جزایر مجنون؛ روایتی کوتاه از فرمانده لشکر ثارالله
نوید شاهد: در كامياران بود كه با سيد جواد آشنا شدم . البته قبلاً دورادور مي شناختمش. مي دانستم اولين اكيپ سياسي شهر را قبل از انقلاب به وجود آورده و به اتفاق شهيد مشايخي ، رودباري و معناصري تشكلي به نام مكتب علي (ع) پايه گذاري كرده اند.
در كامياران كه ديدمش ، در آن شرايط خاص جنگ خيلي خونسرد بود .
ايشان پاسدار بودند و من بسيجي . در عمليات خيبر كه درست يادم هست مي بايست راه زيادي در آب مي رفتيم تا مي رسيديم به جزاير مجنون . دو گردان عملياتي بوديم و قرار شد به اتفاق گردان سيد جواد سوار قايق شويم و به جزاير برويم . البته در جزاير ما دشمن را عقب رانده بوديم ولي مشكلات عجيبي درست شده بود . امكانات نداشتيم . آب شور بود و آب شيرين هم تمام شده بود . بچه ها مي بايست چاه مي كندند. تقريباً به فاصلة 100 متري بعثي ها، خط درست كرده بوديم . بولدوزر نداشتيم . سيد جواد گردانش را برده بود به يك جاي مسطح و حدود 100 - 150 متر با دشمن فاصله داشت . درگير شده بود . آتش از زمين و آسمان مي باريد، سفير گلوله و فرياد الله اكبر.
ما هم قرار بود به عنوان خط انتظار به دشمن حمله كنيم. قرار بود خط شكسته شود و ما وار د عمل شويم . سيد دستور داد تا بچه ها گودال حفر كنند. مثل پروانه دور بچه ها مي چرخيد . دلسوزانه مي دويد و راهنمايي مي كرد. دستور مي داد. به هم برخورد كرديم، گفتم « موقعيت چطور است!؟ »
گفت: « پوشش نداريم، مشكلات زياد است .»
تلفات زياد بود و بچه ها به هر نحوي بود ، جوانمردانه جنگيدند . سيد را ديگر نديدم تا عمليات كربلاي پنج . هميشه هوشمندانه تصميم مي گرفت .
روحية شهادت طلبي عجيبي داشت . متين بود و با سواد. مسائل ديني را عالي مي فهميد. جذبه داشت و گرم صحبت مي كرد. از لحاظ جسماني هم قوي و ورزشكار بود و در اداي فرايض هم كه ديگر ضرب المثل بود ، مخصوصاً نماز شب اش هيچ گاه ترك نمي شد.
راوی: مراد کمالی، همرزم
منبع: کتاب سحاد لشکر