد. فاصله من با ایشان در حد 10 متر بود. من به خلاف بسیاری که گمان می کردند ایشان مفقود شده اند، یقین داشتم که به شهادت رسیده است.
منبع: نغمه های سرخ/ یادنامه شهدای دانشگاه امام صادق (ع)/ 1392