مجری تفکر امام(ره) بود
شاهد یاران: در میان کسانی که آیت الله هاشمی را می شناسند، حجت الاسلام مسیح مهاجری جایگاه ویژه ای دارد. روحانی صریح الهجه و بازمانده حادثه هفتم تیرماه و عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی که از همان دوران مبارزات انقلاب و به خصوص در دوران بعد از انقلاب معاشرت و همکاری زیادی را با ایشان در کارنامه خود دارد. تفاوت مهاجری با خیلی از چهره های دیگر آن است که او در این قریب به چهار دهه شان روزنامه نگاری و نقادی خود را حفظ کرد و بر کرسی های قدرت ننشست. مهاجری با چنین پیشینه ای به گفت و گو با درباره آیت الله هاشمی نشسته است. او در این فرصت به برخی گفت و گو های خصوصی خود با ایشان اشاره کرده است. عملکرد هاشمی در حزب، مجلس، ریاست جمهوری و مناسبات اش با امام (ره) و مقام معظم رهبری محورهای اصلی این گفت و گو هستند که در ذیل می آید.
روایت حجت الاسلام مسیح مهاجری از مرحوم آیت الله هاشمی در یک نگاه بازوي اصلي امام در اين ماجراها براي حل و فصل مسائل، مديريت کشور و براي اينکه کشور راه درستي را برود آقاي هاشمي بود. تفکر اصلي متعلق به امام بود و آقاي هاشمي مجري اين فکر بود. آقاي هاشمي وارد شدند. ديديم يک چمدان هم همراهشان است. همه پرسيدند:«اين چيست؟» گفتند:« قم بودم و با امام صحبت کردهام تا به حزب کمک کنند و امام هم اين پول را براي کمک به حزب دادند». البته مبلغش الان يادم نيست؛ اما پول زيادي بود. اين کار نشان ميداد آقاي هاشمي چقدر به حزب علاقه دارد. بعد از انتخابات مجلس اول طبيعتا بايد يکي از اعضاي حزب، رئيس مجلس ميشد؛ ابتدا پيشنهاد شد آيتالله خامنهاي رئيس مجلس شوند؛ ايشان خودشان نپذيرفتند و پيشنهاد دادند آقاي هاشمي باشد. گفتند: آقاي هاشمي تحملش زياد است و سعه صدر خوبي دارد؛ مجلس به چنين فردي نياز دارد. آقاي هاشمي از اول تا آخر عمر دنبال اجراي اسلام بود. چه آن زمان که زندان ميرفت؛ چه زماني که انقلاب پيروز شد و چه زماني که ديگر مسئوليتهاي اجرايي و تقنيني نداشت و قدرت در اختيارش نبود. هميشه دنبال پياده شدن احکام اسلام بود. ملک عبدالله دستش را تا زانوی خودش آورده بود و در همان حالت پرسيد که اين ولد کيست؟ آقاي هاشمي گفت:«کشور ما قانون اساسي و رهبر دارد و طبق قانون عمل ميکنيم» و طوري هم صورتش را جدي کرد که شاه عربستان احساس کرد که بهتر است ديگر ادامه ندهد. · در قضيه شهرام جزايري، اختلاسهاي 3 هزار ميلياردي و دانه درشتهايي که به خاطر فساد اقتصادي پرونده دارند، در هيچ يک از اينها آقاي هاشمي حضور نداشت. به آقاي هاشمي تهمت زده شد که همه دنيا را خورد و برد؛ خب چرا در اين فسادها اسمی از آقای هاشمی نبود. خيلي از آقايان سطح بالاي کشور، مشکلاتي داشتند و خودشان به دليلي نميخواستند با امام صحبت کنند و آقاي هاشمي صحبت ميکردند. خيلي وقت ها که آقاي هاشمي به جبهه يا مسافرت ميرفتند، امام ميگفتند که برايشان قرباني کنند که سالم برگردد. 8 نفر بوديم و هر چند وقت يک بار با آقاي هاشمي ديدار ميکرديم. آنجا من به آقاي هاشمي گفتم ما از شما يک سوال داريم؛ حالا که آقاي فاضل از دنيا رفتند، ما چه کسي را تبليغ و ترويج کنيم؛ شما يک مرجع تقليد انقلابي معرفي کنيد. ايشان هم گفتند آقاي خامنه اي. گاهي وقتها خود ايشان جلوي ما گلايههايي داشت، ولي اساس را حفظ ميکرد؛ هيچ وقت اينطور نبود که همه چيز را رد کند. کساني ميآمدند و در صدد اين بودند که آقاي هاشمي را وادار کنند در مقابل رهبري بايستد. آقاي هاشمي ميگفتند اگر چنين کاري صورت بگيرد، نظام ضرر ميکند و کشور تجزيه ميشود و همه چيز از بين ميرود؛ بايد رهبري را حمايت و تقويت کنيم. بخش اخلاقي و علمي آقاي هاشمي مغفول مانده است. با بخش مبارزاتي، همه آشنا هستند؛ ولي بخش اخلاقي و علمي آقاي هاشمي، مغفول مانده است و بايد تلاش کرد تا اينها را به جامعه معرفي کنيم. من در تمام دوران معاشرت هيچ وقت از آقاي هاشمي نشنيدم از کسي بدگويي کند. خيلي ظلمها را درباره خودش و بستگانش تحمل کرد،ولي به خاطر نظام، مردم و مصالح کشور همه را ناديده گرفت.
|
براي شروع، از نحوه آشنايي تان با آقاي هاشمي رفسنجاني بگوييد...
آشنايي من با آقاي هاشمي دو بخش دارد. يک بخش، يک طرفه است که از بدو ورود من به حوزه علميه قم در 1339 شروع ميشود. آن زمان که من وارد حوزه شدم و به تعبيري اول طلبگيام بود و نوجوان بودم، آقاي هاشمي يک جوان برومند بوده و از فضلاي حوزه محسوب ميشدند. بعد از حوادث سال 1342 ، نام هاشمي رفسنجاني بيش از گذشته شنيده ميشد. آيتالله بروجردي سال 1340 از دنيا رفتند. تقريبا يک سال بعد از رحلت ايشان، امام(ره) سخنرانيهايي کرده و از حکومت خواستند برخي کارها را انجام داده و برخي کارها را انجام ندهد. حرکت انقلاب از همين جا شروع شد. حضرت امام سال 1342 دستگير شدند. با ادامه سخنرانيها، ايشان سال 43 يکبار ديگر دستگير و اين بار به ترکيه تبعيد شدند. در اين سالها آقاي هاشمي هم به دليل همراهي با امام معروف شدند. ايشان جزء اولين ياران امام در مبارزات ضد رژيم شاه آمريکا و اسرائيل بودند. همه کساني که همان سالها در حوزه علميه قم مشغول تحصيل بودند، آقاي هاشمي را ميشناختند و معمولا اين شناختها يکطرفه بود؛ به اين معنا که ما آقاي هاشمي را به دليل حضورش در صحنه مبارزه و همراهي با امام ميشناختيم؛ با افکار و ويژگيهاي شخصيتياش از دور آشنا بوديم، ولي با خودشان مراودهاي نداشتيم. علت اصلي هم عدم حضور ايشان بود؛ يا زندان بودند يا مخفي بودند و در سالهايي که انقلاب شروع شد، کمتر در دسترس بودند. آقاي هاشمي همان سالها براي سربازي دستگير شده و مدتي فراري بودند؛ گاهي هم همانطور که گفتم در زندان بودند؛ تا اينکه انقلاب شد. بخش دوم آشنايي ما با آقاي هاشمي از سال 57 که سال پيروزي انقلاب است،شروع شد و تا آخر عمر ايشان ادامه يافت.
اين آشنايي نزديک بنا بر چه مقتضياتي بود؟ نزديکي ديدگاههاي حزبي؟
بله
من از همان اول تشکيل حزب جمهوري اسلامي، عضو شوراي مرکزي حزب بودم.آقاي هاشمي رفسنجاني
هم از موسسين حزب جمهوري اسلامي بودند.من به صورت مرتب در جلسات شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي شرکت ميکردم؛ در جلسات هيات اجرايي
حضور داشتم؛ در حزب هم مسئوليت داشتم. در حزب به طور طبيعي آقاي هاشمي را هفتهاي يکي دو بار در جلسات
ميديدم. خارج از حزب، اوايل
انقلاب مسائلي پيش ميآمد
که ما براي حل و فصل به ايشان مراجعه ميکرديم.زماني که آقاي هاشمي رياست مجلس
شوراي اسلامي را به عهده داشتند، مراجعه زيادي به ايشان داشتيم و خيلي از کارها را
با ايشان مطرح ميکرديم.
البته مراجعه شخصي نبود بلکه مربوط به کارهاي مردم و کشور بود
.
نگاه ايشان به تحزب چگونه بود؟
ايشان از موسسان حزب جمهوري اسلامي بودند اين بدان معناست که از اول تفکر تشکيلاتي داشتند. اين تفکر تشکيلاتي در 5 نفر بود؛ آقايان هاشمي، آيتالله خامنه اي، شهيد بهشتي، شهيد باهنر و آقاي موسوي اردبيلي که مجموعه اين 5 نفر چند روز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، حزب جمهوري اسلامي را تاسيس کردند. اقدامي که نشان ميداد اين افراد از همان اول فکر تشکيلاتي داشتند. کار تشکيلاتي هم کرده بودند. در طول دوران مبارزات، آقاي هاشمي با گروههاي انقلابي کار تشکيلاتي کرده بودند. اين کار تشکيلاتي هم گاهي فرهنگي بود؛ گاهي سياسي و گاهي اجتماعي. البته کارهاي فرهنگي و اجتماعي شان با اهداف سياسي شان از جمله مبارزه با رژيم شاه و تشکيل يک نظام اسلامي، مرتبط بود. براي نمونه ايشان در همان دوراني که هنوز در قم بودند، به فکر ايجاد تشکيلاتي براي انتشار يک مجله افتادند. اوائل دهه چهل يا حتي اواخر دهه 30 يعني حدود 60 سال پيش، انتشار يک نشريه در کشور جزء کارهاي تقريبا کمياب و در حوزه علميه به تعبيري خيلي نوبر بود. آن زمان يک مجله تاسيس شده بود به نام «درسهائی از مکتب اسلام» که از سوي اطرافيان آقاي شريعتمداري منتشر ميشد و تفکرشان، تفکر جهاد و مبارزه نبود. لذا آقاي هاشمي براي ترويج تفکر تاسيس نظام اسلامي به فکر ايجاد يک تشکيلات فرهنگي براي انتشار مجلهاي افتادند که گرايش مبارزاتي داشته باشد.
بعد از انقلاب که درگير مسئوليت هاي جدي در سطوح عالي شدند تا چه اندازه توانستند به حزب کمک کنند؟
ايشان مرتب در جلسات شوراي مرکزي شرکت ميکنند.کم اتفاق ميافتاد ايشان نباشند. به رغم گرفتاريهاي زياد مربوط به اول انقلاب، در جلسات حزب شرکت ميکردند و خود اين حضورشان در شوراي مرکزي نشان ميداد به کار تشکيلاتي اعتقاد دارند. نمونهاي از علاقه کار تشکيلاتي ايشان را بگويم. روزي در شوراي مرکزي حزب نشسته بوديم. آقاي هاشمي وسط جلسه وارد شدند. دفتر مرکزي حزب در سرچشمه بود که الان به عنوان قتلگاه سرچمشه معروف است. ساختمان دو طبقهاي بود که دفتر مرکزي داشت در کنار آن هم سالني بود که انفجار هفتم تير در آن سالن اتفاق افتاد. همه در يکي از اتاقهاي آنجا که جلسه شوراي مرکزي برگزار ميشد نشسته بوديم که آقاي هاشمي وارد شدند. ديديم يک چمدان هم همراهشان است. همه پرسيدند:«اين چيست؟» گفتند:« قم بودند و با امام صحبت کردهاند تا به حزب کمک کنند و امام هم اين پول را براي کمک به حزب دادند». البته مبلغش الان يادم نيست؛ اما پول زيادي بود. اين کار نشان ميداد آقاي هاشمي چقدر به حزب علاقه دارد و تلاش ميکند براي حزب پول جور کند. وقتي مسائل مهمي پيش ميآمد که حزب بايد به آن مسائل توجه خاص ميکرد، آقاي هاشمي حتما در جلسه حضور ميداشت. همان روز هفتم تير که ماجراي انفجار رخ داد، ايشان در جلسه حضور داشتند. اواخر جلسه نزديکيهاي نماز مغرب، ايشان گفتند که «با سيد احمد آقا جلسهاي دارم و بايد براي نماز به جماران بروم.» ما در روزي که انفجار رخ داد، بعد از نماز مغرب و عشا جلسه داشتيم که اعضاي شوراي مرکزي حزب به اضافه مسئولين قوا يعني مسئوليني از مجلس، دولت و از قوه قضائيه شرکت ميکردند. اين جلسه هفتهاي يک بار تشکيل ميشد و آن شب نوبتش بود. آقاي هاشمي در آن جلسات هم گاهي شرکت ميکردند اما آن روز عذرخواهي کردند و به خاطر جلسه با سيد احمدآقا راهي جماران شدند. حضور مرتب آقاي هاشمي در حزب، نشان دهنده اهتمام ايشان به کار حزبي و تشکيلاتي بود.
در مورد شخصيت آقاي هاشمي و ويژگيهاي فردي ايشان بفرماييد؛ آيا به فراخور تحولات سياسي و اجتماعي اين ويژگيها تغيير کرد؟
براي درک بهتر جايگاه و شخصيت آقاي هاشمي، بايد به دوران انقلاب نگاه کنيم؛ ايشان در آن دوره نقش محوري داشتند؛ بعد از امام (ره)، آقاي هاشمي محور بود. امام(ره)، محور اصلي بودند اما مدت زيادي در ايران حضور نداشتند. در سال 42 براي مدتي زندان بودند و بعد آزاد شدند. اوايل سال 43 به ترکيه و عراق تبعيد شدند؛بعد هم به فرانسه رفتند و تا سال 57 در تبعيد بودند.در اين مدت انقلاب جريان داشت و محور ميخواست. همه ما اين واقعيت را لمس ميکرديم که آقاي هاشمي در نبود امام (ره) نقش محوري داشت.
اين محوريت بر مبناي چه ويژگيهايي بود؟
اولا ياران انقلاب و امام(ره) معمولا با هم صحبت ميکردند و جلسه مخفي داشتند؛ خط دهي اصلي اين جلسات و گعدهها با آقاي هاشمي بود. در خيلي از جاها که خط شکني لازم بود، خط شکني با آقاي هاشمي بود و به همين دليل هم در اين مجموعه خيلي زندان رفت و بيشتر شکنجه شد و البته در دوران انقلاب هم کارهاي بزرگتري کرد. بزرگي و عظمت آقاي هاشمي بعد از پيروزي انقلاب در مسئوليتهاي ايشان ملموس شد؛ همان اول رئيس مجلس شوراي اسلامي شدند و بعد هم رئيس جمهور؛ در حالي که به واقع بالاتر از رئيسجمهور و رئيس مجلس نقش ايفا ميکردند. من اين تعبير را براي دو نفر يعني آقاي هاشمي و شهيد بهشتي به کار ميبرم. چون با هر دوي اينها خيلي کار کردم. با آقاي بهشتي ده سال قبل از انقلاب کار علمي کردم و با آقاي هاشمي در تمام سالهاي بعد از پيروزي انقلاب همراهي داشتم؛ اينها را خيلي بيشتر از ديگران ميشناختم. درباره اين دو نفر هميشه يک تعبيري داشته و معتقدم سمتهايي که اينها بعد از انقلاب اسلامي به دست آوردند، هيچ گاه به آنها اعتبار نداد و زينت آنها نبود. بلکه آنها بودند که براي اين سمتها اعتبار آوردند. اين يعني آقاي هاشمي بزرگتر از يک رئيس مجلس و رئيسجمهور بود. شخصيت ذاتي خودش بود که به جايگاه رياست مجلس اعتبار ميداد. با همين شخصيتش هم قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در کارها نقش محوري داشت. مثلا وقتي بين دستگاههاي نظام جمهوري اسلامي اختلاف پيش ميآمد- فارغ از اينکه آن موضوع به رئيس مجلس مربوط بود يا نه- اما همه به آقاي هاشمي رجوع ميکردند. تقريبا همه يا اکثر موضوعات اختلافي در دوران رياست جمهوري و رياست مجلس آقاي هاشمي، به ايشان رجوع ميشد و ايشان حل و فصل ميکرد. زماني بر سر قانون کار مشکلاتي بين شوراي نگهبان و وزارت کار آن زمان به وجود آمد. قانون کار وقتي تدوين شد، عدهاي خيلي مخالف بودند و ميگفتند مطابق با قوانين اسلامي نيست. از آن طرف هم وزارت کار خيلي تلاش ميکرد تا جايي که بتواند حقوق کارگران را با اين قانون تامين کند. خب اين به طور طبيعي باعث اختلاف بين وزارت کار، مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان ميشد. جاهايي ممکن بود مجلس همراهي کند؛ ولي شوراي نگهبان ميگفت خلاف قانون اساسي يا قانون اسلامي است. آن زمان مجمع تشخيص مصلحت هم وجود نداشت. جايي بايد پيدا ميشد تا اين مشکل را حل کند؛ در چنين شرايطي به آقاي هاشمي رفسنجاني رجوع ميکردند. موارد اين چنيني زياد بود. البته برخي مسئولين در برخي موارد که مشکلاتي بود و احتياج به يک دستورخاص داشت، به امام مراجعه ميکردند. ولي برخي جاها براي اينکه خيلي مزاحم امام نشوند، قبل از امام به آقاي هاشمي مراجعه ميکردند.آقاي هاشمي واقعا نقش برجستهاي داشتند؛ پيش از پيروزي انقلاب بصورت مخفي در محافل مبارز نقش محوري ايفا کردند و بعد از پيروزي انقلاب هم به صورت آشکار در قالب مسئوليتهاي نظام ايفاي نقش کردند. به همين دليل ميگويم که ايشان همواره محور بودند.
*در سالهاي اول انقلاب بحرانهاي زيادي از جمله ترور شخصيتها و جنگ تحميلي کشور را در شرايط دشواري قرار داده بود؛ مواجهه آقاي هاشمي با اين شرايط و نقششان در مديريت اين فضاها چه بود؟
اتفاقا سوال خيلي خوبي است که بحث را مصداقيتر ميکند. آنهايي که من اشاره کردم کارهاي معمول نظام بود. شما زماني را تصور کنيد که آقاي بهشتي به عنوان يکي از شخصيتهاي بالاي نظام در واقعه هفتم تير شهيد شده بودند؛ آيتالله خامنهاي روز قبل از هفتم تير در مسجدي در جنوب غرب تهران توسط منافقين ترور شده بودند. ايشان در بيمارستان بودند و مجروحيت شديد داشتند و قادر به هيچ کاري نبودند. فقط امام مانده بودند که وارد کارهاي معمول و جزئي نميشدند. البته خط دهي اصلي با امام بود. تنها کسي که در اين مجموعه باقي ماند، آقاي هاشمي بود. آقاي هاشمي خاطراتش از اين ماجرا را تحت عنوان «روايت هجران» نوشتند؛ من خودم اين عنوان را براي اين خاطرات گذاشتم.ايشان ده مقاله به روزنامه جمهوري اسلامي داد که ما پشت سر هم چاپ کرديم. ايشان در اين خاطرات تنهايي خودشان را در آن ماجرا روايت ميکند. کار و مشکلات زياد بود و بايد يک تنه با همه اينها مقابله ميکرد. ايشان چند روز قبل از انفجار هفتم تير براي بازديد به معدن مس سرچمشه رفته بود و خاطراتش را از همين روزها يعني چند روز قبل از انفجار شروع ميکند. خود روز هفتم تير بعد از جلسه حزب به جماران ميرود و در جماران صداي انفجار را ميشنود. خاطراتش را از همان بازديد مس سرچشمه شروع ميکند و به اين جاها ميرسد. بعد مينويسد که خب حالا با اين همه شهيد چه کنيم؟ عدهاي از مجلس شهيد شده بودند و عدهاي مجرو ح شده بودند و مجلس اصلا نميتوانست پيش برود. يکي از کارهايي که ايشان انجام ميدهد، اين بود که افرادي را که در بيمارستان بودند با همان حالت به مجلس ميآورند تا مجلس تشکيل شود. بعد از خطرهايي که آن روزها بعد از انفجار به وجود آمده بود، مينويسد؛ سران کشور به شهادت رسيده و بحرانهاي بزرگ به وجود آمده بود. براي تامين امنيت دغدغه داشتند و مشکلاتي از قبيل تشييع جنازه شهدا؛ به حد نصاب رساندن مجلس؛ مشکلات حزب جمهوري اسلامي و موارد ديگر کشور را وضعيت خاصي قرار داده بود و ترورها هم مرتب ادامه پيدا ميکرد. همان سال آقاي رجائي و باهنر شهيد شدند؛ همان سال آقاي قدوسي شهيد شدند؛ و ترورها در تابستان 1360 هر روز در خانهها و خيابانها اتفاق ميافتاد. هر روز کشور با يک بحراني مواجه ميشد که بايد حل و مديريت ميشد. مدير اصلي و واقعي اين بحرانها، آقاي هاشمي بودند.خيلي در آن ايام تلاش کردند. تفکر بالاي مديريتي داشتند و براي هر مشکلي، راه حلي پيدا ميکرد و فورا انجام ميدادند تا کار بر زمین نماند. کارهاي منافقين براي براي زمين گير کردن نظام بود. بني صدر، منافقين و برخي از غربگراها براي تحقق هدفشان دست به دست هم داده بودند. کمونيستها هم علاقمند بودند به اينکه نظام از هم بپاشد تا بتوانند در وضعيت بعدي براي خود سهمي بگيرند. بازوي اصلي امام در اين ماجراها براي حل و فصل مسائل، مديريت کشور و براي اينکه کشور راه درستي را برود آقاي هاشمي بود. تفکر اصلي متعلق به امام بود و آقاي هاشمي مجري اين فکر بود. من حداقل در دو مورد، تلاش آقاي هاشمي براي اينکه کشور در مسائل اجرايي بيمدير نماند را شاهد بودم. يکي در شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي و رياست جمهوري بعد از شهادت آقاي رجائي بود. در همين ايام حادثه انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي اتفاق افتاد؛ بني صدر عزل شد و در نبود رئيس جمهور، شوراي رياست جمهوري تشکيل شده بود و بايد رئيسجمهور تعيين ميشد. حزب جمهوري اسلامي، آقاي رجائي را کانديدا کرده بود و ايشان رئيسجمهور شد. 8 شهريور آقاي رجائي و باهنر رئيسجمهور و نخستوزير با هم به شهادت رسيدند. چند روز بعد هم دادستان کل انقلاب، آقاي قدوسي به شهادت رسيدند. شما تصور کنيد اين همه شهادت و بحران پشت سر هم بود و دوباره بايد يک رئيسجمهور ديگر انتخاب ميشد. جلسه شوراي مرکزي حزب در دفتر آقاي هاشمي تشکيل شد. در آن جلسه بحث اين بود چه کسي کانديداي رياست جمهوري شود. آقاي سيد عبدالکريم هاشمي نژاد که همان سال در مهرماه در دفتر حزب جمهوري اسلامي در مشهد شهيد شد و عضو شوراي مرکزي حزب هم بود، پيشنهاد ميکند آيتالله خامنهاي رئيسجمهور شوند. من در آن جلسه بودم. آنجا وقتي اين مسئله مطرح شد، دو تا ايراد پيش آمد. يکي اينکه برخي گفتند ايشان ترور شده و وضعيت جسماني خوبي ندارد؛ عدهاي هم گفتند امام گفته است رئيسجمهور ما نبايد يک روحاني معمم باشد. اول کار که هنوز هيچ رئيس جمهوري نداشتيم، نظر ما اين بود که آقاي بهشتي رئيسجمهور شوند. امام گفته بودند که يک روحاني رئيسجمهور نشود. اين تفکري بود که امام داشتند تا روحانيت کمتر وارد کارهاي اجرايي شوند. اين هر دو مشکل را آقاي هاشمي حل کردند. در مورد وضعيت جسمي ايشان گفتند قرار نيست رئيسجمهور کار اجرائی کند. در اتاق نشسته است و نظر ميدهد و کار ستادی میکند. اين مشکل حل شد و همه قبول کردند. آقاي هاشمي درباره اشکال دوم هم گفتند: «مي روم با امام حرف ميزنم و ميگويم گرفتار شديم و کس ديگري را نداريم که روحاني نباشد و بتواند رئيسجمهور شود.» گفتند امام را قانع ميکنند. آقاي هاشمي با امام حرف زدند و جلسه بعدي تشکيل شد و گفتند امام موافقت کردند. بنابراين نظر حزب جمهوري اسلامي اين شد که آيتالله خامنهاي رئيسجمهور شود.اين نمونهاي از تفکر محوري ايشان در مديريت کشور بود. يک بار هم مشکلي درباره نخستوزير پيش آمده بود. آيتالله خامنهاي چند نفر را پيشنهاد داده بودند؛ برخي از اين افراد راي نياوردند و با برخي در شوراي مرکزي موافقت نشد تا به آقاي مهندس موسوي رسيديم و قرار شد ايشان از طرف حزب به عنوان نخستوزير معرفي شود. ولي يک ايرادي وجود داشت که همان موقع در جلسه شوراي مرکزي حزب مطرح شد. که درست نيست حزب جمهوري اسلامي همه مسئولين را از خود بگذارد؛ بايد از ديگران هم باشند» اين تفکر درستي بود تا حالت انحصاري نباشد. آقاي موسوي عضو شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي بود؛ پيش از آن هم مسئول روزنامه جمهوري اسلامي بود و حالا به عنوان نخستوزير مطرح ميشد. به همين خاطر عضويت ايشان در شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي به عنوان مانع مطرح شده بود. آقاي هاشمي گفتند:«بايد با امام صحبت کنيم و حل شود» بعد با امام صحبت کردند و امام قانع شدند. آقاي هاشمي تعريف کرد که:« من به امام گفتم شما يک جملهاي به ما گفتيد که برايمان خيلي مهم است و الان خود شما بايد به آن توجه کنيد.» امام ميپرسند:«آن جمله چه بوده است؟» آقاي هاشمي هم ميگويند:« شما گفتيد هر وقت آمريکاييها و غربيها چيزي به ما ميگويند، ما بايد عکس آن عمل کنيم. آنها چيزي به ما ميگويند تا ما را گمراه کنند؛ بنابراين بايد عکس آن عمل کنيم. الان غربيها ميگويند خوب نيست همه مسئولان از حزب جمهوري اسلامي باشد؛ طبق فرمايش شما، بايد اعتنايي به حرف اينها نکنيم و نخستوزير را از حزب انتخاب کنيم» امام هم قانع شده و قبول کردند و بعد آيتالله خامنهاي آقاي ميرحسين موسوي را به مجلس معرفي کرده و وي نخستوزير شد. اين موارد همه نشان از توانايي آقاي هاشمي براي حل بحرانها داشتند.
*آقاي هاشمي وقتي در حل و فصل امور و مديريت بحرانها موقع بروز اختلاف با ساير مقامها چگونه رفتار ميکردند؟
ابتدا درمورد رئيس مجلس شدن آقاي هاشمي نکتهاي مطرح کنم که به روشن شدن بحث کمک ميکند. بعد از انتخابات مجلس و قبل از اينکه زمان تشکيل مجلس برسد، شوراي مرکزي حزب به دليل اينکه اکثريت اعضاي مجلس اول از حزب جمهوري اسلامي بودند، اين سوال را مطرح کردند که چه کسي رئيس مجلس باشد؟ طبيعتا بايد يکي از اعضاي حزب، رئيس مجلس ميشد؛ زيرا خيلي از اعضاي حزب از جمله آقاي هاشمي در مجلس بودند.ابتدا پيشنهاد شد آيتالله خامنهاي رئيس مجلس شوند؛ ايشان خودشان نپذيرفتند و پيشنهاد دادند آقاي هاشمي باشد. وقتي از آيتالله خامنهاي پرسيديم چرا؟ گفتند: آقاي هاشمي تحملش زياد است و سعه صدر خوبي دارد؛ مجلس به چنين فردي نياز دارد و او ميتواند مجلس را اداره کند. اتفاقا در مجلس هم همينطور بود. در مجلس اول و دوم که آقاي هاشمي رئيس مجلس بودند،خيلي خوب جلسات را اداره ميکردند. مخصوصا در مجلس اول که نمايندگاني از جريانهاي مختلف وجود داشتند؛ از نهضت آزادي و غير حزب جمهوري اسلامي و ديگران هم بودند. اما آقاي هاشمي توانسته بود با سعه صدر، جلسات را مديريت کند. رياست ايشان کاملا جا افتاده بود. بايد توجه داشته باشيم مجلس دهم با مجلس اول فرق دارد. اداره کردن مجلس دهم که الان بر سر کار است، آسانتر از اداره کردن مجلس اول است.در مجلس اول شخصيتهاي خيلي مهمي حضور داشتند؛ بعدا برخي از آنها رئيسجمهور يا مرجع تقليد شدند.اداره چنين مجلسي و پيشبرد امور، نياز به تحمل و توان پذيرش افکار مختلف دارد. به همين دليل ما آقاي هاشمي را انسان معتدلي ميشناسيم.اعتدالي که اين سالها مطرح ميشود، چيز جديدي نيست؛ از آن زمان بوده و آقاي هاشمي از همان موقع سمبل اعتدال بود. البته من دوست ندارم خيلي مطلق صحبت کنم و معتقد نيستم اگر ايرادي وجود دارد، گفته نشود. مواردي هم پيش ميآمد که ايشان چه در مجلس و چه رياست جمهوريشان حرفهايي زدند يا رفتارهايي داشتند که محل نقد بود. چون خيلي با ايشان معاشرت داشتم هم به خودشان گفتم و هم در ياداشت هايم نوشته ام. واقعيتش اين است که آقاي هاشمي در قدرت با آقاي هاشمي بعد از قدرت تفاوت داشت.
*چه ويژگيهايي در ايشان در برهههاي مختلف دستخوش تغيير شد؟ و اين تغييرات بر پايه چه ضرورتهايي بود؟
آقاي هاشمي از ابتداي زندگي شان تا آخر، دنبال حاکميت اسلام در جامعه بود. هميشه اين را دنبال ميکرد. البته نگاه افراد به اسلام يکي نيست؛ متفاوت است. در خود جمهوري اسلامي قرائتهاي متفاوتي وجود دارد و الان دسته بنديهاي موجود در نظام درباره اسلام و احکام يکي نيست. آقاي هاشمي از اول تا آخر عمر دنبال اجراي اسلام بود. چه آن زمان که زندان ميرفت؛ چه زماني که انقلاب پيروز شد و چه زماني که ديگر مسئوليتهاي اجرايي و تقنيني نداشت و قدرت در اختيارش نبود. هميشه دنبال پياده شدن احکام اسلام بود.آقاي هاشمي همواره به جمهوري اسلامي، اخلاق و حفظ حرمت اشخاصي که در نظام هستند علاقمند بود. بعد از رياست جمهوري شان، با ايشان يک سفر به مکه داشتيم؛ فکر ميکنم اولين ديداري بود که آقاي هاشمي با پادشاه عربستان داشت. من هم همراهشان بودم. آن زمان ملک عبدالله پادشاه عربستان بود و تازه هم پادشاه شده بود و مردم عربستان در حال بيعت با او بودند. همان زمان در جده اولين ملاقات صورت گرفت. البته آقاي هاشمي در آن سفر چند ملاقات با ملک عبدالله داشت. در اولين ديدار، ملک عبدالله بعد از احوالپرسي در همان دقايق اول ميگويد:«اين ولد کيست که شما رئيس جمهورش کرديد؟» منظور ملک عبدالله، احمدي نژاد بود. از آنجايي که قد احمدي نژاد کوتاه بود ملک عبدالله دستش را تا زانوی خودش آورده بود و در همان حالت ميپرسيد که اين ولد کيست؟ خب شما ميدانيد که در انتخابات رياست جمهوري، آقاي هاشمي و احمدي نژاد رقيب همديگر بودند و آقاي هاشمي هم اصلا احمدي نژاد را قبول نداشت. ما منتظر بوديم که حالا آقاي هاشمي در اينجا چه ميگويد. آقاي هاشمي گفت:«کشور ما قانون اساسي و رهبر دارد و طبق قانون عمل ميکنيم» و طوري هم صورتش را جدي کرد که شاه عربستان احساس کرد که بهتر است ديگر ادامه ندهد. حالا تازه آقاي هاشمي طراز او نبود؛ خود آقاي هاشمي فضا را در دست گرفت و تغيير داد و شاه عربستان احساس کرد ديگر نميتواند اين بحث را ادامه دهد. اين بدان معناست که ايشان چه در زمان قدرت و چه زماني که در قدرت نبود، براي نظام و انقلاب يک جور فکر ميکرد. در سفري که تقريبا بلافاصله بعد از کنار رفتن از رياست جمهوري به عربستان صورت گرفت، آقاي هاشمي به خانه کعبه وحرم پيغمبر و داخل ضريح رفته بودند و خودشان خواسته بودند که آنجا را برايشان باز کنند. در سفر دوم که با اين زمان فاصله داشت، نخواستند به داخل کعبه بروند. در حاليکه سعوديها مايل بودند و آماده بودند. اما ايشان اصلا درخواست نکردند. من همان جا از ايشان پرسيدم:«شما آن دفعه داخل کعبه و ضريح پيغمبر رفتيد؛ چرا اين دفعه نخواستيد؟» ايشان گفتند که «مردم هم دلشان ميخواهد بروند و هميشه اطراف کعبه در حال طواف هستند؛اين که ما برويم داخل کعبه، در حاليکه آنها نميتوانند بروند، خوب نيست.» من همان جا به خودشان گفتم و بعدها نوشتم که هاشمي در قدرت و هاشمي بعد از قدرت اين تفاوت را دارد. خب دليلش طبيعي است و چيز غير عادياي نيست. معمولا افراد وقتي در قدرتند، به دليل اقتضائات قدرت يک جور عمل ميکنند و وقتي در قدرت نيستند، طور ديگر. مهم اين است که اين تفاوت زياد نباشد. حمايتهايي که آقاي هاشمي از حقوق افراد بعد از رياست جمهوري کردند، خيلي بيشتر از زماني بود که در قدرت بودند. مواضعي که گرفتند و حرفهايي که زدند، خيلي تفاوت داشت. تفاوت نه به معناي اينکه در مقابل آن مواضع قبلي بود؛ بلکه به اين معنا بود که در گذشته و در زمان قدرت کمتر از اين نوع حمايتها داشتند و بعدها بيشتر شد.
*در مقطعي نسبت به آقاي هاشمي و خانواده ايشان ديدگاه منفياي در جامعه به وجود آمده بود و بعد اين نگاه تعديل شده و تغيير کرد. چرا در ابتدا چنان تصوري از ايشان شکل گرفته بود؟
ما اين مورد را فقط درباره آقاي هاشمي نديديم؛پيش از اين در تاريخ و درباره امير المومنين هم داشتيم ؛چنانکه درباره آن مجسمه تقوي و دينداري طوري حرف زده بودند که وقتي خبر از کوفه به شام رسيد که علي را در محراب عبادت کشتند، گفتند:«دروغ است؛ زيرا علي اصلا نماز نميخواند» در همين دوران خودمان آیتالله شيخ فضلالله نوري را همين جا در ميدان توپخانه سابق بهدار آويختند چون گفته بود مشروطه مشروعه. شيخ فضلالله گفته بود قانون اساسي بايد بر اساس احکام شرع باشد؛ اما حرفش را قبول نکرده و ايشان را اعدامش کردند. در حاليکه پاي چوبه دار، متدينان بازار تهران هم حضور داشته و خدا را هم شکر ميکردند.البته بعد از مدت کمي متوجه شدند چه اشتباهي کردند؛درباره آقاي بهشتي هم همين طور. من کنار ايشان بودم؛ در فاجعه انفجار هفتم تير که ايشان شهيد شد، بودم و مجروح شدم. آقاي بهشتي را خيلي خوب ميشناختم. انسان بسيار با تقوي، مردم دوست، خدمتگذار و متواضعي بود. ولي منافقان با تبليغ در ذهن جامعه از ايشان چهره ديکتاتوري ساخته بودند. بر همين اساس بود که امام (ره) بعد از شهادت ايشان فرمودند شهادت آقاي بهشتي در برابر مظلوميت ايشان ناچيز است. همه اينها نشان ميدهد تبليغات ميتواند خيلي در تغيير چهره آدمها تاثير بگذارد. درباره آقاي هاشمي هم همينطور بود؛ از يک طرف تبليغات زيادي شده بود و از طرف ديگر بخشي از مردم هم تحت تاثير تبليغات قرار گرفته بودند. برخي از مردم اينطور هستند. وقتي حرفي ميشنوند، درباره آن تحقيق نکرده و فوري قبول ميکنند. اين از اول تاريخ بوده و در آينده هم خواهد بود. در قضيه شهرام جزايري، اختلاسهاي 3 هزار ميلياردي و دانه درشتهايي که به خاطر فساد اقتصادي پرونده دارند، نام افراد مختلفي مطرح شد؛ ولي در هيچ يک از اينها آقاي هاشمي حضور نداشت. خيليها به اين توجه نميکنند که به آقاي هاشمي تهمت زده شد که همه دنيا را خورد و برد؛ خب چرا در اين فسادها اسمی از آقای هاشمی نبود. اينها مسائل بسيار مهمي است. خب ما زندگي آقاي هاشمي را هم ميبينيم. ايشان به دليل ارثي که از پدرش در رفسنجان در منطقه خودشان داشت، آدم فقيري نبود؛ باغ پسته داشتند و اين باغها الان هم هست؛ دسترنج خودشان و پدرشان و خانواده شان است؛ درآمدي از آنجا داشتند و از آن استفاده کردند و زندگي خوبي داشتند. زندگي اشرافي نبود، اما زندگي متوسط خوبي بود. آدمي که خوب زندگي کند، چشم و دلش سير است و دنبال مال مردم نيست. آقاي هاشمي خيلي از بقيه بزرگتر بود و بسياري به او حسادت ميکردند و اين حسادتها منشا آن شايعات و مطالب بود. ميخواستند او را از صحنه دور کنند تا خود قدرت را در دست بگيرند.
*درمورد رابطه ايشان با امام خميني فرموديد؛ به مناسبات ايشان با مقام معظم رهبري هم اشاره بفرماييد. برخي رسانهها و نهادها اين گونه القاء ميکردند که ميان آقاي هاشمي و رهبري فاصله وجود داشته است...
آقاي هاشمي با امام(ره) نزديکترين مناسبات را داشتند. هيچ کس در هيچ زماني اندازه آقاي هاشمي به امام نزديک نبود؛ ايشان چه قبل و چه بعد از انقلاب خيلي به امام نزديک بود. موارد پر شماري است از زماني که مشکلي به وجود ميآمد و مسئولين براي حل آن به آقاي هاشمي متوسل ميشدند که شما برويد با امام صحبت کنيد. چون امام هم ايشان را دوست داشت و قبول داشت و آقاي هاشمي هم خيلي راحت ميتوانست حرفهايش را به امام بزند. در خاطرات خود آقاي هاشمي هم هست و از ديگران هم زياد شنيديم که خيلي از آقايان سطح بالاي کشور، مشکلاتي داشتند و خودشان به دليلي نميخواستند با امام صحبت کنند و آقاي هاشمي صحبت ميکردند. خيلي وقت ها که آقاي هاشمي به جبهه يا مسافرت ميرفتند، امام ميگفتند که برايشان قرباني کنند که سالم برگردد. يا وقتي در سال 58 آقاي هاشمي ترور شد و در بيمارستان بستری شدند، امام پيام دادند که «هاشمي زنده است؛ چون نهضت زنده است». اينها همه علاقمندي امام به آقاي هاشمي را نشان ميدهد. درباره رهبري هم من خيلي خاطره دارم. آيتالله فاضل لنکراني مرجع تقليد در سال 86 از دنيا رفتند. ايشان يک مرجع انقلابي و از شاگردان امام و خيلي مورد توجه بود؛ خيليها مقلدش بودند. بعد از اينکه از دنيا رفتند، من پيش آقاي هاشمي رفتم. چند نفر از دوستان هم بودند و جمعا 8 نفر بوديم و هر چند وقت يک بار با آقاي هاشمي ديدار ميکرديم. آنجا من به آقاي هاشمي گفتم ما از شما يک سوال داريم؛ حالا که آقاي فاضل از دنيا رفتند، ما چه کسي را تبليغ و ترويج کنيم؛ شما يک مرجع تقليد انقلابي معرفي کنيد. ايشان هم گفتند آقاي خامنه اي.
من گفتم که: «آقا من منظورم غير از آقاي خامنهاي است» ايشان باز هم گفت:«آقاي خامنه اي» براي بار سوم گفتم: «آقاي هاشمي آقاي خامنهاي سرجاي خود؛ ما ميخواهيم علاوه بر تهران در قم هم کسي را داشته باشيم و بيشتر ترويج کنيم تا او از آقاي خامنهاي حمايت کند.» آقاي هاشمي براي بار سوم گفت: «آقاي خامنه اي» اين خيلي معنا داشت. يعني اينکه ايشان هم به شخص آقاي خامنهاي و هم به اين جايگاه خيلي اهميت ميداد و ميخواست که مرجعيت و رهبري در يک جا متمرکز شود. اين، هم نشانه علاقه آقاي هاشمي به آيتالله خامنهاي بود و هم نشانه اهميت دادن به اين جايگاه است. مورد ديگر هم بگويم. من زماني از برخي کارها انتقاد داشتم و با ايشان خيلي صريح صحبت ميکرديم و حرف دل ميزدم. اينها را ميگفتم تا تبادل نظر شود و من از نظر ايشان استفاده کنم. ايشان ميدان داد من حرفهايم را بزنم و وقتي زدم گفت: «آقاي مهاجري؛ شما بايد بدانيد که آقاي خامنهاي براي اين مملکت دلسوز است و خير مردم را ميخواهد. هر کاري که کرده و هر حرفي که زده، همه از روي عقيده است. ايشان اينطور اعتقاد دارد و بر اساس عقيده عمل ميکند. بنابراين شما نگران نباشيد و مطمئن باشيد آن گونه که مصلحت مردم و مملکت تشخيص بدهد، عمل ميکند.» خيلي راحت بود. هميشه هم حرف دلش را به ما ميزد و اين هم حرف دل بود که زد؛ به چيز ديگر معتقد نبود. اين بدان معنا نبود که انتقادي نداشت؛ اما انتقادات را به خودشان ميگفت. گاهي وقتها خود ايشان جلوي ما گلايههايي داشت، ولي اساس را حفظ ميکرد؛ هيچ وقت اينطور نبود که همه چيز را رد کند. در جامعه هم عدهاي سعي ميکردند آقاي هاشمي را رقيب آقاي خامنهاي معرفي کنند و بگويند که آقاي هاشمی ميخواهد شريک رهبري باشد که دروغ بود؛ ايشان تا آنجا که ميتوانست آقاي خامنهاي را تقويت ميکرد و در اين زمينه هيچ کوتاهياي نداشت. در عين حال ممکن بود که گله يا انتقادي داشته باشد و اتفاقا صداقت يعني همين. آدم صادق کسي است که گله خودش را بگويد و از آن طرف حمايت خودش را هم داشته باشد و دوگانگي در کارش نباشد.
*در مقطعي در دوره آقاي احمدي نژاد اختلاف سليقهها زياد بود جرياني که از آقاي احمدي نژاد حمايت ميکرد به بروز اختلافات دامن زد.آقاي هاشمي صبرشان در برابرهجمههايي که در اين دوره صد چندان شد مثال زدني بود. اين صبوري به چه معنا بود؟
براي حفظ نظام بود. در سال 59 امام (ره) در بيمارستان قلب بستري بودند؛ مشکل قلبي داشتند. آن موقع در کشور عدهاي راه افتاده بودند و عليه سه نفر آقاي هاشمي، آقاي خامنهاي و آقاي بهشتي شعار ميدادند.تعبيرات بد و تندي داشتند. ما خيلي ناراحت بوديم چون اينها را ميشناختيم و با آنها کار ميکرديم. آنها، ياران امام و انقلاب، زجر کشيده و خدمتگزار مردم بودند و عدهاي در داخل کشور براي کسب قدرت اين تحرکات را سامان ميدادند. ما از اين قضيه ناراحت بوديم. يک روز که من و آقاي هاشمي در شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي کنار هم نشسته بوديم، گفتم:« آقاي هاشمي شما خدمت امام(ره) برويد و به ايشان بگوئيد جملهاي بگويند و پخش شود تا همه بفهمند که اينها دروغ ميگويند و شما از اين فشار خارج شويد. آقاي هاشمي گفتند:«نه آقاي مهاجري؛ ما نبايد اين کار را بکنيم؛ زيرا قلب امام الان ناراحت است و ممکن است اگر بفهمند در بيرون چه کارهايي صورت ميگيرد، قلبش بايستد و امام را نداشته باشيم؛ بگذاريد ما فدا شويم و امام بماند» بعد ايشان گفت: «آنها ميخواهند انقلاب از بين برود تا خودشان به قدرت برسند؛ اما ما نبايد اينطور فکر کنيم؛ بلکه بايد خود را فدا کنيم براي اينکه امام و انقلاب بماند.» آقاي هاشمي در تمام مراحل انقلاب تا آخر عمر به همين شيوه رفتار کرد؛ صبوري آقاي هاشمي بر همين اصل تکيه داشت. آقاي هاشمي ميخواست انقلاب و نظام بماند حتي به قيمت مظلوميت و فدا شدن خودش و خانوادهاش. اين تفکر و اعتقادش بود. من خيلي وقتها ديدم کساني ميآمدند و در صدد اين بودند که آقاي هاشمي را وادار کنند در مقابل رهبري بايستد. آقاي هاشمي ميگفتند اگر چنين کاري صورت بگيرد، نظام ضرر ميکند و کشور تجزيه ميشود و همه چيز از بين ميرود؛ بايد رهبري را حمايت و تقويت کنيم. حالا مطالب خود را هم دنبال ميکنيم که حل شود. اين گونه معتقد به حفظ نظام بود. محور تمام صبوريها، تحملها، سکوتها و هر چيز ديگري که آقاي هاشمي در اين دوران غربت و مظلوميت متحمل شد، تلاش براي حفظ نظام بوده است.
*چه ميزان از موفقيتهاي نظام را ميتوان مديون آقاي هاشمي دانست؟
مي توانم بگويم خيلي؛ اما نميتوانيم درصد تعيين کنيم؛ زيرا احتياج به کار تحقيقاتي مفصل دارد. ايشان در پيروزي انقلاب، ادامه و تاسيس ارکان نظام، تدوين قوانين در دورهاي که رئيس مجلس بودند، نقش داشته است. در جنگ و دفاع مقدس و خيلي از مسائل ديگر، نقشهاي مهمي داشتند. البته يک جاهايي هم موفق نشدند به خواستههاي خود برسند.
*مثل چه خواسته هايي؟
برخي را نميتوانم بگويم؛ اما مثلا ايشان مايل بودند که قانون گرايي در همه زمينهها را بيشتر کنند؛ مثلا در مجلس خبرگان؛ در سه قوه به ويژه قوه قضائيه. ميخواست مجمع تشخيص مصلحت نظام نقش قويتري داشته باشد و بتواند موارد را نظارت و کنترل کند. اما عملا موفق نشد. موانعي بود که نگذاشت ايشان موفق شوند. اما موارد زيادي هم بود که نقش ويژهاي داشت.
*چه وجوهي از شخصيت آقاي هاشمي مغفول مانده و کمتر شناخته شده است؟
به نظر من بخش اخلاقي و علمي آقاي هاشمي مغفول مانده است. با بخش مبارزاتي، همه آشنا هستند؛ ولي بخش اخلاقي و علمي آقاي هاشمي، مغفول مانده است و بايد تلاش کرد تا اينها را به جامعه معرفي کنيم؛ آقاي هاشمي کتابهاي زيادي در زمينه تفسير قران دارند. ايشان در علم کلام، خيلي مسلط بودند و آثاري هم دارند. يک فقيه به روز بودند و مسلط به مسائل فقهي و تطبيقش با نيازهاي جامعه اسلامي. اينها مغفول مانده است. البته کارهايي صورت ميگيرد، اما ايشان به اين خصوصيات شناخته نشده است. در بخش اخلاقي هم اين جنبههاي پاکدستي که اشاره کرديم قابل تامل است.برخلاف شايعات زيادي که درست کردند،آقاي هاشمي کاملا پاکدست بودند؛ پاکدامن بودند. تعاملشان با مردم،تحمل و صبوري و خود را فداي نظام و انقلاب کردنشان بر اساس اخلاق بود؛ حتما شنيديد وقتي جنگ تمام شد،چون مشکلاتي وجود داشت ايشان به امام پيشنهاد کردند شما من را به عنوان فرمانده جنگ محاکمه و حتي اعدام کنيد تا انقلاب محفوظ بماند که امام نپذيرفتند و گفتند شما براي اين انقلاب تلاش کرديد. اينها مغفول مانده است و بايد مطرح شود. من در تمام دوران معاشرت هيچ وقت از آقاي هاشمي نشنيدم از کسي بدگويي کند. تا آنجا که ميتوانست براي حل مشکلات با تعامل و بدون درگيري، تلاش ميکرد و مصلحت نظام را بالاتر از همه اين مسائل ميدانست. خيلي ظلمها را درباره خودش و بستگانش تحمل کرد،ولي به خاطر نظام، مردم و مصالح کشور همه را ناديده گرفت.
انتهای گزارش/