نگاهی به زندگی شهید علی رفیعی دولت آبادی
نوید شاهد: زمستان سال 1337 پایان یافت و روز اول بهار سال 1338 فرا رسید روزی که دومین فرزند خانواده رفیعی دولت آبادی در شهر کرج و در محله کارخانه قند به دنیا آمد . آن روز با شهادت حضرت امیر المومنین علی (ع) برابر بود، به همین مناسبت پدرش عبدالحسین و مادر مهربانش « رقیه محمدی» نام فرزندشان را علی گذاشتند.
علی در خانواده ای متوسط به دنیا آمده بود که زندگی معمول آنها با تلاش و فداکاری پدرش می گذشت. او دوران کودکی را در همان محله کارخانه قند سپری کرد و زیر سایه محبت پدر ومادر رشد یافت.
تحصیلات دوره ابتدایی علی در یکی از مدارس محله کارخانه قند آغاز شد. او از کودکی پسری بازیگوش و پر جنب و جوش بود. خیلی به درس و مدرسه نمی پرداخت اما کودکی با ادب و متین بود. سالهای تحصیلات ابتدایی سپری شد و او برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی خشایار ( سابق) رفت.
علی همزمان با شروع تحصیلات راهنمایی،کم کم کار کردن را تمرین کرد. او در ایام تعطیلی مدرسه به شاگردی مغازه ها می پرداخت و پس از مدتی در کارگاه ریخته گری مشغول کار شد. شرایط خانواده آنها امکان ادامه تحصیل را برایش سخت می کرد. او دارای سه خواهر و دو برادر بود و هزینه خانواده هشت نفره آنها تنها از راه کار وتلاش پدرش به دست می آمد.
با پایان یافتن تحصیلات دوره راهنمایی، علی ترک تحصیل کرد و به کارش در ریخته گری ادامه داد تا به پدرش در تأمین هزینه های زندگی کمک کند. او جوانی مسئول و نسبت به خانواده متعهد بود. علی در کنار کار کردن به ورزش نیز می پرداخت. او ورزش باستانی را دوست داشت و در این رشته تمرین می کرد.
سال 1356بود که علی برای انجام خدمت سربازی به اداره نظام وظیفه رفت اما پس از معاینات پزشکی، به دلیل صاف بودن کف پایش او را از خدمت سربازی معاف کردند.
اواخر سال 1356 با شروع انقلاب اسلامی ایران همراه بود. انقلابی که با رهبری حضرت امام خمینی (ره) برای مبارزه با رژیم سلطنتی پهلوی آغاز شده و روز به روز بر دامنه آن افزوده شد. سال 1357 سال رشد فزاینده مبارزات مردمی علیه خاندان پهلوی و حاکمیت آنها بود. شهر کرج هم پس از تهران درگیر مبارزه و قیام بود. مردم شهرستان کرج با برپایی راهپیمایی و تظاهرات در برابر حکومت پهلوی به پا خاسته و به پیروی از فرامین رهبر انقلاب اسلامی با فداکاری و از جان گذشتگی، سنگرهای حکومت پهلوی را یکی پس از دیگری تصرف کردند.
علی در روزهای انقلاب اسلامی، با تمام وجود به مبارزه پیوست و در راه پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی از هیچ کوششی دریغ نکرد. او در صف راهپیمایی ها و تظاهرات حضور جدی داشت. در توزیع اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) نقش داشت و برای تبلیغ اهداف انقلاب اسلامی می کوشید.
روز 22 بهمن ماه سال 1337 که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، موج شادی بر ساحل زندگی مردمی نشست که پس از سالها رنج و پایداری، ظلمت حکومت سلطنتی و دیکتاتوری پهلوی را کنار زده و افق امید و تعالی را در زندگی آینده خویش می دیدند. این پیروزی برای علی که همراه درگیری های مسلحانه روزهای آخر مبارزه در تسخیر کلانتری شهر کرج، شرکت داشت و فداکاری و از جان گذشتگی شهدا و مجروحان انقلاب اسلامی را دیده بود. تجربه ای گران بها و شیرین به حساب می آمد که برای او اشک شادمانی به همراه داشت.
علی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در سال 1358 به استخدام مؤسسه تولید و اصلاح بذر و نهال که به وزارت کشاورزی ( سابق) وابسته بود، در آمد. این مؤسسه علی را به دلیل سابقه خوب و بومی بودن پذیرفت و پس از آن علی کار آزاد را رها کرد.
ازدواج علی در سال 1358 نیز نقطه عطف دیگری در زندگی او بود. با قبول خواستگاری او از « زهرا محمدی دولت آبادی » مراسم عروسی علی و زهرا شکل گرفت و زندگی جدید و مشترک او با همسرش که طی مراسمی در خانه برپا شد، در روز 11/ 6/ 1358 آغاز گشت.
روزها و ماه های اولین سال پیروزی انقلاب اسلامی به سرعت گذشت. حدود یک سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که جنگی تحمیلی و همه جانبه با تجاوز رژیم بعثی عراق به کشور و ملّت ایران تحمیل شد.
روز آخر تابستان سال 1359 که خبر بمباران هواپیماهای عراقی در تهران و چند شهر دیگر پیچید، خبر رادیو هم به سرعت مردم را در جریان حمله دشمن گذاشت. آن روز مردم و کشور در التهاب قرار داشت.
سخنرانی تاریخی و حماسی حضرت امام خمینی (ره) همچو آبی بر آتش، التهاب مردم را به حماسه ای تاریخی مبدل ساخت. مردم برای اجرای فرمان حضرت امام (ره) و دفاع در برابر دشمن، داوطلبانه به صورت گروهی یا فردی راهی جبهه های نبرد شدند. نهاد انقلابی جهاد سازندگی که روز 27 خرداد ماه سال 1358 برای سازندگی روستاها و رسیدگی به محرومین تشکیل شده بود نیز ستادهای پشتیبانی جنگ را تشکیل داد تا کمک های مردمی را به نقاط مرزی و درگیر جنگ برساند.
سال اول جنگ با جنایات بی شمار دشمن در شهرها و روستاهای مرزی غرب و جنوب غربی کشور همراه بود. اما با گذشت روزها و ماه های اول نبرد رزمندگان اسلام با مشارکت گسترده نیروهای داوطلب مردمی، جنگ های نا منظم را سامان داده و پس از آن به تدریج جلوی پیشروی دشمن را گرفتند. دشمن که قصد تصرف مرکز کشور در مدت یک هفته را داشت، اینک با دژ محکم مقاومت ملت ایران و ایثار و از جان گذشتگی مردمی روبرو بود که شهادت را سعادت زندگی می دانستند و زندگی شان در جهاد و مقاومت خلاصه می شد.
علی در آن دوران اخبار جنگ و مقاومت رزمندگان را می شنید. او تازه به استخدام مؤسسه در آمده و زمان زیادی از کارش نمی گذشت. اما از سوی دیگر دلش هوای حضور در جبهه های جنگ داشت و در شوق اعزام به میدان نبرد روزها را سپری می کرد.
علی گرچه مدّت زیادی از کار و تشکیل خانواده اش نمی گذشت، اما اشتیاق جهاد و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) در او برای انجام وظیفه دفاع، بیش از آن بود که این مسایل وی را از راه مبارزه باز دارد و بالاخره روز اول آبان ماه سال 1360 از سوی مؤسسه تولید و اصلاح بذر و نهال به نیروهای بسیج مردمی پیوست و راهی جبهه های جنوب شد.
علی در مناطق عملیاتی شوش خدمت می کرد. فضای جبهه و جنگ برای او دنیای دیگری بود که با هیچ جای دیگری قابل مقایسه نبود. به همین سبب فقط یک بار و به مدت سه روز به مرخصی آمد. او برای بار دوم که به جبهه اعزام شد نیز در مناطق عملیاتی شوش به عنوان رزمنده و در گروه تجسس و شناسایی خدمت می کرد و شجاعت و فداکاری اش زبانزد همرزمانش بود.
زمانی که برای آخرین بار علی به منطقه اعزام می شد. سفارش پدر و مادرش را به خانواده کرد و از آنها خواست با کارهایشان همیشه باعث سربلندی اسلام و خانواده باشند. او به دلیل خوش رویی و اخلاق نیکو در بین خانواده و مردم محبوب بود. احکام دینی را رعایت می کرد. به همه کسانی که نیاز به کمک مالی داشتند، در حالی که خودش در آمد زیادی نداشت، بدون ریا و منت کمک می کرد. بسیار مردم دار و عاشق شهادت در راه خدا بود.
علی همیشه آرزو داشت تا راه زیارت کربلا و نجف باز شود تا همسر و خانواده اش را به زیارت مولایش برد و این آرزو و در هنگام نبرد و سختی های جهاد بر پایداری اش می افزود.
نوروز سال 1361 فرا رسید. چهار ماه از حضور بی قفه علی در جبهه های نبرد در مناطق عملیاتی شوش می گذشت. زمینه های اجرا ی عملیات بزرگ فتح المبین در تمام مناطق عملیاتی که درگیر این حمله می شدند، با فداکاری فرماندهان و رزمندگان جان بر کف آماده شد. بسیاری از رزمندگان با غسل شهادت عازم نبرد می شدند و علی نیز میدان نبرد را برای تحقق آرزویش آماده می دید. او در گروه تجسس و شناسایی وظیفه خطیری بر عهده داشت. دشمن نیز منطقه را از ترس و هراس رزمندگان اسلام، زیر آتش شدید خود داشت.
علی با شجاعت و بی باکی مأموریت را انجام می داد. خطرات پیش رو و آتش بی وقفه دشمن مانع نبرد او نبود. انفجار پی در پی پیرامون وی، او را از حرکت باز نمی داشت تا این که انفجار خمپاره ای در نزدیکی او، بدن و سر و صورتش را آماج ترکش های بر آن خود کرد.
جراحات علی به حدّی بود که او را بر زمین انداخت و بر خاک منطقه عملیاتی شوش به شهادت رساند. شدت جراحات و آسیب ناشی از ترکش های بسیار که بر صورت و بدن او نشسته بود، کار شناسایی پیکرش را دشوار ساخت. به همین علت پیکر پاکش چند روز بعد به پشت جبهه منتقل شد. پدر علی در مراسم ختم شهیدی مشغول ذکر و دعا بود که خبر شهادت فرزندش علی را به او رساندند .
بالاخره پیکر پاک شهید علی رفیعی دولت آبادی هم از جبهه رسید و روز دهم فروردین ماه سال 1361 ، از مسجد جامع کرج با عزت و افتخار تا امام زاده محمد در شهر کرج تشییع شد و در جوار شهیدان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به خاک سپرده شد.
«