«شیر خوزستان» لقب کدام شهید است؟
كريم اندرابى - فرزند حبيب الله - در دهم آذر ماه سال 1333 چشم به جهان گشود.
مادرش می گويد: «وقتى از سفر مكه آمديم، خداوند اين فرزند را به ما داد.» در 6 سالگى به چاه افتاد كه عنايات الهى شامل حال او شد و نجات پيدا كرد.
اوقات بيكارى را به مزارع كشاورزى براى كمك به پدر و مادرش می رفت. به مسجد رفتن و ورزش كردن اهتمام داشت.
دوره ابتدايى را در نيشابور گذراند. دورهى راهنمايى را در مدرسه كمال الملك همان جا به پايان رساند. تا اول دبيرستان بيشتر درس نخواند، چون می گفت: «اين رژيم طاغوتى است.» به همين خاطر به درس ادامه نداد و به روستا برگشت و به كار كشاورزى مشغول شد تا اين كه به سربازى رفت.
در دوران سربازى دوست نداشت زير سلطه گروهبان يا فرمانده اى باشد. در اواسط خدمت سربازى - در اوج خفقان - پيام حضرت امام را شنيد و عزم خود را جزم به عنوان مخالفت با رژيم از سرباز خانه فرار كرد.
بيشتر كتاب هاى مذهبى، قرآن، كتاب هاى دكتر شريعتى و شهيد مطهرى را مطالعه می کرد.
با شروع انقلاب به صورت فعال در تظاهرات و راهپيمايى ها شركت می کرد. در پخش اعلاميه و رساله امام بسيار كوشا بود. با بعضى از دانشجويان نوارهاى امام را تكثير می کرد. دوست داشت هرچه زودتر امام به ايران بيايند.
كريم اندرابى در 17 سالگى با خانم فاطمه حاجى بيگلو پيمان ازدواج بست كه مدت زندگى مشترك آنها 5 سال بود. و ثمره اين ازدواج يك پسر به نام يوشع است كه در بيست و چهارم دى ماه سال 1359 به دنيا آمد. در كارهاى خانه به همسرش كمك می کرد.
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى وارد سپاه شد و تا زمان شهادت در سپاه بود.
با شروع جنگ تحميلى به فرمان امام، براى حفظ و حراست از ارزشهاى اسلامى و براى دفاع از دين و رضاى خدا به جبهه هاى حق عليه باطل شتافت.
انگيزه ى او از رفتن به جبهه، خدمت به اسلام و مسلمين، اداى وظيفه و گسترش اسلام در سراسر جهان بود.
رفتن به جنگ را يك وظيفه شرعى می دانست و براى دفاع از كشور و ناموس به جبهه رفت. زمانى كه اعلام شد به هر پاسدار مبلغى پرداخت می شود او گفت: «من براى پول به جبهه نمی روم.»
فرمانده گردان روح الله از لشكر 5 نصر بود. در پشت جبهه به خانواده هاى شهدا سركشى می کرد.
در زمان جنگ تك و تنها حدود چهارصد نفر عراقى را اسير كرده بود. فرماندهى سپاه نيشابور را به او پيشنهاد كردند ولى قبول نكرد. گفت: «به جبهه می روم تا زمانى كه يا به شهادت برسم يا پيروز شويم.»
به خاطر شجاعتش در جنگ به او لقب «شير خوزستان» داده بودند.
همسر شهيد - فاطمه حاجى بيگلو - به نقل از خود شهيد می گويد: «يك شب در خط مقدم جبهه در حال نماز شب خواندن بودم كه فرداى آن روز عمليات داشتيم. در سنگر مشغول نماز شب بودم كه ناگهان پرده سنگر كنار رفت و آقايى با لباس شخصى وارد سنگر شد و به من گفت: شما از صبح خسته شديد، برايتان چايى بياورم؟ من كه در حال نماز بودم به او گفتم: بعداً می خورم. بعد آن آقا رفت. بعد از مدتى كه به خود آمدم، فهميدم كه در اين مكان كسى كه با لباس شخصى نمىتواند باشد؟!»
اوايل جنگ او را به منطقه كردستان اعزام و در آن جا منافقين و دمكرات ها آن ها را محاصره كردند. سه روز بدون غذا با آن ها جنگيدند كه اين استقامت رزمندگان، منافقين و ضدانقلاب ها را مأيوس كرد و عاقبت از محاصره بيرون آمدند.
در آن درگيرى اندرابى از ناحيه ى دست مجروح شد و با وجود مجروحيت دوباره به جبهه رفت.
در دوران انقلاب فعاليت هاى زيادى داشت. در درگيرى دانشگاه مشهد، درگيرى قاينات، درگيرى تركمن صحرا و كردستان حضور داشت و در جنگ تحميلى از خود رشادت هاى بسيارى نشان داد.
اگر در جبهه نيروها در عملياتها سهل انگارى می کردند بسيار عصبانى می شد. در مشكلات توكل به خدا داشت. بسيار معاشرتى بود و با دوستان و زير دستانش بسيار خوب رفتار می کرد.
پرويز اندرابى می گويد: «يكى از دوستانم كه كريم را در راه رفتن به منطقه جنگى ديده بود، به او می گويد: در زمان طاغوت تو از لباس سربازى نفرت داشتى، حالا چه طور شده كه اين لباس را بر تن كرده اى و با آغوش باز از آن استقبال می کنى؟. می گويد: اين لباس با آن لباس خيلى فرق دارد، اين لباس، مقدس است.»
برادر شهيد می گويد: «در عمليات خيبر از ناحيهى پا مجروح شد، دو ماه استراحت داشت. براى يك ماه مسئوليت پادگان شهيد هاشمىنژاد را به او دادند ولى او قبول نكرد و گفت: من اينجا نمىتوانم طاقت بياورم، بايد هرچه زودتر به منطقه بروم. ما می خواستيم با اين كار مدتى او را پيش خود نگهداريم، هرچه سعى كرديم، او از رفتن به منطقه منصرف نشد.»
شير محمد حاجى بيگلو - همرزم شهيد - می گويد: «در عمليات بيت المقدس بود. براى اجراى عمليات نياز به خاكريز بود كه 48 ساعت فعاليت زياد براى زدن خاكريز حتى شبها تا صبح نياز بود. بعد از اجراى عمليات خاكريز، دشمن احساس كرد كه ما تا آن جا حمله كرده ايم كه مجبور به عقب نشينى شد. تا چند كيلومتر به طرف عراق رفتند و به سادگى منطقه به دست خودى ها افتاد. بعد از برگشت، از شدت خستگى روى پا نمىتوانستيم بايستيم. ولى شهيد نيروها را جمع كرد و براى آنها سخنرانى كرد. وقتى به سنگر آمد، وضو گرفت و نماز خواند.»
همسر شهيد - فاطمه حاجى بيگلو - می گويد: «آخرين بارى كه او به جبهه اعزام شد و در حال حاضر شدن بود، من وسايل او را آماده می کردم كه پسرم از خواب بلند شد و گفت: بابا، الآن تفنگت تو كوچه بود و خونى و من آن را برداشتم. شهيد به فكر فرو رفت و گفت: اين دفعه آخرى است كه شما را مىبينم. ديگر برنمی گردم و تفنگ مرا يوشع برمی دارد. پس از مدتى كه در جبهه بود، تلفن كرد و گفت: امشب عمليات داريم، از من راضى باش. دعا كن خواب پسرم درست باشد.»
همرزم شهيد - ابوالفضل فروعى راد - می گويد: «در عمليات ميمك به شكم او تير خورد. در شرايطى بود كه نمى توانست راه برود، ولى طورى عمل كرد كه نيروها متوجه نشدند. نيروها را به جلو هدايت كرد كه به راه خود ادامه دهند. بعد او را به بيمارستان منتقل می کنند كه در راه به شهادت می رسد.»
كريم اندرابى در 28/7/1363، در عمليات عاشورا، در منطقه ميمك بر اثر اصابت تركش به ناحيه ى سينه و شكم به درجه رفيع شهادت نايل گرديد و در بهشت فضل نيشابور به خاك سپرده شد.
قبل از اين كه ايشان به جبهه برود به او گفتم دوست ندارم كسى خبر شهادتت را به من بدهد. دوست دارم كه خودم مطلع شوم. دو روز قبل از تشييع جنازه تمام فاميل خبر شهادت او را داشتند و به من گفته بودند: كريم مجروح و در باختران است. من در فكر بودم كه ديدم شهيد پيش من آمد با لباسهاى پاسدارى كه بر تن داشت. دست مرا گرفت و گفت: بلند شو و عكسى را كه با لباس پاسدارى دارم بدهيد عكاس آن را بزرگ كند. بلند شو و خودت كارها را انجام بده. كه من به دنبال كارها و مقدمات شهادت او رفتم.»
منابع:
پرونده فرهنگی شاهد
پرونده کارگزینی شاهد
سرگذشت پژوهی