دروازه خیبر
نوید شاهد: درست روزهاي به ياد ماندني پيروزي انقلاب با سيد آشنا شدم . سپاهي تشكيل داديم كه سيد از اعضاي تصميم گيرنده و شوراي فرماندهي بود . دو، سه ماهي از تشكيل سپاه مي گذشت كه قضية شورش خوانين مخالف روي داد. آنها اسلحه هاي زيادي از استاندار وقت (بهرامي) گرفته بودند و نتيجه اينكه ساز مخالف كوك شد و درگيري به وجود آمد . هفت ، هشت شهيد داديم تا توانستيم تعدادي از اين اسلحه ها را جمع كنيم.
بعضي از خوانين ياغي و متمرد، كشته شدند و بعضي از مملكت فرار كردند. سه تا چهار ماه بعد ماجراي كردستان به وجود آمد . ما حدود 25 نفري مي شديم كه از كرمان اعزام شده بوديم . شهيد سعد الله فاريابي، صمد رشيدي، اكبر عالمي و بعضي از دوستان ديگر هم بودند.
اما بار دوم كه مي رفتيم با شهيد سيد جواد حسینی همراه بوديم . در مهاباد مستقر شديم و در داخل شهر درگيري داشتيم كه من زخمي شدم. چند شب بعد در مقر سپاه دوباره درگيري شروع شد و خمپاره 120 ميلي متري زدند كه سعدالله فاريابي شهد شهادت را نوشيد و به لقاالله پيوست . سه، چهار ماه با هم بوديم . صبح ها بچه ها همه جمع مي شدند و ك شتي مي گرفتند و بازي مي كردند. انگار نه انگار كه جنگ است و منطق ة خطر خيز . ماه شعبان بود و سيد جواد هميشه دعاي مخصوص ماه شعبان را مي خواند و چه لطفي داشت دعاي سيد!
بعدها كه به جنگ رفته بوديم و سردار حسيني فرمانده نيروهاي كرماني بود، جنگ بستان عمليات موفقي بود ، هر چند هنوز گردان و تيپ و لشكري در كار نبود . هر كس از هر شهر كه اعزام مي شد ؛ مثلاً از تهران، اصفهان، كرمان و ... مي گفتند تهراني، اصفهاني و ...
در آن عمليات فكر مي كنم فرمانده گردان بود . البته من عضو آن گردان نبودم. شنيدم مجروح شده ، گردان آنها كه برگشتند، به جاي آنها رفتيم. سه ، چهار ماه بعد در جبهه كرخه بوديم . من مسؤول گروه كرماني ها بودم . بعد حاج قاسم تيپ را تشكيل داد و آنجا فكر مي كنم سيد جانشين گردان شده بود.
عمليات فتح المبين آغاز شد و پيروزي با بچه هاي ما بود . تعداد بي شماري اسير در دشت عباس و شهر ارد گرفتيم . تا نزديكي مهران ، كمر سرخ و تپه 200 همة تپه ها آزاد شد و دشمن شبانه به مرز خود گريخت ، خطي تشكيل داد و در آنجا استقرار پيدا كرد.
بعد عمليات بيت المقدس شروع شد . ما باز هم موفق شديم 16-17 هزار اسير بگيريم . منطقة عمومي از اهواز تا نزديكي خرمشهر آزاد شد و اين پيروزي كمي نبود.
عمليات بعدي در ماه مبار ك رمضان به نام عمليات رمضان صورت گرفت. تابستان گرم و طاقت فرسايي بود . از سنگرها هم كه نمي توانستيم بيرون بياييم . دور و بر سنگرها هم مي بايست كاملاً بسته باشد . داخل اين
سنگرها نفس گير بود ، هوا سنگين و نفس گير مي شد . بدن هامان شده بود چشمة عرق ! چاره اي نبود ، بايد تحمل مي كرديم. مجدداً براي عمليات خيبر آماده شديم . سردار حسيني در آنجا فرمانده گردان و مراد كمالي هم جانشين بود. مي بايست من، شهيد پايدار و سيد جواد حسيني از خيبر عمل كنيم.
من و شهيد پايدار را بردند پيش آقاي شمخاني . گفت: « اين در خيبر است و اين خط حتماً بايد شكسته شود.»
سيد جواد و شهيد پايدار حر كت كردند و من پشت جزيره ماندم . براي عبور نيروهاي من قايقي گير نمي آمد .
آنها وارد جزيرة مجنون شده بودند . هيچ كدام از دو گردان نتوانسته بود موفقيت چنداني كسب كند اما چون دشمن مي خواست از طلائيه پاتك بزند، دشمن را منحرف كرده بودند.
ما را بردند جزيره . 50 روز در جزيره بوديم . تيري به گردن من اصابت كرد و من مجروح شدم. بگذريم. بعد از اين جريان، جريان گردان قائم پيش آمد . گفتند گردان هاي مستقلي زير نظر نيروهاي سپاه وابسته به لشكر بايد تشكيل شود . فرماندهي به عهده نيروي زميني و قرارگا ه ها بود كه سيد جواد در آنجا فرماند ه گردان شد .
مدتي هم در لشكر جانشين ستاد بود و بعد كه با قطعنامه مواجه شديم همه برگشتيم. دوباره سپاه هفتم منحل شد و به قرارگاه قدس تبديل شد.
سيد جواد به لشكر پيوست و مسؤوليت تأييد صلاحيت لشكر به وي واگذار شد . هر جا كه با هم بوديم در حال نماز و نياز بود ، بخصوص شب ها كه ديگر به نماز شب خواندن هاي طولاني اش عادت كرده بوديم . وقت اذان كه مي رسيد، بلند مي شد مي رفت با صداي بلند اذان مي گفت . خيلي هم دلنشين و آسماني و بچه ها جمع مي شدند پشت سرش و نماز را به وي اقتد ا مي كردند. دائم الوضو بود.
راوی: عباس مرادی، همرزم
منبع: سجاد لشکر - فاطمه سعادت نصری