سختی دل کندن از معشوق با بردن نام «زینب» آسان شد/ من هم آماده رفتن به میدان جنگ هستم
اردیبهشت ماه سال 94 «حمید محمدرضایی» برای انجام یک ماموریت مستشاری به سوریه رفت و دیگر بازنگشت تا همین اسفندماه سال 97 که خبر بازگشت پیکرش در گوش شهر پیچید و پیکر شهید محمدرضایی پس از سال ها مجاهدت در جبهه های دفاع مقدس، مبارزه با گروهک های تروریستی پژاک و درگیری با اشرار در نقاط مرزی کشور به آغوش خانواده بازگشت و در خاک میهن آرام گرفت. به همین مناسبت خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «نجمه رمضانی» همسر شهید محمدرضایی به گفتوگو نشسته است تا روایت زندگی این شهید را از زبان همسرش بشنود.
خانم رمضانی اطلاع دارید که همسرتان کجا و چگونه به شهادت رسیده است؟
رمضانی: دقیقا نمی دانم کجا شهید شد ولی می دانم که برای دفاع از حریم حضرت زینب (س) به سوریه رفت. تا همان روزی که خبر بازگشت پیکر را به ما دادند از شهادتش بی خبر بودیم و امیدوار بودیم زنده او را ببینیم اما همان چیزی رقم خورد که شهید دوست داشت.
اسلحه برادرش را زمین نگذاشت
خواسته شهید چه بود؟
رمضانی: آرزوی دیرینهاش شهادت بود، همیشه در صحبت هایمان از من میخواست برای عاقبت بخیریاش و اینکه در رخت خواب از دنیا نرود دعا کنم. ایشان از 13 سالگی در جبهه های دفاع مقدس حضور داشت، آن زمان من هنوز ازدواج نکرده بودم و چیزی در این مورد نمی دانستم، از خاطراتی که خودش تعریف کرده و تصاویری که نشان داده بود فهمیدم که با سن کم به جبهه رفت. حمید با یکی از برادرانش که بزرگ تر از او بود به جبهه رفت. برادرش به او گفته بود تو به خانه برو و حواست به پدر و مادر باشد ولی اگر شهید شدم اسلحهام را زمین نگذار، همینطور هم شد و همسرم بعد از شهادت برادر اسلحه اش را زمین نگذاشت و الان که 30 سال از شهادت برادرش می گذرد مدام در صحنه بود.
شهید در کدام صحنه ها حضور داشتند؟
رمضانی: بعد از جنگ برای پاکسازی و سرنگونی منافقین در ماموریت هایی که به آن ها داده می شد به بوکان و غرب کشور رفت. بعد از ازدواج ما جنگ تمام شده بود چون سال 69 ازدواج کردیم ولی اینطور نبود که جبهه ها را رها کند چون در سپاه هم بود مدام به ماموریت می رفت، وقتی می گفتم پس چه زمانی من باید تو را ببینم؟ می گفت به من وابسته نشو. فوق العاده به او وابسته بودم و دوستش داشتم، اگر یک ساعت در کنارم بود سعی می کردم آن یک ساعت را قدر بدانم و از آن استفاده کنم. مدام به او نگاه می کردم و او به من می گفت به من وابسته نشو و دل بکن، می گفتم مگر میشود من با اینهمه دوست داشتن تو را رها کنم؟!
تکلیف من رفتن به سوریه است
اواخری که می خواست برود به خودش الهام شده بود که دیگر بازنمی گردد، نگاه هایش فرق کرده بود و مدام به من چشم می دوخت. دلم غوغا بود و مثل همیشه نبودم. یکبار برای شناسایی به سوریه رفته بود و از من خواست به کسی چیزی نگویم، حتی بار آخری هم که به سوریه رفت از من خواست به کسی حرفی درباره رفتنش نزنم و تنها با مادرش خداحافظی کرد. دل من اما آشوب بود. خوابی دیدم که در یک شهری هستیم و دشمن ما را محاصره کرده، حمله می کنند و حمید را با خود می برند، از آنجا که می دانستم برخی خواب های من مثل هشدار است احساس کردم که اتفاقی می افتد. با خودش حرف زدم و خواب را تعریف کردم، گفت می دانم ممکن است هر اتفاقی بیافتد ولی بر من تکلیف است و باید بروم.
چطور از کسی که انقدر دوستش داشتید دل کندید؟
رمضانی: دل کندن از معشوق خیلی سخت است، اینکه کسی را خیلی دوستش داری بگذاری به میدان جنگ برود آسان نیست، همه کسانی که در مراسم وداع با پیکر شهید آمده بودند نگران من بودند که از حال نروم ولی اینطور نشد، با نام ائمه، حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) روحیه می گرفتم، ما نباید بگذاریم خون شهدایمان پایمال شود. اگر شرایطی باشد که اجازه بدهند خانم ها نیز به میدان نبرد بروند من با جان و دل حاضرم بروم، شعار هم نمی دهم چون اعتقاد دارم پرچمی که از امام حسین (ع) به ما امانت داده شده باید به دست حضرت ولیعصر (عج) برسانیم.
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس