خدمت سربازي را به ادامه تحصيل در خارج ترجيح داد
سهشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۷
شهيد زوريك مراديان در 16 مهرماه 1359 به شهادت رسيد. از اين حيث بايد وي را از اولين شهداي دفاع مقدس مسيحي كشورمان بدانيم.
به گزارش نوید شاهد، شهيد زوريك مراديان در 16 مهرماه 1359 به شهادت رسيد. از اين حيث بايد وي را از اولين شهداي دفاع مقدس مسيحي كشورمان بدانيم. گفتوگوي ما با خواهر و مادر اين شهيد را پيش رو داريد.
خواهر شهيد
زوريك در چه خانوادهاي رشد كرد كه به سعادت شهادت دست يافت؟
ما يك خانواده معمولي با پنج فرزند داشتيم. زوريك تك پسر خانواده بود كه 7 تير 1339 متولد شد. من دو سال با شهيد تفاوت سني داشتم. الان ساكن مجیدیه و منطقه 8 تهران هستيم. اما آن موقع كه زوريك به شهادت رسيد منزلمان حشمتيه خواجهنظام بود. برادرم به عنوان يك دانشآموز بسيار زرنگ و باهوش بود. تازه ميخواست در سال 1357 كه انقلاب پيروز شد ديپلمش را بگيرد. با آنكه پسرعموهايش بعد از ديپلم به خارج از كشور رفتند، اما زوريك نپذيرفت و در ايران ماند. برادرم ترجيح داد به خدمت سربازي برود. پدرمان با وجود تك پسر بودن زوريك فرقي بين او و ما قائل نميشد. همه را به يك چشم نگاه ميكرد. بابا تابع قانون بود. ميگفت زوريك وقت سربازياش است و بايد انجام وظيفه كند.
برادرتان از اولين شهداي دفاع مقدس است، چطور به جبهه اعزام شد؟
زوريك پيش از شروع جنگ به خدمت رفته بود. موقعي كه آنها را از آموزشي به پيرانشهر منتقل ميكردند تازه جنگ شروع شده بود و ارتش در حالت آمادهباش بود. آن موقع به زوريك مرخصي نميدادند. موقعي كه با قطار به پيرانشهر ميرفتند به ما اطلاع دادند كه در ايستگاه ميتوانيد زوريك را ببينيد. پدر و مادرم براي او غذا برده بودند تا موقع توقف قطار از آن بخورد ولي زوريك قبول نكرد و گفت اين همه سرباز اينجا هستند و من نميتوانم اين غذا را بخورم در حالي كه سربازان ديگر هم گرسنه هستند. چند ماه از خدمت سربازي زوريك در منطقه پيرانشهر گذشته بود كه 19 مهر 59 در سن 19سالگي به شهادت رسيد و در قطعه شهداي ارامنه دفن شد.
زوريك پيش از شروع جنگ به خدمت رفته بود. موقعي كه آنها را از آموزشي به پيرانشهر منتقل ميكردند تازه جنگ شروع شده بود و ارتش در حالت آمادهباش بود. آن موقع به زوريك مرخصي نميدادند. موقعي كه با قطار به پيرانشهر ميرفتند به ما اطلاع دادند كه در ايستگاه ميتوانيد زوريك را ببينيد. پدر و مادرم براي او غذا برده بودند تا موقع توقف قطار از آن بخورد ولي زوريك قبول نكرد و گفت اين همه سرباز اينجا هستند و من نميتوانم اين غذا را بخورم در حالي كه سربازان ديگر هم گرسنه هستند. چند ماه از خدمت سربازي زوريك در منطقه پيرانشهر گذشته بود كه 19 مهر 59 در سن 19سالگي به شهادت رسيد و در قطعه شهداي ارامنه دفن شد.
گويا پدرتان بعد از شنيدن خبر شهادت برادرتان سكته كردند؟
بله، من و مادرم براي خريد بيرون رفته بوديم كه ديديم سربازي دنبال آدرس ميگردد. مادرم رفت جلو و گفت: آدرس كي را ميخواهيد؟ سرباز جواب داد: «مراديان» كه مادرم گفت: من مادرش هستم. سرباز گفت: پسرتان مجروح شده است و در بيمارستان ارتش بستري است اما بعد فهميديم زوريك به شهادت رسيده است. در شهادت زوريك همه همسايهها در غم ما شريك بودند. پدرم راننده تريلي بود و آن موقع در خانه نبود. مردم براي تسليت ميآمدند و ميرفتند. پدرم وقتي ميآيد و اين صحنه شلوغي كوچه و حجله زوريك را جلوي در ميبيند، همان لحظه سكته ميكند و اين سكته باعث شد كه 16سال روي ويلچر زندگي كند و بعد مرحوم شد.
بله، من و مادرم براي خريد بيرون رفته بوديم كه ديديم سربازي دنبال آدرس ميگردد. مادرم رفت جلو و گفت: آدرس كي را ميخواهيد؟ سرباز جواب داد: «مراديان» كه مادرم گفت: من مادرش هستم. سرباز گفت: پسرتان مجروح شده است و در بيمارستان ارتش بستري است اما بعد فهميديم زوريك به شهادت رسيده است. در شهادت زوريك همه همسايهها در غم ما شريك بودند. پدرم راننده تريلي بود و آن موقع در خانه نبود. مردم براي تسليت ميآمدند و ميرفتند. پدرم وقتي ميآيد و اين صحنه شلوغي كوچه و حجله زوريك را جلوي در ميبيند، همان لحظه سكته ميكند و اين سكته باعث شد كه 16سال روي ويلچر زندگي كند و بعد مرحوم شد.
از دوران كودكيتان چه خاطرهاي داريد؟
خاطرات ما بيشتر در راه مدرسه بود و آن موقع در سال 1357چون تظاهرات زياد ميشد و خيابانها شلوغ بود، زوريك در دبيرستان كوشش در خيابان نادري درس ميخواند و مدرسه من پايينتر از او در خيابان سهراه شاه بود و هميشه زوريك دنبال من ميآمد كه با هم به خانه بياييم و هميشه شاگرد اول بود و شهيد اول شهداي ارامنه در جنگ هم شد. شايد اين حرفهايي كه ميزنم برايتان عجيب باشد ولي من احساس ميكنم كه زوريك به اشكال مختلف به ما سر ميزند. چندين سال پيش خانه ما حياط داشت. با چشم خود ديدم كه يك طوطي آمد و روي درخت سيب حياطمان نشست. معمولاً پرندهها آدمها را ببينند پر ميزنند و ميروند ولي اين پرنده ماند. يك جوريهايي حسم به من ميگفت كه اين زوريك است كه بعد از شهادتش به ديدار ما آمده است. حتي در موقع عروسي من در كليسا كه كشيش داشت مراسم را به اجرا ميکرد چند تا كبوتر داخل آمدند و شروع به بال زدن كردند كه همه متوجه شدند. كشيش به ما گفت: شما جواني در بين خودتان داشتيد كه فوت شده است؟ بايد بگويم اين روح برادرت است كه آمده به شما تبريك بگويد.
خاطرات ما بيشتر در راه مدرسه بود و آن موقع در سال 1357چون تظاهرات زياد ميشد و خيابانها شلوغ بود، زوريك در دبيرستان كوشش در خيابان نادري درس ميخواند و مدرسه من پايينتر از او در خيابان سهراه شاه بود و هميشه زوريك دنبال من ميآمد كه با هم به خانه بياييم و هميشه شاگرد اول بود و شهيد اول شهداي ارامنه در جنگ هم شد. شايد اين حرفهايي كه ميزنم برايتان عجيب باشد ولي من احساس ميكنم كه زوريك به اشكال مختلف به ما سر ميزند. چندين سال پيش خانه ما حياط داشت. با چشم خود ديدم كه يك طوطي آمد و روي درخت سيب حياطمان نشست. معمولاً پرندهها آدمها را ببينند پر ميزنند و ميروند ولي اين پرنده ماند. يك جوريهايي حسم به من ميگفت كه اين زوريك است كه بعد از شهادتش به ديدار ما آمده است. حتي در موقع عروسي من در كليسا كه كشيش داشت مراسم را به اجرا ميکرد چند تا كبوتر داخل آمدند و شروع به بال زدن كردند كه همه متوجه شدند. كشيش به ما گفت: شما جواني در بين خودتان داشتيد كه فوت شده است؟ بايد بگويم اين روح برادرت است كه آمده به شما تبريك بگويد.
مادر
شهيد هم با وجود كهولت سن خاطره كوتاهي از پسر شهيدش تعريف كرد:ما در
منطقه خواجهنظام زندگي ميكرديم. آنجا همه ترك مسلمان بودند و فقط ما
ارمني بوديم ولي زوريك من با بچههاي كوچه قاطي ميشد و با آنها فوتبال
بازي ميكرد. با همان لهجه ارمني با آنها همصحبت ميشد. زوريك خيلي بچه
زيبايي بود. همسايهاي داشتيم كه حامله بود. به من ميگفت يك چيزي بده من
از دست پسرت بگيرم و بخورم تا بچه من هم مثل او خوشگل شود. من هم يك هلو
دادم به زوريك تا به او بدهد بخورد. موقعي كه زوريك شهيد شد، اسم كوچه را
ميخواستند به نام او بگذارند ولي پدرش قبول نكرد و به نام دوست صميمي
زوريك «حسين كرمي » نامگذاري كردند.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما