حماسه های ناگفته؛ زيارت هديه اي الهي (15)
نوید شاهد:
(آذر سال 68) ما دراردوگاه تكريت 5 بوديم كه مشرف شديم زيارت كربلا و نجف. يك اتوبوس ديگرهم ديديم كه همراهمان مي آيد. در حرم آقا اما حسين(ع) آنها را از ما جدا نگه داشتند. در حرم متوجه شديم كه اينها منافقين هستند. آنها كساني بودند كه در كمپ صلاح الدين نگهداري مي شدند و جزء گروهك منافقين بودند. نگذاشتند كه آنها با ما همراه شوند. اول ما زيارت كرديم و آمديم بيرون و بعد آنها.
در نجف اشرف طوري شد كه قبل از ورد ما، يك عده از مسؤوليني كه از بغداد آمده بودند، اول رفتند، داخل حرم را چك كردند كه كسي نباشد تا ما را وارد حرم كنند. در همين حال، ما را در دو صف نگه داشته بودن كه با هم حدود 7 متر فاصله داشتيم. مسؤوليني كه وارد حرم شده بودند آمدند بيرون و ديدند كه ما در يك صف به صورت پنج نفر پنج نفر هستيم و منافقين در صف ديگر گفتند: اين ديگر چيست؟ مگر اين ها همه ايراني نيستند؟
افسري بود به نام عبدالرحيم كه چند سال منافقين را زير بال و پر خود داشت و مي خواست آن ها را براي خود و اهدافش نگاه دارد. عبدالرحيم با ما آمده يود. وقتي كه آنها سؤال كردند كه همهْ اينها مگر ايراني نيستند و چرا در دوصف ايستاده اند،عبدالرحيم اشاره اي به جمع ما كرد و به عربي گفت:"اينها مؤمنين هستن و آنها وابستهْ حزب بعث". اين هم قضاوت آنها نسبت به برادران آزاده بود.