فرمانده جان برکف
حضور در کردستان
وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ ......
سال 60 در سن 17 سالگی برای اعزام به جبهه دوره آموزش نظامی را در پادگان منجیل گذراندم.
پس از شرکت در عملیات بیت المقدس که منجر به پیروزی و آزادسازی خرمشهر شده بود جذب سپاه رشت شدم. پس از آن با توجه به حضور ضد انقلاب در کردستان و ناامن بودن غرب کشور، به این منطقه از طریق سپاه اعزام شدم و در عملیات های داخلی و برون مرزی نیز توفیق حضور پیدا کردم.
تشکیل تیپ قدس
در دوران هشت سال دفاع مقدس، گیلان و مازندران دارای یک لشکر به نام 25 کربلا بودند. نیمی از رزمندگان این لشکر گیلانی بودند. با توجه به حساسیت های قومی و دغدغه های موجود، نیروهای قدیمی سپاه رشت و گیلان طی جلسات خصوصی و بعضاً رسمی تصمیم گرفتند یگانی مستقل برای گیلان با موافقت فرماندهی محترم کل سپاه تشکیل و سازماندهی کنند. همچنین از راهنمایی، کمک و مشاوره های شهید زنده محراب آیت ا... احسان بخش، نماینده امام و امام جمعه رشت نیز بهره بردند.
پس از جلسات با فرماندهان رده بالای سپاه و پیگیری رزمندگان دلسوز گیلانی، عاقبت تصمیم گرفته شد تیپ ویژه قدس واقع در سنندج که مأموریت مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگ های نامنظم را داشت تحویل گیلان بدهند و رزمندگان شجاع و باتجربه گیلانی در اقصی نقاط کشور و یگان های رزم را فراخوانده و در این یگان سازماندهی و به کار بگیرند.
شهید املاکی هم یکی از این عزیزان دلسوز و باتجربه گیلانی به کمک رزمندگان تیپ قدس آمد و واحد اطلاعات و عملیات تیپ را تقویت نمود.
نفر وسط پسندیده به همراه نیروهای واحد اطلاعات و عملیات در منطقه کردستان
ارتقای تیپ به لشکر
رزمندگان گیلانی پس از تحویل گرفتن تیپ با انجام عملیات های آفندی و برو نمرزی، جذب نیروهای بسیجی و کادرسازی قوی توانستند سازمان تیپ را به لشکر ارتقا دهند.
شهید املاکی در مأموریت ها و طراحی ها بسیار قوی و خوب ایفای نقش می کرد. فرماندهان وقت یگان هم از این موضوع با خبر بودند و سعی می کردند در تمام بحث ها و جلسات عملیاتی که در قرارگاه انجام می شد، ایشان هم حضورداشته باشند.
نقش سردار املاکی در منطقه ماووت
در عملیات نصر 4 در منطقه ماووت شهید املاکی نقش بسزایی داشت. تقریباً با کمک شهید املاکی و دیگر فرماندهان و رزمندگان گیلانی موفقیت های بزرگی کسب شد. در شناسایی هایی که توسط رزمندگان شجاع و بی ادعای واحد اطلاعات انجام می شد، شهید املاکی بسیار دقیق بود. حتی برای اطمینان بیشتر گاهی اوقات با رزمندگان اطلاعات به شناسایی می رفت و حضور چشم گیری داشتند. خودشان روی شناسایی بچه های اطلاعات عملیات نظارت کامل داشتند.
همین عملکردها و شجاعت همه عزیزان رزمنده گیلان باعث شد در عملیات نصر 4 موفقیت هایی کسب کنیم که شهید املاکی نقش بسزایی در آن داشتند.
دیدار اول با شهید املاکی
در تیپ قدس افتخار آشنایی با ایشان را پیدا کردم.
نحوه شناسایی نیروهای واحد اطلاعات
سردار املاکی وقتی از لشکر 25 آمدند، شناخت خوبی از رزمندگان گیلانی لشکر 25 داشتند. همان بچه ها رهبری اطلاعات تیپ را بر عهده گرفتند.
درست است که ما خیلی دیر یک تیپ مستقل به دست آوردیم، ولی بچه های باتجربه ای داشتیم. همان هایی که از اول جنگ در لشکر 25 و یگان های دیگر خدمت کرده بودند.
نقش آفرینی شهید املاکی در عملیات ها
این شهید بزرگوار هم در لشکر 25 و هم در لشکر گیلان نقش بسیار تأثیرگذاری داشت و با تدبیر عمل می کرد. پا به پای دیگر رزمندگان گیلانی برای رسیدن به پیروزی و موفقیت در عملیات ها نقش آفرینی و تلاش داشت.
بخصوص در عملیات نصر 4 که ایشان جانشین لشکر بودند. واقعاً توانستند از نظر عملیاتی نقش چشم گیری در پیروزی این عملیات در منطقه مأموریت ایفا کنند.
در عملیات نصر 4 فرمانده وقت لشکر تمام هدایت عملیات و مانور گردان ها را به شهید املاکی واگذار نموده بودند. ایشان هم به حق توانستند عملیات نصر 4 را مدیریت و پیروزی های بزرگ و چشم گیری برای یگان به ارمغان بیاورند.
علت ماندگار شدن شهید املاکی
حضرت آقا در مورد شهید املاکی فرمودند: وقتی در میدان جنگ دشمن شیمیایی زد شهید املاکی شما، جانشین لشکر گیلان، ماسک خود را به بسیجی کنار دستش واگذار کرد و قهرمان یعنی این.
واقعاً در آن لحظات خطیر و حساس انتخاب زنده ماندن یا شهادت در راه خدا سخت است، اما برای امثال شهید املاکی بسیار آسان و شیرین بود. این شهید بزرگوار با ایثار و از جا نگذشتگی شهادت را با جان و دل پذیرا شد. در یک جمله بگویم ترس و مرگ در برابر شهید املاکی بسیار حقیر و ناچیز بود.
علت شیمیایی زدن دشمن در والفجر 10
در مرحله پیروزی بودیم. با توجه به این که دشت حلبچه، خرمال، دوجیله و دیگر شهرهای عراق به تصرف ما درآمده بودند، دشمن بسیار ناراحت و عصبانی بود. عراقی ها با یگان های زمینی و هوایی و با اجرای آتش
شدید و پاتک های متوالی و استفاده از گازهای شیمیایی تلاش می کردند مناطق تصرف شده را پس بگیرند. رژیم بعثی حتی به مردم خودش هم رحم نکرد و جمعیت زیادی از مردم منطقه با استشمام گازهای شیمیایی کشته و مجروح شدند. یگان های خودی نیز برای تحکیم مواضع و استحکامات با سختی روبرو بودند. دشمن نیز به منظور ایجاد رعب و وحشت در منطقه و عدم توانایی، به صورت گسترده از گازهای شیمیایی استفاده می کرد و چاره ای جز این کار برای دشمن بعثی وجود نداشت.
صبح عملیات پس از آزادسازی حلبچه، من و شهید روشن با موتور به منطقه عملیاتی والفجر 10 رفتیم و خانواده هایی را دیدیم که در داخل خودرو نشسته بودند و همگی در اثر گازهای شیمیایی جان سپرده بودند. مادری را دیدیم که در حال شیر دادن فرزندش بود و جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند.
خانواده هایی در خانه هایشان روی خودشان پتو انداخته بودند، فکر می کردند با این کار در مقابل گازهای شیمیایی در امان می مانند، اما همگی مرده بودند. صدام جنایتکار و مزدورانش به هم وطن خودش هم رحم نداشت وای به حال نیروهای ایرانی.
پسندیده به همراه نیروهای واحد اطلاعات و عملیات در ارتفاعات کردستان
لحظه شهادت
سخن از مرد حماسه آفرینی همچون حسین املاکی و بیان شجاعت و ایثار او که پر از حماسه های فراموش ناشدنی است، کاری است دشوار و امری است مشکل. دشوار به این دلیل که نم یتوان ابرمردان را به گونه شایسته و بایسته آ نگونه که بودند و آ نگونه که سزاوارند، توصیف کرد.
در ادامه عملیات والفجر 10 ماموریت تصرف و اشغال ارتفاعات بانی بنوک و کله اسبی و همچنین کنترل جاده سید صادق به خرمال و حلبچه و منحرف کردن دشمن از تک اصلی و کم کردن فشارهای دشمن از سایر یگا نها خودی، به لشکر گیلان واگذار گردید.
در مورخه 1/ 8/ 67 لشکر گیلان با سه گردان کمیل سمت چپ، گردان یارسول سمت راست و گردان حمزه در وسط توانست اهداف از پیش تعیین شده را در شب اول عملیات تصرف و تأمین و راه های مواصلاتی شهر سید صادق را کنترل نماید. در صبح عملیات والفجر 10 با شهید املاکی، برادر جانباز حاج سیف الله طهماسبی و بی سیم چی برای سرکشی و همچنین بررسی اوضاع در منطقه حضور پیدا کردیم. سمت چپ ارتفاع بانی بنوک گردان کمیل عمل کرده بود که منجر به شهادت فرمانده دلاور گردان محمد اصغری خواه و تعداد دیگری از عزیزان شده بود. پس از حضور در گردان کمیل و صحبت با عزیزان و فرماندهان این گردان و اقامه نماز و ذکر دعا، شهید املاکی قرآن را از جیبش درآورد و بسیار عارفانه تا مدتی قرائت و زمزمه می کرد و انگار به او الهام شده بود.
پس از آن به سمت منطقه گردان حمزه و گردان حضرت رسول حرکت کردیم.
در طول مسیر، آتش دشمن بسیار شدید بود و کل منطقه را زیر پوشش قرار داده بود. متوجه شدیم سمت راست که گردان حضرت رسول بود، آتش و فشار زیادی را تحمل می کنند.
این مسئله باعث شد آهنگ حرکت خود را به سمت ارتفاع کله اسبی تندتر کردیم. آتش دشمن زیاد و نقطه ای بود. به ناچار مسیر حرکت ما در داخل کانال و یال شمالی به سمت خط خودی )ارتفاع بانی بنوک( بود.
در مسیر، یک ماسک پیدا کردیم و به شهید املاکی دادیم. با توجه به حجم زیاد آتش دشمن، حرکت به کندی انجام می شد.
در ادامه متوجه شدیم تعدادی از گلوله های خمپاره و توپ در برخورد با زمین صدای انفجاری از آن ها به گوش نمی رسد. دشمن از گازهای شیمیایی استفاده کرده بود. به همین دلیل سریع ماسکها را به صورت زدیم. در همین حین یک رزمنده بسیجی آمد و گفت ماسک مرا بدهید و شهید املاکی فوراً ماسک را به رزمنده بسیجی تقدیم کرد. هر چه سعی کردیم ایشان از ماسک های ما استفاده کنند، قبول نکردند. آقای طهماسبی چفیه داشتند.
چفیه را خیس کردند دادیم به شهید املاکی تا بتواند جلوی صورتش بگذارد. من با سرعت زیاد رفتم به سمت گردان یا رسول. پس از طی مسیر در کانال یک ماسک پیدا کردم. سریع برای شهید املاکی بردم که دیدم شهید املاکی بر زمین افتاده و در حال لرزش و خفگی شدید است. هرچه سعی کردیم شهید بزرگوار به هوش نبود که ماسک را به صورت بزند. دو نفری به اجبار ماسک را بر صورت شهید املاکی زدیم. با توجه به این که با ماسک طول کانال را دویده بودم، حالت خفگی داشتم و تار شدن چشم هایم مرا آزار می داد. مدتی بالای سر شهید ماندیم و متوجه شدیم زدن ماسک دیگر اثر ندارد و این سردار رشید گیلانی کاملاً بی حرکت بر روی زمین آرمیده بود و با چهره ای معصوم و مصمم شهادت را پذیرا گشت و همه رزمندگان را از فراغش داغدار نمود. این رشادت، شهامت و ازخودگذشتگی و فرمایش حضرت آقا در خصوص قهرمان بودن شهید املاکی در تاریخ ثبت شد و درسی بسیار بزرگ و ارزشمند برای آیندگان بر جای گذاشت.
در جستجوی شهید املاکی
در سال 70 سردار عبدالهی فرمودند بروید شهید املاکی را بیاورید؟ پس از هماهنگی های لازم همراه یک اکیپ حدود 30 نفره که کردزبان و عرب زبان نیز همراه ما بود با نیروهای اطلاعات عملیات و تعاون با لباس غیر نظامی به منطقه رفتیم. به محض رسیدن پیکر چند شهید را پیدا کردیم. در حین تفحص و جستجو دیدیم توسط چند عراقی محاصره شده ایم.
البته از قبل پیش بینی کرده بودیم که ممکن است نیروهای عراقی حرکتی داشته باشند. بنابراین نیروهای ما آماده و در نقاط مهم مستقر بودند که اگر اتفاقی افتاد آن ها بتوانند واکنش نشان بدهند.
فرمانده عراقی ها سروان و ترک زبان آدم خوبی بود. به فرمانده آن ها گفتیم ما از بچ ههای تعاون هستیم، آمده ایم پیکر شهدا را با خودمان ببریم. تقریباً جایی رفته بودیم که شهید املاکی به شهادت رسیده بود. فرمانده گروهان عراقی چند متر آن طرف تر محل پیکر یک شهید را به ما نشان داد که روی آن پیکر خاک ریخته بودند.
در حین صحبت من با فرمانده عراقی، همراهان و رزمندگان سریع قسمتی از خاک را کنار زدند و گفتند لباس ها با شهید بزرگوار املاکی مطابقت دارد و همان لباس و کفشی است که شهید در عملیات پوشیده بود.
از فرمانده عراقی تقاضا کردیم این پیکر را به ایران ببریم. سروان عراقی گفت که من باید اجازه بگیرم تا این شهید را ببرید. با سروان عراقی وارد سنگرشان شدیم. کار خیلی خطرناکی انجام دادیم. چون هر لحظه ممکن بود ما را به اسارت بگیرند. تماس بی سیمی با فرمانده خودشان برقرار کرد و گفت نیروهای ایرانی از طرف تعاون آمده اند برای جمع آوری پیکر شهدا. فرمانده آنها گفت اگر آمده اند دستگیرشان کنید. ما دیدیم اوضاع خیلی مناسب نیست. تصمیم گرفتیم سریع
برگردیم. در حین برگشت سروان عراقی به پشتم زد و گفت: «حرس الامام خمینی » یعنی تو پاسدار امام خمینی هستی، نه نیروی تعاون. گفتم درست حدس زدی حالا تکلیف ما چیست؟ ما روز یکشنبه رفته بودیم، گفت: روز سه شنبه بیایید شهیدتان را ببرید. من روز سه شنبه مأموریت داشتم، 10 نفر از بچه ها برای آوردن پیکر شهید املاکی رفتند ولی به آنها تیراندازی شد و اصلاً اجازه ندادند وارد منطقه شوند.
قضیه همین طور ماند تا دو سال بعد که در عراق تحولاتی انجام شد، ب ه طوری که در مرز دیگر نیروی نظامی نبود. با آمبولانس به همراه یکی از هم رزمانم مجدداً از مرز ایران گذشتیم و با عبور از پنجوین وارد منطقه عملیات والفجر 10 شدیم. تمام مکان ها را گشتیم. پس از ساعت ها تفحص موفق به پیدا کردن پیکر این شهید بزرگوار نشدیم. مجدداً در سال 96 با گروه پرتلاش و زحمتکش تفحص ستاد کل نیروهای مسلح بار دیگر به منطقه رفتیم و چند روزی منطقه را جستجو کردیم، اما موفق به پیدا کردن پیکر پاک شهید بزرگوار نشدیم.
حسین هجرت کرد با چهره ای مصمم در غربت خویش برای رسیدن به شهادت در راه خدا.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 149