نخستین آشنائی شما با شهید مفتح چگونه بود؟
من کتابهای ایشان را خوانده بودم و نسبت به ایشان ارادت داشتم. در سال 48
که پدرم فوت کردند، شهید بهشتی از آلمان نامه ای برای تسلیت فرستادند و به
من گفتند که نگران نباش و من هر کاری از دستم بر آید، برایت می کنم. بعد از
این که ایشان از سفر برگشتند در سال 50 مسئله ازدواج مرا مطرح کردندو
گفتند روی کمک من حساب کن. آقای بهشتی با شهید مفتح همسایه بودند و رفت و
آمد داشتند. خاله من،دختر شهید مفتح را فرد مناسبی برای ازدواج معرفی کردند
و شهید بهشتی هم به من گفتند که می خواهم دختر یکی از نزدیک ترین دوستانم و
یارانم را به تو پیشنهاد کنم. آقای مفتح به طور خصوصی از شهید بهشتی
پرسیده بودند که آیا اگر دختر شما آماده ازدواج بود، او را به عقد ایشان در
می آوردید؟ و شهید بهشتی جواب داده بودند که قطعا این کار را می کردم.
شهید مفتح گفته بودند من دیگر سئوالی ندارم. بعد از این گفت و گو، آقای
بهشتی مرا خواستند و گفتند مادرتان را برای مسائل مقدماتی بفرستید، بقیه
کارها به عهده من. خانواده شهید مفتح هنوز در قم بودند و مادرم برای
خواستگاری به قم رفتند. وقتی طرفین موافقت خود را اعلام کردند، شهید بهشتی
بقیه امور را به عهده گرفتند. شهید مفتح از شهید بهشتی خواستند که تعیین
مهریه و این کارها را خودشان به عهده بگیرند و شهید بهشتی یک جلد کلام الله
مجید و یک و نیم دانگ از منزل ما در اصفهان را به نام ایشان کردند و جمع
مهریه 15 هزار تومان شد و آقایان مفتح و بهشتی و من پای آن را امضا کردیم.
من اصرار داشتم که شهید بهشتی عاقد مراسم باشند، ولی ایشان صلاح دانستند که
آیت الله آملی، از بستگان دکتر بهشتی که امام جماعت مسجد امام زمان خیابان
مختاری بودند، از طرف ما و آیت الله زنجانی، امام جماعت حسینیه ارشاد از
طرف آقای مفتح، عاقد باشند. شهید بهشتی، شوهر خاله مهربان من، پیوسته مانند
پدری مهربان نگران امور شخصی من بودند و حتی در خرید وسایل منزل هم مرا
همراهی کردند.
اولین باری که با شهید مفتح برخورد داشتید، کدام ویژگی ایشان روی شما تأثیر بیشتری گذاشت؟
تواضع، مهربانی و احترامی که به همه افراد می گذاشتند و دیگر نوآوری و
ابداع ایشان در امور دینی و علمی بود. چهره ای پیوسته گشاده داشتند و در
نشر عقاید شیعی بسیار پیگیر و مصمم بودند.
اولین سئوالی که از شما پرسیدند چه بود؟
از کار و تحصیلاتم پرسیدند و بعد گفتند دختر من در گرانبهایی است که به دست تو می دهم. از او خوب محافظت و مراقبت کن.
به حرفشان گوش دادید؟
(می خندد) بعید می دانم که در آن حدی که ایشان توقع داشتند، موفق شده باشم.
رابطه شان با جوانها چطور بود؟
تواضع و خشوع ایشان باعث می شد که جوانها ساعتها در مسجد قبا بنشینند و به
حرفهایشان گوش بدهند. آقای علی اکبر پرورش می گفتند من با بسیاری از
شخصیتها رفت و آمد دارم و رابطه ام با بسیاری از آنها بسیار هم صمیمی است،
اما ابدا رو پیدا نمی کنم که شبی را در منزل آنها بمانم و تنها جایی که
احساس شرم و رودربایستی نمی کنم، منزل آقای مفتح است. ایشان به قدری مهربان
و ساده زیست و متواضع بودند که همه می توانستند نزد ایشان بنشینند و
ساعتها درد دل کنند. عشق خاص شهید مفتح به جوانان مثال زدنی بود. بعد از
خروج دکتر شریعتی از ایران، هدایت جوانان کلا به عهده شهید مفتح قرار گرفت.
ایشان بارها به من گفتند، «وقتی به مسجد قبا می آیم و جمع پرشور جوانان و
مباحث مورد علاقه آنها را می بینم، احساس شعف می کنم، چون اینها همه وجود
من هستند. من احساس می کنم که آینده این حرکتی که در پیش گرفته ایم، به دست
این جوانهاست.»
شما به دلیل وصلت با دختر شهید مفتح، مسلما در جریان
فعالیتهای مبارزاتی ایشان و به ویژه نقش برجسته ایشان در اداره مسجد قبا
بوده اید. از این دوران چه خاطراتی دارید و آیا شما هم در این فعالیتها
مشارکت داشتید و چگونه ؟
اواخر سال 52 بود که شهید بهشتی و شهید مفتح به من توصیه کردند که دامنه
فعالیتهایم را گسترش دهم و نیروهای جوان را متشکل کنم. من و آقایان منوچهر
بزرگی و حداد، پس از خروج از آموزشگاه ذوب آهن،شرکتی به نام «ایران فوکو»
راه اندازی کرده بودیم و با استفاده از تمام امکانات شرکت اعم از کارگران،
ماشین آلات و کارمندان، یک نمایشگاه سراسری کتاب را در تمام کشور بر پا
کردیم. این شرکت در واقع پوششی برای جذب نیروهای انقلاب و کمک به نیروهای
انقلابی و حادثه دیدگان از جمله خانواده های زندانیان و تبعیدیها بود. نام
شرکت هم به عمد جوری انتخاب شده بود که ساواک شک نبرد. ما و عده ای از
دانشجوها با وسیله نقلیه شرکت، برای تبعیدیهایی چون حضرت آیات پسندیده،
خلخالی، خسروشاهی و کلانتر به نقاط مختلف کشور اعزام می شدیم تا کمکهایمان
را به آنان برسانیم. یکی دیگر از کارهایی که تحت پوشش شرکت «ایران فوکو»
انجام می دادیم، راه اندازی نمایشگاه سراسری کتاب بود. شهید مفتح حدود
صدهزار جلد کتاب فراهم کردند که ما بسته بندی کردیم و به شهرهای مختلف
فرستادیم.
نویسندگان این کتابها عمدتاً چه کسانی بودند؟
شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، دکتر شریعتی، مهندس بازرگان، آیت الله
مکارم شیرازی، آیت الله سبحانی و حجت الاسلام حجتی کرمانی که در آن روزها
جوانان بسیار به آنان توجه داشتند.
آیا نمایشگاهها منحصرا به فروش کتاب می پرداختند ؟
خیر، ما این نمایشگاه ها را مقدمه ای برای حرکتهای اساسی تر قرار دادیم و
به تدریج سخنرانی هم در دستور کار ما قرار گرفت، از جمله هنگامی که در
کردستان نمایشگاه برگزار کردیم، درخواست سخنران داشتیم و شهید بهشتی بر این
نکته اصرار داشتند که به کردستان برسید.
از نقش شهید مفتح در جامعه روحانیت مبارز خاطراتی را نقل کنید.
یک روز در منزل شهیدمفتح با فردی به نام سرگرد اقارب پرست روبرو شدم. از
آنجایی که او را سابق در اصفهان می شناختم، پس از رفتن او، از شهید مفتح
علت آمدنش را پرسیدم. ایشان پاسخ دادند، «اقارب پرست رابط ما با ارتش است و
اخبار و اطلاعات ارتش را از طریق او به اطلاع جامعه روحانیت می رسانیم.»
جامعه روحانیت با همفکری روحانیون انقلابی برجسته ای چون هاشمی رفسنجانی،
مهدوی کنی، مطهری، مفتح، موسوی اردبیلی و باهنر تشکیل شده بود و غیر از
سازماندهی تظاهرات و حرکتهای مردمی، با جمع آوری گزارش و ایجاد ارتباط با
بدنه بخشهایی از رژیم، تلاش می کرد تا فردای پس از سقوط شاه، مشکلاتی چون
هرج و مرج و فروپاشی سیستم اداری و نظامی رخ ندهد. فعالیت و حرکت فکری
روحانیت انقلابی، میان سران فاسد رژیم و افراد جامعه، حصاری را پدید آورد
که جوانان و توده مردم را از مهلکه حفظ و آنها را برای روزی عظیم و امتحانی
سترگ آماده کرد.
در رویداد شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، نقش جامعه روحانیت مبارز و به ویژه شهید مفتح چه بود؟
اختلاف دو جریان روحانیت در سال 56 موجب شده بود که ساواک در صدد بهره
برداری از این رویداد برآید، اما مردم به شکلی خودجوش فریاد بر می آوردند و
نام امام به مناسبت شهادت فرزند برومندشان در همه جا شنیده می شد و ای
مسئله ای بود که تا آن روز سابقه نداشت.جامعه روحانیت مبارز که در این زمان
تشکل و انسجام خوبی پیدا کرده بود، درصدد برآمد که برای مراسم چهلم شهید
حاج آقا مصطفی برنامه ریزی وسیعی را در سطح کشور و به ویژه تهران انجام
دهد. شهیدان بهشتی، مطهری و مفتح و آقای هاشمی رفسنجانی معتقد بودند که
باید یک اطلاعیه سراسری بدهندو همه علما، پای آن را امضا کنند. شهید مفتح و
آیت الله مهدوی کنی تازه از زندان آزاد شده بودند. آنها با طیفی از
روحانیون که به ولایتی ها مشهور بودند و در راس آنها آقایان مرتضی جزایری و
سیدهادی خسروشاهی بزرگ بودند،تماس گرفتند و از آنها خواستند که اعلامیه را
امضا کنند. آقایان که بیشتر وعاظ تهران در آن طیف قرر داشتند امضای
اعلامیه را منوط به نبودن نام شهید مطهری و شهید مفتح کردند. شهید بهشتی
پرسیده بودند که علت مخالفت با این دو بزرگوار چیست؟ جواب داده بودند
دیدگاههای اینها را قبول نداریم. اعتراضشان به شهید مطهری به خاطر نظرهای
ایشان، در مورد حجاب و بعضی از مسائل دیگر و دلخوریشان از شهید مفتح به
خاطر حمایت از بعضی از افکار دکتر شریعتی بود. دکتر بهشتی با قاطعیت اعلام
کردند که ما به هیچ وجه زیر بار این قضیه نمی رویم و لذا قرار شد دو مراسم
جداگانه با دو اعلامیه برگزار شود. وعاظ تهران در مسجد عزیزالله مجلس
گرفتند.
مراسم جامعه روحانیت مبارز چگونه و کجا برگزار شد؟
این مراسم، قصه جداگانه ای دارد. روزی به خانه شهید مفتح رفته بودم و دراین
مورد از ایشان سئوال کردم. گفتند قرار است در مسجد ارک مجلس بگیریم و آقای
معادیخواه صحبت کند. من اشاره کردم که دوستان هم زندان او، نسبت به
عملکردش در زندان انتقاد دارند و اشاره کردم که سرو کار شهید مفتح با
جوانان است و لذا فکر نمی کنم آقای معادیخواه برای سخنرانی فرد مناسبی
باشد، چون فردی که در این مراسم حرف می زند، جنبه سمبلیک دارد و نوارش هم
قرار است در سطح کشور پخش شود. آقای مفتح گفتند، «من هم حرفهایی در باره او
شنیده ام اما در این موقعیت کسی را نداریم و خود من هم ممنوع المنبر
هستم.» من دکتر حسن روحانی را به مناسبت ده شب سخنرانی در مسجد حکیم اصفهان
در سال 54 می شناختم و نوارهای سخنرانی ایشان را برای شهید مفتح آورده
بودم. ایشان گوش دادندو گفتند خوب صحبت می کند ولذا به این نتیجه رسیدیم که
ایشان فرد مناسبی است. بعد با شهید بهشتی تماس گرفتند و گفتند که فلانی
نسبت به سخنرانی معادیخواه انتقاد دارد و دکتر روحانی را مطرح کردند. شهید
بهشتی در این حد که ایشان طلبه جوان با استعداد و از شاگردان شهید مطهری
است، ایشان را می شناختند. قرار شد با شهید مطهری صحبت شود و ایشان گفته
بودند که آقای روحانی خیلی هم خوب است و هر چند ناشناخته است، اما بسیار
خوب صحبت می کند. به هر حال ایشان آمدو آن سخنرانی، تاریخی و شگفت آور شد.
دکتر روحانی در آن سخنرانی با استناد به آیه ای از قرآن، لفظ«امام» را برای
رهبر کبیر انقلاب به کار برد که با صلوات مردم تصویب و تأیید شد.
نوارسخنرانی هم به سرعت تکثیر و در همه کشور پخش شد و به صورت یکی از قابل
توجه ترین سخنرانیهای دوران مبارزه درآمد.
از مسجد قبا و نقش آن در تاریخ انقلاب و به ویژه نماز باشکوه عید فطر 57 چه خاطراتی دارید؟
نماز عید فطر سال 57 در واقع نتیجه و ادامه نماز عید فطر 56 بود. پس از آن
که مسجد قبا به همت بزرگانی چون شهید مفتح، نقش اصلی را در حرکت اسلامی
انقلابی مردم پیدا کرد، دارای چنان جاذبه ای شد که گروههای مختلف به آنجا
آمدند و خیابانهای اطراف خیابان قبا و حسینیه ارشاد پر از جمعیت می شد و
مردم مشتاق، با شور و علاقه خاصی به سخنرانیها گوش می دادند. این شورو
هیجان در شبهای ماه رمضان دو چندان می شد. شهید مفتح در آخرین شب ماه رمضان
56، مردم را برای اقامه نماز عید فطر در قیطریه فرا خواند. همان شب در
میان مردم، اعلامیه ای پخش شد که درآن آمده بودند بنا بر فتوای امام، اقامه
نماز عید به صورت جماعت، در زمان غیبت امام عصر(عج) مجاز نیست. کاملا
معلوم بود که ساواک در این قضیه دست دارد، اما شهید مفتح با نهایت درایت از
این فریب پرده برداشتند و به مردم اعلام کردند که ما شاگردان امام هستیم و
از فتوای ایشان خبرداریم و به هیچ وجه این طور نیست و فردا نماز عید فطر
برگزار خواهد شد. نماز عید فطر سال 57 و آن راهپیمایی عظیم و تأثیرگذار، در
واقع ریشه دراین رویداد داشت. درنماز عید فطر سال 57، من اصفهان بودم، اما
شهید مفتح ماجرای راهپیمایی عظیم و حمایت قاطع شهید مطهری و شهید بهشتی و
برنامه ریزی دقیق آن روز را برایم توضیح دادند. در آن روز، شهید دکتر باهنر
پس از اقامه نماز به امامت شهید مفتح، به منبر رفتند و سخنرانی مبسوطی
درباره اوضاع کشور وتصمیم روحانیت ایراد کردند و گفتند که به خاطر کشته
شدگان خیابان ژاله تهران و شهرستانها، روز پنجشنبه تعطیل عمومی اعلام می
شود. به هر حال، راهپیمایی در میان نیروهای امنیتی آغاز می شود و در دوراهی
قلهک، شهید مفتح توسط این نیروها مجروح می شوند و از آنجا به بعد، هدایت
جمعیت را شهید بهشتی به عهده می گیرند و سرانجام در میدان آزادی سخنرانی
غرایی ایراد می کنند و نماز ظهر به امامت ایشان اقامه می شود.
از ماجرای دستگیری شهید مفتح نکاتی را بیان کنید.
من در روز 16 شهریور برای شرکت در مراسم عروسی دختر دوم شهید مفتح از
اصفهان به تهران آمدم. عصر آن روز در خانه ایشان بودم و اعضای خانواده
وخویشاوندان معتقد بودند که ایشان بهتر است در بیمارستان بمانند، اما
شهیدمفتح به خاطر مراسم عروسی دخترشان به خانه برگشتند. مأموران ساواک به
خانه حمله و هر سه طبقه خانه را اشغال کردند و دنبال شهید مفتح گشتند. آنها
می گفتند تا وقتی او را پیدا نکنند، نخواهند رفت و حتی اجازه نمی دادند
کسی از طبقه ای به طبقه دیگر برود و عملا مارا حبس کرده بودند. من و برادر
شهید مفتح به محض اینکه صدای ماشین ایشان را شنیدیم، سراسیمه به کوچه
دویدیم و دیدیم که ساواکیها ماشیشان را محاصره و دستگیرشان کردند. صحنه
بسیار دردناکی بود. زنها و بچه ها گریه می کردند و دکتر مفتح سعی داشتند
آنها را آرام کنند. من و چند نفر سعی کردیم به طرف ایشان برویم، ولی
ماموران به شدت ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. سرانجام ایشان را سوار
ماشین کردندو بردند. شهید مفتح قبل از رفتن خطاب به ما گفتند مراقب باشید
مراسم به هم نخورد و همین امشب عروسی را برگزار کنید. به هر حال بنا به امر
دکتر مفتح، مراسم عروسی در آن وضعیت بحرانی برگزار شد. فردای آن روز که
خانمها را به منزل داماد بردیم، صدای تیراندازی به طرف میدان ژاله شنیدیم
که منجر به فاجعه 17 شهریور و موجب تسریع سقوط رژیم شاه شد.
چه شد که شهید مفتح را آزاد کردند؟
بعد از فاجعه 17 شهریور، مسئله «آشتی ملی» توسط شریف امامی اعلام شد و لذا شهید مفتح را بعد از دو ماه آزاد کردند.
از راهپیمایی تاسوعا و عاشورای 57 چه خاطره ای دارید؟
یک هفته قبل از تاسوعای سال 57، اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران، در طبقه
دوم منزل شهید مفتح با حضور شهیدان بهشتی، مطهری و باهنر و مقام معظم
رهبری، آیت الله خامنه ای، آیت الله مهدوی کنی و هاشمی رفسنجانی تشکیل جلسه
داد. بعد از اتمام جلسه، همراه دکتر مفتح، پسرشان آقای مهدوی و برادرشان،
حسین آقا، به طرف منزل آیت الله طالقانی رفتیم. قرار بود شهید مفتح از
ایشان بخواهند که پایین ورقه اعلامیه راهپیمایی تاسوعا ـعاشورا را که به
امضای همه اعضای جامعه می رسید، امضا کنند. در آنجا، شهید مفتح مورد اکرام و
احترام آیت الله طالقانی قرار گرفتند، اما ایشان به هیچ وجه زیر بار امضای
اعلامیه جامعه روحانیت مبارز نرفتند و هر چه شهید مفتح اصرار کردند، فایده
نداشت. بالاخره اطلاعیه سراسری با امضای چهل پنجاه تن از روحانیون چاپ و
پخش شد، منتهی همان کسانی که آیت الله طالقانی را از امضای اعلامیه برحذر
داشته بودند، اعلامیه ای انفرادی را از سوی ایشان منتشر و با حمل تصاویری
از ایشان، چنین القا کردند که مبتکر راهپیمایی آن روز، ایشان بوده است.
از روزهای حضور حضرت امام در پاریس و اوجگیری مبارزات خاطراتی را نقل کنید.
یادم هست هنگامی که شهید مطهری از دیدار امام به ایران بازگشتند، شهید مفتح
با ایشان تماس گرفتند و خواستار ملاقات شدند. شهید مطهری پیشنهاد کردند با
هم به دیدن آیت الله موسوی زنجانی که بیمار بود، بروند، شهید مفتح از من
خواستند که ایشان را همراهی کنم و به منزل شهید مطهری رفتیم و از آنجا عازم
منزل آیت الله زنجانی شدیم. در بین راه صحبت از احوال جمعی امام و وضعیت
اطرافیان ایشان شد.شهید مطهری بسیار از وضعیت آنها نگران بودندو می گفتند
که اینها فقه را قبول ندارند و دیدگاه اسلامی آنها با ما متفاوت است. البته
امام با آرامش به شهید مطهری گفته بودند، «نگران نباشید. انشاءالله درست
می شود، چون شما هستید.» این نگرانی نهایت هوشمندی این شهید بزرگوار را می
رساند و نیز سعه صدر و اعتماد به نفس حضرت امام را که با وجود یارانی چون
شهید مطهری، مشکلات را قابل حل می دانستند.
جریان اختلاف بین شهیدان بزرگوار بهشتی و مفتح را نقل کنید.
شکست مفتضحانه گروههای چپ، به ویژه حزب توده در مناظره تلویزیونی با شهید
بهشتی بر عناد دشمنان و به ویژه منافقین و عناصر وابسته به بیگانه افزودو
لذا، ترور شخصیت شهید بهشتی در ابعاد مختلف آغاز شد. وسواسان خناس هر کاری
که از دستشان بر آمد برای ایجاد اختلافی بین شهید بهشتی و یاران وفادارشان
کردند، از جمله در جریان انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، این دشمنیها
شدت بیشتری پیدا کردند. از تهران 15 نفر حق انتخاب شدن داشتند و عده
فراوانی برای نمایندگی نامزد شده بودند. در جلسات جامعه روحانیت مبارز و
گروههای خط امام، بنا شد که شهید مفتح از تهران به عنوان نامزد معرفی شوند،
اما در جلسات بعد به این نتیجه رسیدند افرادی که معروف تر هستند و در کسب
آرا، موفق تر خواهند بود، از تهران معرفی و سایرین از بقیه استانها نامزد
شوند. از جمله قرار شد شهید مفتح از استان همدان نامزد شوند. درست از لحظه
ای که این تصمیم گرفته شد، «وسواسان خناس» تلفنها و رفت و آمدهایشان را
شروع کردند و به آقای مفتح القا کردند که، « آقا ! دیدید شما را کنار زدند.
شما باید از تهران نامزد می شدید، نه از همدان. دیدید آقای بهشتی شما را
کنار زد؟» خود من بارها از شهید مفتح شنیدم که، «اینها می آیند و این حرفها
را می زنند و مرا علیه آقای بهشتی تحریک می کنند. اینها تصور کرده اند من و
آقای بهشتی تازه به هم رسیده ایم، در حالی که ما بیست سی سال است که با هم
هستیم. خدا را شاهد می گیرم اگر بنا باشد در کشور ما رئیس جمهور انتخاب
شود، من اولین کسی هستم که برای این مقام به آقای بهشتی رأی می دهم، زیرا
ایشان صلاحیت دارد و بعد از امام، کسی را مثل ایشان نداریم.» من به عنوان
فردی که به هر دو علاقه داشتم، نزد شهید بهشتی رفتم و اصل ماجرا را جویا
شدم و گفتم، «آقا! این قضیه خبرگان چیست ؟ دوباره علیه شما جوسازی شده که
شما نامزدها را چیده اید!» شهید بهشتی خندیدند و گفتند، «مگر چنین چیزی
امکان دارد ؟آقایان چقدر بی انصافند ! ما در جلساتی که با آقایان هاشمی
رفسنجانی، خامنه ای و دیگران داشتیم، تعدادی را به عنوان نامزد انتخاب
کردیم. من اسامی را خدمت حضرت امام در قم بردم. امام لیست را نگاه کردندو
نظرشان را فرمودند... چند نفری هم به صلاحدید امام به لیست اضافه شدند...
از جمله افرادی هم که باید از شهرستانها کاندید می شدند، یکی هم آقای مفتح
بود.» متأسفانه سرانجام تحریک «وسواسان خناس» باعث شد که شهیدمفتح در آخرین
لحظات از تهران نامزد شوند، منتهی چون نامشان در فهرست جامعه روحانیت و
نیروهای خط امام نبود، رأی نیاوردند.
چگونه از خبر شهادت شهید مفتح با خبر شدید ؟
آن روزها من مدیر صدا و سیمای مرکز اصفهان بودم و داشتم در دفترم کار می
کردم و به علت مشغله زیاد به رادیو توجه نداشتم. ساعت حدود نه یا نه و نیم
بود که منشی آمد و گفت، «اخبار را شنیدید؟ » گفتم،«نه» او هم حرفی نزدو
رفت. بعد از چنددقیقه عده ای از مدیران و معاونان مرکز صدا و سیما آمدند و
چون می دانستند اخبار را نشنیده ام، با آرامش و به تدریج به من فهماندند که
آقای مفتح تیر خورده، ولی به خیر گذشته و فعلا در بیمارستان است. بلافاصله
با صدا و سیمای تهران تماس گرفتم و دیدم که ترور صورت گرفته، ولی هنوز خبر
شهادت ایشان را به رادیو و تلویزیون نداده بودند. دشوار ترین وجه قضیه،
اطلاع دادن به همسرم بود. در خانه نهایت سعی خود را کردم که رادیو را
نشنود. بالاخره باهر زحمتی بود ماجرای ترور و خبر سلامت پدرش را به او
گفتم. بلیت هواپیما تهیه کردم و به تهران آمدیم و در نزدیکی منزل ایشان، با
سیل جمعیت سیاهپوش و عزادار مواجه و متوجه خبر شهادت ایشان شدیم. همسرم به
محض مشاهده این منظره منقلب شد و از حال رفت.
ظاهرابه بهانه اولین سالگرد شهیدمفتح در سال 59، قرار بود
راهپیمایی اعتراض آمیزی علیه توهین به حضرت امام صورت بگیرد. ماجرا چه بود و
چه کسانی و با چه اهدافی قصد داشتند این راهپیمایی را به راه بیندازند و
واکنش حضرت امام چه بود؟
ماجرا از این قرار بود که شیخ علی تهرانی به اصفهان آمدو در باغ تختی
سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی او منافقین راهپیمایی کردند و شعار مرگ بر
شهید بهشتی دادند. این اولین بار بود که در زادگاه شهید بهشتی چنین جسارتی
به ایشان می شد. به تدریج طیفهای همسو با منافقین، جمعیت قابل توجهی را
تشکیل دادند و به طرف صدا و سیمای اصفهان حرکت کردند. از آن سو اعضا و
طرفداران حزب جمهوری هم به سرعت سازمان یافتند و به مقابله با آنها برآمدند
و شعار مرگ بر بنی صدر دادند. به هر حال طرفین مقابل صدا و سیما آمدند. ما
هم فورا انتظامات را تقویت کردیم که ساختمان را تصرف نکنند. فیلمبرداران
تلویزیون هم از این صحنه ها فیلمبرداری کردند و شب به عنوان خبر داخلی نشان
دادند. در میان تصاویر صحنه ای نشان داده شد که یک نفر عکس امام را پاره
کرده بود. البته قضیه خیلی جدی نبود و این اتفاق در درگیری پیش آمده بود.
ناگهان از دفتر آقای طاهری اصفهانی زنگ زدند که ایشان بسیار ناراحت است،
چون شنیده که عکس امام پاره شده است. من گفتم چیزی نبوده و موضوع را بزرگ
نکنید. عبدالله نوری هم از تهران تماس گرفت و گفت می دانم چیزی نبوده، اما
باید موضوع را بزرگ و جورا علیه بنی صدر متشنج کنیم. به هر حال با یک
برنامه هماهنگ، قرار شد در همه کشور راهپیمایی شود و برای این کار، روز
سالگرد شهید مفتح در نظر گرفته شد. جوبسیار سنگین و دشواری بود. ناگهان
امام اطلاعیه دادندو راهپیمایی لغو کردند و در جلوی نقشه آنها را که همیشه
سعی می کردند مسائل، سیر طبیعی و قانونی خود را طی نکند، گرفتند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14