فرمانده ی رئوف
زمستان بود و هوا سرد، صبح زود از منزل بیرون آمدم و عازم محل کار شدم، هوا چنان سرد بود که اگر لباس گرم نمی پوشیدی، سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد. از دور دیدم دو نفر کنار هم ایستاده ان و یکی با اصرار زیاد «اورکت» خود را برای مصون ماندن دیگری از سرما به او می دهد.
رفته رفته فاصله ام با آنها کمتر می شدف وقتی نزدیک آنها رسیدم، دیدم یکی از آنها دو جناب سرهنگ یاسینی فرمانده پایگاه و دیگری از درجه داران جدیدالستخدام است. آن درجه دار در حالی که اورکت فرمانده را پوشیده بود، از حالش معلوم بود که از درون منقلب شده و این رفتار شهید یاسینی در او انقلابی به پا کرده است. نزدیکتر شدم و حس کنجکاوری وادارم کرد تا جلو روم و از آن پرسنل ماجرا را جویا شوم. پس از سلام، پرسیدم:
- چرا جناب سرهنگ اورکتش را به تو داد؟!
جواب داد:
- وقتی مرا دید که در این هوای سرد بدون اورکت عازم محل کارم هستم. از من پرسید: «چرا اورکت نمی پوشی؟» گفتم: «ندارم، یعنی هنوز سهمیه به من نداده اند که بپوشم.» او بلافاصله اورکتش را از تن بیرون آورد و به من داد و گفت: «بگیر بپوش! من بعداً می گیرم.»
کارمند اعظم مزارعی
منبع: انتخابی دیگر/ مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی/ نیروی هوایی ارتش/ 1377