کرامات شهیدان؛ (128) من هیچ کاری برای انقلاب انجام نداده ام
يکشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۵۹
شهید احمدرضا عاشق شهادت بود و کم سن و سال بودن او نمی توانست مانع رفتنش به جبهه شود...
نوید شاهد:
شهید احمدرضا عاشق شهادت بود و کم سن و سال بودن او نمی توانست مانع رفتنش به جبهه شود. یک بار در نوجوانیش برای اعزام به جبهه به پایگاه های اعزام نیرو شهرستانهای رامهرمز، اهواز، بهبهان، امیدیه و حتی گچساران رفت ولی هیچکدام از آنها او را اعزام نکردند .
شهید احمدرضا عاشق شهادت بود و کم سن و سال بودن او نمی توانست مانع رفتنش به جبهه شود. یک بار در نوجوانیش برای اعزام به جبهه به پایگاه های اعزام نیرو شهرستانهای رامهرمز، اهواز، بهبهان، امیدیه و حتی گچساران رفت ولی هیچکدام از آنها او را اعزام نکردند .
دو برادراو در اسارت دشمن بودند. با التماس به مادر میگفت : مادر من خجالت میکشم وقتی برادرانم از اسارت برمیگردند، به چشم هایشان نگاه کنم .نمیدانم به آنها چه جوابی بدهم و چگونه به آنها بگویم که شما در اسارت بودید و من در شهر درس میخواندم و افزود مادر وقتی خانواده های شهدا را میبینم، از خودم خجالت میکشم چون من هیچ کاری برای انقلاب انجام نداده ام . او به هر اصرار و التماسی که بود، مادرمان را راضی کرد و راهی جبهه شد.
از جبهه که برگشت ، دیگر خودش نبود. خیلی تغییر کرده بود. در هنگام نماز، بسیار گریه میکر د. گاهی مینشست و عکس های دوستان شهیدش را نگاه میکرد و اشک میریخت. او در آلبوم عکس خود، چهارده مربع کشیده و نام سیزده تن از دوستان شهید خود را در آن نوشته بود ولی مربع چهاردهم را خالی گذاشته بود.
وقتی خبر شهادتش را دریافت کردیم ، به سراغ آلبوم او رفتیم و دیدیم در مربع چهاردهم ، نام خودش را نوشته است. گویا بشارت شهادت را از خدا گرفته بود.
راوی: به نقل از دفترچه خاطرات خانواده شهید
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد سوم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
در این زمینه بخوانید:
کرامات شهیدان؛ (126) از مادرش خواست گلویش را ببوسد
کرامات شهیدان؛ (127) من بمیرم خط بماند یادگار
وقتی خبر شهادتش را دریافت کردیم ، به سراغ آلبوم او رفتیم و دیدیم در مربع چهاردهم ، نام خودش را نوشته است. گویا بشارت شهادت را از خدا گرفته بود.
راوی: به نقل از دفترچه خاطرات خانواده شهید
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد سوم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
در این زمینه بخوانید:
کرامات شهیدان؛ (126) از مادرش خواست گلویش را ببوسد
کرامات شهیدان؛ (127) من بمیرم خط بماند یادگار
نظر شما