شیخ فضل الله نوری در نگاه تحلیل گران تاریخ مشروطیت
دوشنبه, ۰۷ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۱۱
آنچه درپی می آید نگاه پاره ای از اصحاب اندیشه و فرهنگ معاصر به ایده و آرمان شهید آیت الله شیخ فضل الله نوری است که در ادوار و آثار گوناگون ابراز کرده اند. ویژگی دیدگاه های این جمع متنوع،اذعان آنها به جوهره خواست ومطالبه شیخ ،یعنی «تلاش درطریق اسلامیت مشروطه» است.
قرباني حميت و ديانت
علامه شیخ عبدالحسین امینی: حاج شيخ فضل الله نوري، شيخ الاسلام و المسلمين، رايت دانش و دين و بزرگترين زعيم روحاني در پايتخت كشور بود. فضل از جوانيش پيوسته سر ريز و از خلال كلمات و سطور نگارشاتش، سيل آسا موج زن و جاري بود. در اوايل قرن چهاردهم هجري از عتبات بار سفر بست و راهي تهران شد و بدان شهر همواره پيشواي روحاني و زعيم ديني بود و به تعظيم شعاير الهي، نشر مآثر ديني، اعلام حق و اظهار كلمه حقيقت، اشغال داشت تا آنكه پس از زماني دراز ستيز و پيکار با الحاد و منكر ، عوامل فساد و تباهي، فرمان به اعدامش داده و بدست ظلم و عدوان به شهادت رسيد قرباني دعوت الي الله، قرباني آئين، قرباني نهي از منكر و قرباني حميت و ديانت (گرديد) شهدا ءالفضيله ص 358-356
اعدام شیخ لکه ننگی در تاریخ مشروطیت است
آیت الله سید محمود طالقانی: در آغاز مشروطیت قیام علما و مردم مسلمان تنها برای تحدید استیلا و استبداد بود به این دلیل طرف اثبات برای عموم مبهم بود. آن روزی که مردم در زیر پای شاهزادگان و درباریان در اطراف کشور پامال بودند و مالک هیچ چیز خود نبودند و عین الدوله شاه ناتوان و بی اراده را آلت خودخواهی و هوسبازی خود کرده بود علمای بزرگ دینی ناله های مردم را از دور و نزدیک شنیدند و در تهران و تبریز و جاهای دیگر یکباره به ناله مردم جواب گفتند، ولی اگر از عموم می پرسیدند چه می خواهند جواب روشن و یکسانی نمی دادند، گاهی می گفتند باید قوانین وضع شود و حدود را تعیین کند. گاهی عدالتخانه یعنی محل مراجعت و دادرسی عمومی می طلبند، ولی یک چیز مورد اتفاق و اتحاد بود و آن را وظیفه دینی و خدایی می دانستند، آن جلوگیری از خودسری و استبداد بود. تا آن روزی که قیام ها و جهادها در برابر استبداد بود، مخالفین هم که وابستگان به دربار و بهره برداران از استبداد بودند آشکارا مخالفتن می کردند...
با آن که برای در هم شکستن مقاومت استبداد علما و توده مسلمانان پیشقدم بودند، حال که مجلسی بر پا شد و نمایندگانی اعزام شدند، یک عده سبکسران از فرنگ برگشته و خودباخته سخنان و ظواهر زندگی اروپاییان به میان افتادند و با کنایه و صراحت به بدگویی از علما شروع کردند و روزنامه های بی بندوبار هم سخنانشان را منتشر می ساختند. گاهی سخن از آزادی زنان به میان آوردند، گاهی کلمه حریت و مساوات را با مقاصد خود تفسیر می کردند. همین ها موجب بدبینی و آزردگی عده ای از علما و مسلمانان شد.
هنوز استبداد در کمین بود که اختلافات آشکار شد و دست های استبداد و بیگانگان در کار آمد و مجرای جنبش و فداکاری مردم را تغییر داد. جنبش های آغاز کار با صمیمیت و دلسوختگی و از مبدأ ایمان شروع شد، ولی پایان کار را نسنجیدند تا دست هایی وارد شد، مانند بیشتر جنبش هایی که در کشورهای شرق و ایران پدید می آید که در پایان اختلاف و پراکندگی پیش می آید و از راه درست و روشن منحرف می شوند و نتیجه عکس می گیرند...
نمی توان انکار کرد انگلیسی ها در مشروطیت دخالت و نظر داشته اند، چنان که روس ها بی پروا به دربار استبداد کمک می کردند، ولی قیام علما و مردم در برابر استبداد پاک و بی آلایش بود تا آنجا که خواست نطفه مشروطیت بسته شود و قوانین تحدیدکننده نوشته شود. در این زمان اختلافات و کارشکنی آغاز شد. نظر دربار استبداد برگرداندن مردم بود، نظر انگلیس ایجاد اختلاف میان علما و خرد کردن قدرت دینی و پراکندگی مردم در نتیجه پیدایش مشروطه سست و بی ریشه بود. به نظر می رسد اختلافات شدید و دست های درونی و بیرونی و هیجان عمومی مردم مجال نداد علمای بزرگ و سران نهضت با هم بنشینند و نهایت و مقصد را روشن سازند تا هم وظیفه و تکلیف مردم را از نظر دینی تعیین و هم پایه را محکم کنند...
دیدند با آن کوشش، نتیجه چگونه شد، طرفداران استبداد کرسی های مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد، کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری بدون محاکمه و به دست یک ارمنی که لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد عموم علمای طرفدار مشروطیت را متأثر و دلسرد ساخت.
برگرفته از مقدمه بر تنبیه الامه و تنزیه المله، چاپ شرکت انتشار، صص 10- 17
مرد بزرگی مثل مرحوم آخوند خراسانی سخت حامی مشروطیت بود و واقعا این مقدار که بنده تحقیق کرده ام مرحوم آخوند خراسانی یکی از بزرگان علمای شیعه بوده است و می شود گفت در دنیای شیعه مدرسی به خوبی مرحوم آخوند نیامده است. حوزه درس هزار و دویست نفری داشته است و شاید 300 نفر مجتهد مسلمّ پای درس این مرد می نشستند و ایشان فوق العاده مرد باایمان و باتقوایی بود. در این که این مرد منتهای حسن نیت را داشت شکی نیست. حالا اگر کسی گفت من با مشروطیت مخالفم، معنایش این نیست که العیاذ بالله مرحوم آخوند را تخطئه می کند. از آن طرف در رأس مخالفین یک فقیه بسیار بزرگ بود مثل مرحوم آقا سید کاظم یزدی که در فقاهت کم نظیر بود. اگر کسی با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست که مرحوم یزدی را تخطئه می کند. شاید مرحوم یزدی که مخالف با مشروطیت بود می دانست دست های خارجی دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان می شود. بنابراین بحث تصویب یا تخطئه علمای بزرگ نیست، چون موضوع یک جهت دارد. اگر موضوع مشروطیت و استبداد یک مسئله علمی بود، یک حرفی بود. مسئله ای بوده که عوامل زیادی در آن دخالت داشته است، ما از این که کدام دست سیاست چه دخالتی داشت صرف نظر می کنیم و با مخالف وموافق کاری نداریم. قرائن هم نشان می دهد کسانی که مخالف مشروطیت بودند می گفتند این مشروطیت که می خواهد بیاید غیر از مشروطیتی است که دارند صحبتش را می کنند، مشروطه مشروعه به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضل الله نوری.به هر حال چنین جریانی به وجود آمد و چه حوادث تلخ و خونینی را به وجود آورد! مجتهدین کشته شدند، مردی مانند آقا شیخ فضل الله نوری به دار آویخته شد. این امر کوچکی نیست. مرحوم نوری مرد بزرگی بود، مجتهد مسلمّ و تا حدودی که شنیده ایم مرد بسیار پاک، باتقوا، عادل و مجتهد مسلم العداله و عادل مسلمّ الاجتهاد بود.
ما مطلب را از یک زاویه به خصوصی می خواهیم مطالعه کنیم، یعنی آن را از عوامل خارجی تفکیک می کنیم و از این نظر که آیا ایران آن روز مستعد مشروطیت بود یا نبود. جایی غیر از مملکت خودمان و زمانی غیر از زمان خودمان را فرض می کنیم، یعنی یک کشور اسلامی را فرض می کنیم که در آن مردم مستعدند و می فهمند که مشروطیت یعنی چه، چون در آن موقع اغلب مردم نمی دانستند مشروطیت چیست. مستعد نبودن ملت یعنی این که نمی فهمید. ما می خواهیم فرض کنیم کشوری را که مردمش می فهمند. همچنین فرض کنیم عوامل خارجی وجود ندارند، سوءنیتی در کار نیست. آیا مشروطیت با قانون اسلام انطباق دارد یا ندارد؟ این یکی از مسائلی است که تا آن را بررسی نکنیم، آن جریان جمود و جهالتی که عرض کردیم کاملاً حلاجی نمی شود.
اسلام و نیازهای زمان، جلد اول، صص 96-98
نمی توان انکار کرد انگلیسی ها در مشروطیت دخالت و نظر داشته اند، چنان که روس ها بی پروا به دربار استبداد کمک می کردند، ولی قیام علما و مردم در برابر استبداد پاک و بی آلایش بود تا آنجا که خواست نطفه مشروطیت بسته شود و قوانین تحدیدکننده نوشته شود. در این زمان اختلافات و کارشکنی آغاز شد. نظر دربار استبداد برگرداندن مردم بود، نظر انگلیس ایجاد اختلاف میان علما و خرد کردن قدرت دینی و پراکندگی مردم در نتیجه پیدایش مشروطه سست و بی ریشه بود. به نظر می رسد اختلافات شدید و دست های درونی و بیرونی و هیجان عمومی مردم مجال نداد علمای بزرگ و سران نهضت با هم بنشینند و نهایت و مقصد را روشن سازند تا هم وظیفه و تکلیف مردم را از نظر دینی تعیین و هم پایه را محکم کنند...
دیدند با آن کوشش، نتیجه چگونه شد، طرفداران استبداد کرسی های مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد، کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری بدون محاکمه و به دست یک ارمنی که لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد عموم علمای طرفدار مشروطیت را متأثر و دلسرد ساخت.
برگرفته از مقدمه بر تنبیه الامه و تنزیه المله، چاپ شرکت انتشار، صص 10- 17
مجتهد مسلم العداله و عادل مسلم الاجتهاد
شهید آیت الله مرتضی مطهری: در جریان مشروطیت دو مطلب است که ما به یکی از آنها کار نداریم و روی دیگری بحث می کنیم. یکی این است که از نظر اجتماعی و سیاسی چه عواملی در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملی عوامل سیاسی خارجی مخالف بودند؟ به طور قطع يك سیاست بزرگ آن روز دنیا طرفدار مشروطیت بود و می کوشید مشروطیت در ایران ایجاد شود و یک سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت می کرد و کوشش می کرد جلوی مشروطیت را بگیرد. چرا؟ چون آن که طرفدار مشروطیت بود می خواست بعد از مشروطیت سیاست خود را در بر ایران تحمیل کند، کما این که همین کار را هم کرد و آن که مخالف بود نفوذی داشت و می خواست جلوی نفوذ رقیب را بگیرد. بنابراین اگر کسانی با مشروطیت مخالف بودند از این نظر بود که دست های خارجی را می دیدند و می دانستند و پیش بینی می کردند که منظور مشروطیت واقعی نیست بلکه یک سیاست خارجی دیگری در کار است. یا اگر کسی مخالف استبداد بود، از آن نظر بود که آن سیاست هایی را که طرفدار استبداد بودند می شناخت و ضررهای سیاست آنها را می دانست.مرد بزرگی مثل مرحوم آخوند خراسانی سخت حامی مشروطیت بود و واقعا این مقدار که بنده تحقیق کرده ام مرحوم آخوند خراسانی یکی از بزرگان علمای شیعه بوده است و می شود گفت در دنیای شیعه مدرسی به خوبی مرحوم آخوند نیامده است. حوزه درس هزار و دویست نفری داشته است و شاید 300 نفر مجتهد مسلمّ پای درس این مرد می نشستند و ایشان فوق العاده مرد باایمان و باتقوایی بود. در این که این مرد منتهای حسن نیت را داشت شکی نیست. حالا اگر کسی گفت من با مشروطیت مخالفم، معنایش این نیست که العیاذ بالله مرحوم آخوند را تخطئه می کند. از آن طرف در رأس مخالفین یک فقیه بسیار بزرگ بود مثل مرحوم آقا سید کاظم یزدی که در فقاهت کم نظیر بود. اگر کسی با استبداد مخالف و طرفدار مشروطیت باشد، معنایش این نیست که مرحوم یزدی را تخطئه می کند. شاید مرحوم یزدی که مخالف با مشروطیت بود می دانست دست های خارجی دخالت دارد و بعد هم چنین و چنان می شود. بنابراین بحث تصویب یا تخطئه علمای بزرگ نیست، چون موضوع یک جهت دارد. اگر موضوع مشروطیت و استبداد یک مسئله علمی بود، یک حرفی بود. مسئله ای بوده که عوامل زیادی در آن دخالت داشته است، ما از این که کدام دست سیاست چه دخالتی داشت صرف نظر می کنیم و با مخالف وموافق کاری نداریم. قرائن هم نشان می دهد کسانی که مخالف مشروطیت بودند می گفتند این مشروطیت که می خواهد بیاید غیر از مشروطیتی است که دارند صحبتش را می کنند، مشروطه مشروعه به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضل الله نوری.به هر حال چنین جریانی به وجود آمد و چه حوادث تلخ و خونینی را به وجود آورد! مجتهدین کشته شدند، مردی مانند آقا شیخ فضل الله نوری به دار آویخته شد. این امر کوچکی نیست. مرحوم نوری مرد بزرگی بود، مجتهد مسلمّ و تا حدودی که شنیده ایم مرد بسیار پاک، باتقوا، عادل و مجتهد مسلم العداله و عادل مسلمّ الاجتهاد بود.
ما مطلب را از یک زاویه به خصوصی می خواهیم مطالعه کنیم، یعنی آن را از عوامل خارجی تفکیک می کنیم و از این نظر که آیا ایران آن روز مستعد مشروطیت بود یا نبود. جایی غیر از مملکت خودمان و زمانی غیر از زمان خودمان را فرض می کنیم، یعنی یک کشور اسلامی را فرض می کنیم که در آن مردم مستعدند و می فهمند که مشروطیت یعنی چه، چون در آن موقع اغلب مردم نمی دانستند مشروطیت چیست. مستعد نبودن ملت یعنی این که نمی فهمید. ما می خواهیم فرض کنیم کشوری را که مردمش می فهمند. همچنین فرض کنیم عوامل خارجی وجود ندارند، سوءنیتی در کار نیست. آیا مشروطیت با قانون اسلام انطباق دارد یا ندارد؟ این یکی از مسائلی است که تا آن را بررسی نکنیم، آن جریان جمود و جهالتی که عرض کردیم کاملاً حلاجی نمی شود.
اسلام و نیازهای زمان، جلد اول، صص 96-98
چون به فكر سوختن افتاده اي پروانه باش
حجت الاسلام والمسلمین محمد تقی فلسفي: به ياد دارم كه در سال 1358 ، مدرسين محترم حوزه علميه قم تصميم گرفتند به مناسبت چهلم شهيد آيت الله مطهري دو روز در مدرسه فيضيه مجلس بزرگداشتي بگيرند. آنها براي سخنراني در آن مجلس از من دعوت كردند و من نيز هر دو روز را منبر رفتم امام خميني هم در هر دو مجلس حضور داشتند. تمام صحن مدرسه فيضيه و اطراف آن مملوا ز روحانيون و اقشار مختلف مردم بود.در آن جلسات اساس سخنراني من درباره خدمات بزرگ روحانيت در نهضت هاي تاريخي ايران بود. در آن ايام كساني كه غرب زده بودند مي خواستند كه نقش دين و روحانيت در جامعه كم رنگ باشد و يا اصولا انديشه اسلام منهاي روحانيت حاكم باشد، لذا در منبر به تفصيل آن موضوع را مورد بحث قرار داده و در مقام اشاره به يکي از مصاديق تاريخي اين بحث گفتم:
«در ماجراي مشروطيت مرحوم آيت ا لله العظمي آخوند خراساني در نجف و آيات ديگري همچون آقايان سيد عبدالله بهبهاني، شيخ فضل الله نوري و سيد محمد طباطبايي در تهران قيام كردند، اما در آن زمان مردم رشد فكري لازم را نداشتند، لذا در آن مقطع عوامل وابسته به اجانب كه از سفارت انگليس دستور مي گرفتند، مي گفتند : اگر مشروطه بر پا شود همه روزه يك نان سنگك با دو سيخ كباب به در خانه ها خواهند داد! و بدين وسيله مردم كوته نظر را تطميع و به سوي گروه و دسته خود جذب نمودند. آنها غرب زدگاني بودند كه نمي خواستند قانون اساسي حاوي وجه ديني و امر روحانيت باشد و به همين جهت شهيد شيخ فضل الله نوري را كه در اين باره پافشاري مي کرد، مورد جسارت و حملات شديد قرار دادند و سرانجام هم با اينكه وي طرفدار مشروطه مشروعه بود،ا و را ضد مشروطه معرفي نمودند؛ بعد هم به همين عنوان كه دروغي بيش نبود، به دارش آويختند. همچنين در اين قضايا مرحوم سيد عبدالله بهبهاني مشروطه خواه را هم كشتند و نيز مرحوم آخوند خراساني هم در مسير عراق به ايران، به طرز مشكوكي از دنيا رفت. بالاخره به رغم دخالت مؤثر روحانيت در واقعه مشروطه، در قانون اساسي تنها ضرورت حضور علماء طراز اول به عنوان ناظر بر قانونگزار قيد شد، ولي عملا نيز به آن نيز ترتيب اثر داده نشد! »
به اين ترتيب سخنراني آن دو روز به پايان رسيد. به خاطر دارم كه شبِ روز دوم، در منزل آقاي خزعلي مهمان بودم. مرحوم آقاي پسنديده – برادر بزرگ امام – و مرحوم اشراقي – داماد امام- هم آنجا بودند. آقاي اشراقي گفت: «بعد از سخنراني شما در معيت امام ،به منزل ايشان رفتم. ايشان فرمودند: الان به راديو و تلويزيون -كه آن موقع مسئولش قطب زاده بود – تلفن كنيد و بگو ييد كه اين سخنراني بايد عينا پخش شود و يك «واوش » هم كسر نشود. پرسيدم: حتي يك واوش هم كسر نشود و تمامش پخش شود؟ امام فرمودند: بله! » با اين همه مسئولين وقت نه تنها به دستور امام ترتيب اثر ندادند و سخنراني را پخش نكردند، بلكه تا آنجا كه به خاطر دارم، حتي خبر برگزاري اين مجلس مهم را هم درست اعلام نكردند و به همين مقدار اكتفا شد كه امام به فيضيه آمدند و فلاني هم سخنراني كرد.
به دنبال اين سخنراني، ملي گرايان در روزنامه ها و مجلات خود، با به راه انداختن موجي از تبليغات منفي عليه من، به تخطئه آن سخنراني پرداختند و آن را خلاف واقع وانمود كردند. از بارزترين موارد اعتراض آنان اين بود كه چرا از شيخ فضل الله نوري دفاع و او را طرفدار مشروطه مشروعه معرفي كرده اي، در حالي كه او مخالف مشروطه و طرفدار استبداد بود!
البته امروز تا حد زيادي با انتشار اسناد و مدارك تاريخي مربوط به دوران معاصر ايران، مردم با واقعيتِ ديدگاه هاي مرحوم شيخ در دوران مشروطيت آشنا شده اند و چندان نيازي نيست كه در مقام پاسخگويي به ذهنيت آن افراد سخن بگويم، اما در اينجا بي مناسبت نمي بينم تا دو خاطره مربوط به او را كه برخي موثقين برايم نقل كرده اند بيان كنم: شيخ فضل الله نوري به دليل طرفداري از مشروطه مشروعه در شرايطي قرار گرفت كه به ناچار تهران را ترك كرد و در حضرت عبدالعظيم تحصن نمود. در اين ايام در مضيقه مالي قرار گرفت، ولي آن بحران را به خوبي از سر گذرانيد. در آن زمان شايع شد كه از نقطه مجهولي براي او پول فرستاده مي شود و هيچ كس هم نمي دانست كه آن پول چگونه و از كجا آمده است. پس از گذشت ساليان دراز از ماجراي مشروطه، مرحوم حسين خاكباز، آخرين فرزند بلاواسطه مرحوم آیت الله حاج آقا محسن اراكي، براي من نقل كرد كه آن پول را مرحوم پدرم كه در امر زراعت فعاليت مي كرد و املاك قابل ملاحظه اي داشت و قسمتي از آن املاك را نيز وقف نجف اشرف و تحصيل طلاب نموده بود، به طور محرمانه براي شيخ فضل الله مي فرستاد، زيرا او نيز طرفدار مشروطه مشروعه بود و احساس مي کرد كه شيخ در معرض خطر كشته شدن قرار گرفته است، به همين دليل به همراه پول يك بيت شعر هم روي كاغذ كوچكي نوشت و توسط حامل پول برايش فرستاد، متن شعر اين بود:
من نمي گويم سمندر باش يا پروانه باش
چون به فكر سوختن افتاده اي پروانه باش
خاطره ديگر اينكه در حدود سي چهل سال پيش يکي از دوستان صميمي مرحوم حاج ميرزا عبدالله صبوحي واعظ كه الان نامش را به خاطر نمي آورم، برايم نقل كرد كه حاج ميرزا عبدالله از ياران نزديك شیخ فضل الله نوري بود و به منزل او بسيار رفت و آمد داشت و در مواقعي محرمانه و دو نفري از اوضاع و احوال با كيديگر صحبت مي كردند. حاج ميرزا عبدالله گفت: «شبی به منزل مرحوم شيخ فضل الله رفتم كسي غير از من نبود. او درب اتاق حسينيه را بست و به من گفت: امروز از طرف سفارت روس بسته اي برايم آوردند كه داخل آن پرچم روس بود. آورنده گفت: چون در خطر قرار گرفته ايد اگر مايل هستيد اين پرچم را بالاي سر در خانه خود بزنيد تا تحت حمايت دولت روس قرار گيريد و كسي نتواند متعرض شما شود. شيخ فضل الله گفت: من به آن فرد گفتم: حاضر نيستم پرچم روس را بگيرم، من يك روحاني مسلمانم و در پناه غيرمسلمان نمي روم، مرگ را مي پذيرم، ولي به اين ذلت تن نمي دهم. آورنده پرچم پاسخ مي دهد: چون الان نمي توانم پرچم را برگردانم، آن را در جايي بگذاريد كه فردا مجددا بيايم و آن را ببرم.
شيخ فضل الله به منبري كه در اتاق حسينيه بود و با پارچه سياه پوش شده بود، اشاره مي كند و مي گويد: «پرچم را زير منبر بگذاريد تا فردا براي بردن آن دوباره مراجعه كنيد». آن شب شيخ فضل الله به ميرزا عبدالله گفته بود: «اگر مي خواهي برو و پرچم روس را كه در زير منبر است، ببين»
برگرفته از خاطرات ومبارزات حجت الاسلام فلسفی
«در ماجراي مشروطيت مرحوم آيت ا لله العظمي آخوند خراساني در نجف و آيات ديگري همچون آقايان سيد عبدالله بهبهاني، شيخ فضل الله نوري و سيد محمد طباطبايي در تهران قيام كردند، اما در آن زمان مردم رشد فكري لازم را نداشتند، لذا در آن مقطع عوامل وابسته به اجانب كه از سفارت انگليس دستور مي گرفتند، مي گفتند : اگر مشروطه بر پا شود همه روزه يك نان سنگك با دو سيخ كباب به در خانه ها خواهند داد! و بدين وسيله مردم كوته نظر را تطميع و به سوي گروه و دسته خود جذب نمودند. آنها غرب زدگاني بودند كه نمي خواستند قانون اساسي حاوي وجه ديني و امر روحانيت باشد و به همين جهت شهيد شيخ فضل الله نوري را كه در اين باره پافشاري مي کرد، مورد جسارت و حملات شديد قرار دادند و سرانجام هم با اينكه وي طرفدار مشروطه مشروعه بود،ا و را ضد مشروطه معرفي نمودند؛ بعد هم به همين عنوان كه دروغي بيش نبود، به دارش آويختند. همچنين در اين قضايا مرحوم سيد عبدالله بهبهاني مشروطه خواه را هم كشتند و نيز مرحوم آخوند خراساني هم در مسير عراق به ايران، به طرز مشكوكي از دنيا رفت. بالاخره به رغم دخالت مؤثر روحانيت در واقعه مشروطه، در قانون اساسي تنها ضرورت حضور علماء طراز اول به عنوان ناظر بر قانونگزار قيد شد، ولي عملا نيز به آن نيز ترتيب اثر داده نشد! »
به اين ترتيب سخنراني آن دو روز به پايان رسيد. به خاطر دارم كه شبِ روز دوم، در منزل آقاي خزعلي مهمان بودم. مرحوم آقاي پسنديده – برادر بزرگ امام – و مرحوم اشراقي – داماد امام- هم آنجا بودند. آقاي اشراقي گفت: «بعد از سخنراني شما در معيت امام ،به منزل ايشان رفتم. ايشان فرمودند: الان به راديو و تلويزيون -كه آن موقع مسئولش قطب زاده بود – تلفن كنيد و بگو ييد كه اين سخنراني بايد عينا پخش شود و يك «واوش » هم كسر نشود. پرسيدم: حتي يك واوش هم كسر نشود و تمامش پخش شود؟ امام فرمودند: بله! » با اين همه مسئولين وقت نه تنها به دستور امام ترتيب اثر ندادند و سخنراني را پخش نكردند، بلكه تا آنجا كه به خاطر دارم، حتي خبر برگزاري اين مجلس مهم را هم درست اعلام نكردند و به همين مقدار اكتفا شد كه امام به فيضيه آمدند و فلاني هم سخنراني كرد.
به دنبال اين سخنراني، ملي گرايان در روزنامه ها و مجلات خود، با به راه انداختن موجي از تبليغات منفي عليه من، به تخطئه آن سخنراني پرداختند و آن را خلاف واقع وانمود كردند. از بارزترين موارد اعتراض آنان اين بود كه چرا از شيخ فضل الله نوري دفاع و او را طرفدار مشروطه مشروعه معرفي كرده اي، در حالي كه او مخالف مشروطه و طرفدار استبداد بود!
البته امروز تا حد زيادي با انتشار اسناد و مدارك تاريخي مربوط به دوران معاصر ايران، مردم با واقعيتِ ديدگاه هاي مرحوم شيخ در دوران مشروطيت آشنا شده اند و چندان نيازي نيست كه در مقام پاسخگويي به ذهنيت آن افراد سخن بگويم، اما در اينجا بي مناسبت نمي بينم تا دو خاطره مربوط به او را كه برخي موثقين برايم نقل كرده اند بيان كنم: شيخ فضل الله نوري به دليل طرفداري از مشروطه مشروعه در شرايطي قرار گرفت كه به ناچار تهران را ترك كرد و در حضرت عبدالعظيم تحصن نمود. در اين ايام در مضيقه مالي قرار گرفت، ولي آن بحران را به خوبي از سر گذرانيد. در آن زمان شايع شد كه از نقطه مجهولي براي او پول فرستاده مي شود و هيچ كس هم نمي دانست كه آن پول چگونه و از كجا آمده است. پس از گذشت ساليان دراز از ماجراي مشروطه، مرحوم حسين خاكباز، آخرين فرزند بلاواسطه مرحوم آیت الله حاج آقا محسن اراكي، براي من نقل كرد كه آن پول را مرحوم پدرم كه در امر زراعت فعاليت مي كرد و املاك قابل ملاحظه اي داشت و قسمتي از آن املاك را نيز وقف نجف اشرف و تحصيل طلاب نموده بود، به طور محرمانه براي شيخ فضل الله مي فرستاد، زيرا او نيز طرفدار مشروطه مشروعه بود و احساس مي کرد كه شيخ در معرض خطر كشته شدن قرار گرفته است، به همين دليل به همراه پول يك بيت شعر هم روي كاغذ كوچكي نوشت و توسط حامل پول برايش فرستاد، متن شعر اين بود:
من نمي گويم سمندر باش يا پروانه باش
چون به فكر سوختن افتاده اي پروانه باش
خاطره ديگر اينكه در حدود سي چهل سال پيش يکي از دوستان صميمي مرحوم حاج ميرزا عبدالله صبوحي واعظ كه الان نامش را به خاطر نمي آورم، برايم نقل كرد كه حاج ميرزا عبدالله از ياران نزديك شیخ فضل الله نوري بود و به منزل او بسيار رفت و آمد داشت و در مواقعي محرمانه و دو نفري از اوضاع و احوال با كيديگر صحبت مي كردند. حاج ميرزا عبدالله گفت: «شبی به منزل مرحوم شيخ فضل الله رفتم كسي غير از من نبود. او درب اتاق حسينيه را بست و به من گفت: امروز از طرف سفارت روس بسته اي برايم آوردند كه داخل آن پرچم روس بود. آورنده گفت: چون در خطر قرار گرفته ايد اگر مايل هستيد اين پرچم را بالاي سر در خانه خود بزنيد تا تحت حمايت دولت روس قرار گيريد و كسي نتواند متعرض شما شود. شيخ فضل الله گفت: من به آن فرد گفتم: حاضر نيستم پرچم روس را بگيرم، من يك روحاني مسلمانم و در پناه غيرمسلمان نمي روم، مرگ را مي پذيرم، ولي به اين ذلت تن نمي دهم. آورنده پرچم پاسخ مي دهد: چون الان نمي توانم پرچم را برگردانم، آن را در جايي بگذاريد كه فردا مجددا بيايم و آن را ببرم.
شيخ فضل الله به منبري كه در اتاق حسينيه بود و با پارچه سياه پوش شده بود، اشاره مي كند و مي گويد: «پرچم را زير منبر بگذاريد تا فردا براي بردن آن دوباره مراجعه كنيد». آن شب شيخ فضل الله به ميرزا عبدالله گفته بود: «اگر مي خواهي برو و پرچم روس را كه در زير منبر است، ببين»
برگرفته از خاطرات ومبارزات حجت الاسلام فلسفی
شیخ شهید،پیشتاز تاسیس مشروطیت
آیت الله العظمی سید موسی شبیری زنجانی: اصلا ورود آخوند خراسانی به مشروطه ،به خاطر شیخ فضل الله نوری بود. بعد مرحوم شیخ فضل االله از این مطلب برگشت. آخوند در ایران نبود و اطلاعاتی که داشت در حد اطلاعاتی بود که به ایشان می رسید، منتهی بعدا متوجه شد که آن طور که خیال می کرد، نبوده و لذا به طرف ایران حرکت کرد. حالا فوت می کند یا شهید می شود.
والد ما از آقای بروجردی نقل می کرد که ما در نجف بودیم و از طرف شیخ فضل الله نوری نامه ای آمد. پیش از آن نامه با مراجع نجف تماس گرفتند که مظفرالدین شاه مکرر قرض می گیرد و مسافرت خارج می رود و از کشور به خارجی ها امتیاز می دهد. اگر این قرض دادن ها و مسافرت کردن ها و امتیاز دادن ها ادامه یابد، کشور از آن بیگانگان می شود. خوب است که جمعی بر کارهای شاه نظارت داشته باشند در این مورد همه علما موافقت کردند، حتی سید محمد کاظم یزدی. بعد از مدتی از آقا شیخ فضل الله نامه ای آمد که قرار است مجلسی محقق شود و برای آن مجلس، قوانین و مفادی را در نظر گرفته اند. من مواد قانون را مطالعه کرده ام و هیچ کدام مخالف شرع نیست، یکی دو مورد هست که ما آن را اصلاح می کنیم یا تغییر می دهیم. شما امضا کنید، ما اجرا کنیم.
بین مرحوم سید و اخوند اختلاف می شود. مرحوم آخوند می فرماید: «شیخ فضل الله مجتهد عادل، بصیر، شرایط اطلاع از مبانی دین و تقوا را دارد و به اوضاع سیاسی و شرابط کنونی آگاه است»، لذا ایشان اعتماد و امضا می کند.
مرحوم سید می فرماید: «یک یک مواد را باید ببینم، و گر نه امضا نمی کنم ». از طرف دربار هم اطلاعاتی به سید داده اند و عده ای دیگر به آخوند خراسانی اطلاعاتی را رسانده اند و...شکاف زیاد شد. حاصل این که ایشان شیخ الله نوری را قبول داشت و ورود ایشان به مشروطه، به خاطر شیخ بود.
حیات سیاسی اجتماعی و فرهنگی آخوندخراسانی، گفت وگو با آیت الله سید موسی شبیری زنجانی
والد ما از آقای بروجردی نقل می کرد که ما در نجف بودیم و از طرف شیخ فضل الله نوری نامه ای آمد. پیش از آن نامه با مراجع نجف تماس گرفتند که مظفرالدین شاه مکرر قرض می گیرد و مسافرت خارج می رود و از کشور به خارجی ها امتیاز می دهد. اگر این قرض دادن ها و مسافرت کردن ها و امتیاز دادن ها ادامه یابد، کشور از آن بیگانگان می شود. خوب است که جمعی بر کارهای شاه نظارت داشته باشند در این مورد همه علما موافقت کردند، حتی سید محمد کاظم یزدی. بعد از مدتی از آقا شیخ فضل الله نامه ای آمد که قرار است مجلسی محقق شود و برای آن مجلس، قوانین و مفادی را در نظر گرفته اند. من مواد قانون را مطالعه کرده ام و هیچ کدام مخالف شرع نیست، یکی دو مورد هست که ما آن را اصلاح می کنیم یا تغییر می دهیم. شما امضا کنید، ما اجرا کنیم.
بین مرحوم سید و اخوند اختلاف می شود. مرحوم آخوند می فرماید: «شیخ فضل الله مجتهد عادل، بصیر، شرایط اطلاع از مبانی دین و تقوا را دارد و به اوضاع سیاسی و شرابط کنونی آگاه است»، لذا ایشان اعتماد و امضا می کند.
مرحوم سید می فرماید: «یک یک مواد را باید ببینم، و گر نه امضا نمی کنم ». از طرف دربار هم اطلاعاتی به سید داده اند و عده ای دیگر به آخوند خراسانی اطلاعاتی را رسانده اند و...شکاف زیاد شد. حاصل این که ایشان شیخ الله نوری را قبول داشت و ورود ایشان به مشروطه، به خاطر شیخ بود.
حیات سیاسی اجتماعی و فرهنگی آخوندخراسانی، گفت وگو با آیت الله سید موسی شبیری زنجانی
حامل لوای ریاست مذهبی در تهران
حجت الاسلام و المسلمین میرزا محمدعلی مدرس تبریزی حاج شیخ فضل الله ابن ملاعباس مازندرانی، نوری الاصل، تهرانی المسکن و المقتل، قمی المدفن، از اکابر علما و مجتهدین و اجلای فقها و محدثین امامیه اوایل قرن حاضر چهاردهم هجرت است که خواهرزاده و داماد حاج میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسایل و از تلامذه میرزای مجدد و سالها حاضر درس او بود و تقریرات درسی او را به قید تحریر آورده است. بعد از تکمیل تحصیلات علمیه به ایران مراجعت کرد، سا لها در تهران حامل لوای ریاست مذهبی بود، تمامی اوقاتش در ترویج احکام دینیه تدریسا و تألیفا مصروف و مصدر خدمات دینیه بسیاری بود تا در اوایل مشروطیت در سیزدهم رجب 1327 هجری در تهران مصلوب، جنازه اش به بلده طیبه قم منتقل و در صحن بزرگ حضور معصومه)س( دفن شد. مقبره اش در آنجا معروف است و آقای میرزا لطفعلی صدرالافاضل در تاریخ وفاتش موافق مذاق خود گفته است:
«کفر دیدی چه کرد با اسلام ای عجب لا اله الا الله اعلم عصر را به دار زدند در کجا پایتخت شاهنشاه کفر شد آشکار و دین پنهان گشت اسلام خوار و علم تباه رفت منصوروار بر سر دار آن که حق گفت و شد ز حق آگاه داد از خواب غفلت امروز آه از انتقام فردا آه پی تاریخ این بلیه ز غیب گفته شد: الشهید فضل الله»
واضح است عدد ابجدی این جمله 1326 و یک واحد کمتر است، مگر این که عدد لفظ جلاله را 67 فرض کنیم و حرف الفش را دو تا بگیریم و الف ملفوظی غیرمکتوبی را نیز برخلاف قاعده معمول در شمار آوریم. صاحب ترجمه شعر خوب نیز می گفت و به نوری تخلص می کرد. از اشعار وی به دست نیامد و از تألیفات او:
1 تذکره الغافل و ارشاد الجاهل که فارسی و مختصر و یک سال پیش از وفات خود تألیف و پیش از قتلش نشر داده و در آنجا مرام خود را مبین داشته است و از بعضی از حوادث که بعد از او وقوع یافته اند خبر داده است.
2 صحیفه مهدویه که ادعیه حضرت ولی عصر)ع( را در آن جمع کرده است.
ریحانه الادب، میرزا محمدعلی مدرس تبریزی، ج 6، صص 262-264
«کفر دیدی چه کرد با اسلام ای عجب لا اله الا الله اعلم عصر را به دار زدند در کجا پایتخت شاهنشاه کفر شد آشکار و دین پنهان گشت اسلام خوار و علم تباه رفت منصوروار بر سر دار آن که حق گفت و شد ز حق آگاه داد از خواب غفلت امروز آه از انتقام فردا آه پی تاریخ این بلیه ز غیب گفته شد: الشهید فضل الله»
واضح است عدد ابجدی این جمله 1326 و یک واحد کمتر است، مگر این که عدد لفظ جلاله را 67 فرض کنیم و حرف الفش را دو تا بگیریم و الف ملفوظی غیرمکتوبی را نیز برخلاف قاعده معمول در شمار آوریم. صاحب ترجمه شعر خوب نیز می گفت و به نوری تخلص می کرد. از اشعار وی به دست نیامد و از تألیفات او:
1 تذکره الغافل و ارشاد الجاهل که فارسی و مختصر و یک سال پیش از وفات خود تألیف و پیش از قتلش نشر داده و در آنجا مرام خود را مبین داشته است و از بعضی از حوادث که بعد از او وقوع یافته اند خبر داده است.
2 صحیفه مهدویه که ادعیه حضرت ولی عصر)ع( را در آن جمع کرده است.
ریحانه الادب، میرزا محمدعلی مدرس تبریزی، ج 6، صص 262-264
شیخ شهید، از عزیزترین رجال معاصر
شهیدسید مجتبی نواب صفوی: اساس این مشروطه و این انتخابات از کجا پیدا شد و کدام سیاست سموم تلخی را در لباس دوستی نشان داد و مسلمانان را بفریفت و به نام حمایت از اسلام، مسلمین و حقوق آنها قیام کردند و آلت اجرای مقاصد شومی شدند؟ معلوم است که از چه شوره زار فاسدی بوده است. آنان که مجتهد و روحانی عالی مقام و شهید عزیز اسلام حاج شیخ فضل الله نوری را با فریفتن مسلمانان بدبخت کشتند، همان ها نوکران اجرای این نقشه شوم بودند، اما مسلمانان بیچاره از روی عقیده و ایمان در این راه فداکاری می کردند و خون یکدیگر را می ریختند، آن روز با دست خود و با فداکاری های شدیدی بنیاد این مشروطیت را نهادند و در این راه از هیچ فداکاری حتی از ریختن خون پاک عزیزترین پیشوای روحانی خود، حضرت شهید معظم حاج شیخ فضل الله نوری خودداری نکردند. سال هاست که آثار شوم آن را دیدند و دم خروس ها از زیر پرده جنایت پیدا شده است و پشیمان شده اند، آن روز خفته بودند و امروز بیدار شدند و دیدند همه چیز خود را به دست خود باختند و عزیزترین رجال خود مثل شیخ فضل الله نوری و حضرت شهید معظم سید حسن مدرس را از دست داده اند. اینک می سوزند و در پی چاره می گردند. اکنون به یاری خدای بینا بیدار شده اند و سرمایه های از دست رفته خود را می ستانند و به یاری خدای جهان مجالی به جنایتکاران و عمال اجرای نقشه های شوم بیگانه نمی دهند. آن روز از روی نادانی به جان هم افتاده بودند و قدرت مؤثری از خود بروز دادند امروز بیدار شده اند و یک دل و یک زبان به عمال خیانت مجال اجرای نقشه های بیگانه را نمی دهند و به یاری خدای مقتدر قدرتشان صدها برابر و روزگار خائنین تاریک است.
راهنمای حقایق،صص 56-55
راهنمای حقایق،صص 56-55
تداوم مظلومیت «شیخ شهید» پس از انقلاب اسلامی
حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی: آنچه مايه كمال تأسف است ،اين است كه هرچند پس از پيروزي انقلاب اسلامي ملت ايران به رهبري حضرت امام خميني(قده)، بيشتر مقاصد آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نوري از جمله «مشروطه مشروعه» و تاسيس «مجلس شوراي اسلامي » و حضور شوراي ناظر بر مصوبات مجلس، جامه عمل پوشيده، و آنچه آن مرجع بزرگ و مجاهد مي خواست به وسيله جانشین بحقش حضرت امام خميني انجام گرفت، ولي از آن آيت بزرگ الهي تقدير شايسته اي به عمل نيامد، حال آن كه بسيار به جا بود درباره وي كتاب هاي تحقيقي تاليف و تصنيف شود، و كنگره بزرگي بگيرند. جالب است كه ما در قم مي ديديم بيشتر عصرها نزديكِ غروب، محل اجتماع و به اصطلاح كنگره امام خميني و چهار تن از همفكران ايشان، در آرامگاه حاج شيخ فضل الله نوري واقع در صحن بزرگ حضرت فاطمه معصومه(س) بود.قبل از اذان به آن جا مي آمدند و پس از قرائت فاتحه، در كنار مرقد آيت الله شهيد نوري نماز مي گزاردند و ربع ساعت بعد، از همان جا يا براي زيارت به حرم مطهر مي رفتند، و يا به خانه مي آمدند. روزي در اوايل نهضت اسلامي خود من به حضرت امام گفتم: آيا شما تاريخ مشروطه كسروي را خوانده ايد؟ فرمودند: در سابق قسمت هايي را ديده ام. عرض كردم حال كه انقلاب را شروع كرده ايد حتما بخوانيد، زيرا با اين كه كسروي اعداء عدوعلماء بوده است، اما در تاريخ مشروطه، بيش از ديگران حقايق را گفته است، مخصوصا راجع به مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري و لوايحي كه از او آورده است. بنده موضوع گيري هاي حضرت عالي را خيلي شبيه كارهاي آن مرحوم مي بينم. اين گذشت تا در 15 خرداد امام را دستگير و در تهران زنداني كردند. مدتي بعد كه آقا سيد فضل الله خوانساري داماد مرحوم آيت الله حاج سيد احمد خوانساري، توانست در «پادگان عشرت آباد» محل بازداشت امام، ايشان را ملاقات كند، خبر آورد كه امام در زير چادري روي صندلي نشسته بود، و ميزي جلوي ايشان بود كه چند كتاب روي آن قرار داشت، و از جمله «تاريخ مشروطه كسروي» بود!
بنده در اين جا جداً پيشنهاد مي كنم كه خيلي به جاست كنگر هاي بزرگ براي آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نوري بگيرند و از محققان و صا حب نظران دعوت كنند تا پيرامون حوادث مشروطه و نقش آن آيت بزرگ الهي تحقيق و بررسي نمايند، و همه كار خود را طي سخنراني در كنگره بيان كنند، و به صورت مقاله يا كتاب هم به يادگار بگذارند. چند سال پيش در تهران مراسمي در مسجد خود آن شهيد راه حق گرفتند، ولي چطور؟ اولا خيلي ساده ! ميني بوسي از دختران مذهبي را آوردند؟! و شايد حدود هفت هشت نفر عمامه به سر! ! آقاي دكتر رضا داوري و من هم سخنراني كرديم. من در سخنان خود سخت برآشفتم و گفتم شگفتا! حال كه پس از آن همه تأخير براي آيت الله شهيد مراسمي گرفته اند، بدين گونه؟ جا داشت كه حداقل صد نفر روحاني و اشخاص معتبر در اين مجلس حضور داشتند، نه اين طور غريبانه، مانند روز شهادتش و آنچه با بدن دار زده اش معمول داشتند!.بعد هم شنيدم مراسمي در شهر«نور» مازندران براي بزرگداشت آن مرحوم گرفتند، و دكتر عبدالهادي حائري در انتقاد از آن بزرگوار سخن گفته بود ! و معلوم شد چه كاري براي اداي حق آن بزرگوار انجام گرفت.
در يك كلام آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نوري، شهيد راه اسلام شد. كسي حق او را چنان كه بايد ادا نكرد، و تاكنون هم ادا نشده است، ولي چنان كه گفتم همين كه بازار آشفته اي به وجود مي آيد حتي همين روزها، مزدوران اجانب در گوشه و كنار بيرون آمده و به سمپاشي بر ضد او و مثله ساختن تاريخ مي پردازند، و از اين راه ماموريت خود را به انجام مي رسانند. اين جاست كه بايد رهنمود حضرت امام خميني را آويزه گوش خود قرار دهيم كه در اعلاميه تاريخي خود كه در 5 مرداد 1357 اوج انقلاب اسلامي صادر فرمودند- و من هم آن را در آغاز جلد اول «نهضت روحانيون ايران » آورده ام -از جمله مي نويسند: «... لازم است براي بيداري نسل هاي آينده و جلوگيري از غلط نويسي مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام، به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند و قيام ها و تظاهرات ايران را در شهرستان هاي مختلف، با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند، تا مطالب اسلامي و نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسل هاي آينده شود.ما كه هنوز در قيد حيات هستيم و مسايل جاري ايران كه در پيش چشم همه ما به روشني اتفاق افتاده است دنبال مي کنيم، فرصت طلبان و منفعت پيشگان را مي بينيم كه با قلم و بيان، بدون هراس از هرگونه رسوائي، مسايل ديني و نهضت اسلامي را برخلاف واقع جلوه مي دهند، و به حكم مخالفت با اساس، نمي خواهند واقعيت را تصديق كنند، و قدرت اسلام را نمي توانند بببينند، شكي نيست كه اين نوشتجات بي اساس، به اسم تاريخ در نسل هاي آينده آثار ناگواري دارد. از اين جهت روشن شدن مبارزات اصيل اسلامي در ايران از ابتداي انعقاد نطفه اش تاكنون و رويدادهايي كه در آينده اتفاق مي افتد از مسايل مهمي است كه بايد نويسندگان و عالمان متفكر متعهد بدان بپردازند.
درست آنچه امروز براي ما روشن است، براي نسل هاي آينده مبهم مي باشد، و تاريخ روشنگر نسل هاي آينده است. امروز قلم هاي مسموم درصدد تحريف واقعيات هستند. بايد نويسندگان امين اين قلم ها را بشكنند».
برگرفته ازمقاله استاد دوانی دریادمان «تندیس پايداری»،ویژنامه روزنامه رسالت درنکوداشت آیت الله شیخ فضل الله نوری
بنده در اين جا جداً پيشنهاد مي كنم كه خيلي به جاست كنگر هاي بزرگ براي آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نوري بگيرند و از محققان و صا حب نظران دعوت كنند تا پيرامون حوادث مشروطه و نقش آن آيت بزرگ الهي تحقيق و بررسي نمايند، و همه كار خود را طي سخنراني در كنگره بيان كنند، و به صورت مقاله يا كتاب هم به يادگار بگذارند. چند سال پيش در تهران مراسمي در مسجد خود آن شهيد راه حق گرفتند، ولي چطور؟ اولا خيلي ساده ! ميني بوسي از دختران مذهبي را آوردند؟! و شايد حدود هفت هشت نفر عمامه به سر! ! آقاي دكتر رضا داوري و من هم سخنراني كرديم. من در سخنان خود سخت برآشفتم و گفتم شگفتا! حال كه پس از آن همه تأخير براي آيت الله شهيد مراسمي گرفته اند، بدين گونه؟ جا داشت كه حداقل صد نفر روحاني و اشخاص معتبر در اين مجلس حضور داشتند، نه اين طور غريبانه، مانند روز شهادتش و آنچه با بدن دار زده اش معمول داشتند!.بعد هم شنيدم مراسمي در شهر«نور» مازندران براي بزرگداشت آن مرحوم گرفتند، و دكتر عبدالهادي حائري در انتقاد از آن بزرگوار سخن گفته بود ! و معلوم شد چه كاري براي اداي حق آن بزرگوار انجام گرفت.
در يك كلام آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله نوري، شهيد راه اسلام شد. كسي حق او را چنان كه بايد ادا نكرد، و تاكنون هم ادا نشده است، ولي چنان كه گفتم همين كه بازار آشفته اي به وجود مي آيد حتي همين روزها، مزدوران اجانب در گوشه و كنار بيرون آمده و به سمپاشي بر ضد او و مثله ساختن تاريخ مي پردازند، و از اين راه ماموريت خود را به انجام مي رسانند. اين جاست كه بايد رهنمود حضرت امام خميني را آويزه گوش خود قرار دهيم كه در اعلاميه تاريخي خود كه در 5 مرداد 1357 اوج انقلاب اسلامي صادر فرمودند- و من هم آن را در آغاز جلد اول «نهضت روحانيون ايران » آورده ام -از جمله مي نويسند: «... لازم است براي بيداري نسل هاي آينده و جلوگيري از غلط نويسي مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام، به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند و قيام ها و تظاهرات ايران را در شهرستان هاي مختلف، با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند، تا مطالب اسلامي و نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسل هاي آينده شود.ما كه هنوز در قيد حيات هستيم و مسايل جاري ايران كه در پيش چشم همه ما به روشني اتفاق افتاده است دنبال مي کنيم، فرصت طلبان و منفعت پيشگان را مي بينيم كه با قلم و بيان، بدون هراس از هرگونه رسوائي، مسايل ديني و نهضت اسلامي را برخلاف واقع جلوه مي دهند، و به حكم مخالفت با اساس، نمي خواهند واقعيت را تصديق كنند، و قدرت اسلام را نمي توانند بببينند، شكي نيست كه اين نوشتجات بي اساس، به اسم تاريخ در نسل هاي آينده آثار ناگواري دارد. از اين جهت روشن شدن مبارزات اصيل اسلامي در ايران از ابتداي انعقاد نطفه اش تاكنون و رويدادهايي كه در آينده اتفاق مي افتد از مسايل مهمي است كه بايد نويسندگان و عالمان متفكر متعهد بدان بپردازند.
درست آنچه امروز براي ما روشن است، براي نسل هاي آينده مبهم مي باشد، و تاريخ روشنگر نسل هاي آينده است. امروز قلم هاي مسموم درصدد تحريف واقعيات هستند. بايد نويسندگان امين اين قلم ها را بشكنند».
برگرفته ازمقاله استاد دوانی دریادمان «تندیس پايداری»،ویژنامه روزنامه رسالت درنکوداشت آیت الله شیخ فضل الله نوری
پرچمی به علامت استیلای غربزدگی
جلال آ ل احمد: در این 50 ، 60 ساله آخر که سر و کله نفت پیدا شده است و ما باز چیزی به عنوان علت وجودی یافته ایم بر اثر همین زمینه چینی ها و سوابق دیگر آب ها چنان از آسیاب افتاده که سرنوشت سیاست، اقتصاد و فرهنگمان یکراست در دست کمپانی ها و دولت های غربی حامی آنهاست و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگ بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان در دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیله ای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد، زیرا قدم به قدم عقب نشست.
این که پیشوای روحانی طرفدار«مشروعه» در نهضت مشروطیت بالای دار رفت خود نشانه ای از این عقب نشینی بود و من با دکتر «تندرکیا» موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه با عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود و من می افزایم و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دموکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.
و اکنون در لوای این پرچم ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم. در لباس، خانه، خوراک، ادب و مطبوعاتمان و خطرنا ک تر از همه در فرهنگمان. فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآبی راه حل هر مشکلی را می جوییم.
... در آن صدر اول مشروطه علت اساسی کار زعمای قوم در این بود که مخالف و موافق گمان می کردند «اسلام = مشروعه = مذهب »، هنوز آن کلیت جامع را دارد که حفاظ یا سدی در مقابل نفوذ ماشین و غرب باشد. به این علت بود که یکی به دفاع از آن برخاست و دیگری کوبیدش. به همین علت بود که «مشروطه » و «مشروعه » دو مفهوم متضاد بی دینی و دینداری از آب درآمد. به این طریق به گمان من همه آن حضرات بوق را از سر گشادش زده اند. گرچه شاید اگر ما نیز در آن دوره می زیستیم خبط آن دو فریق را تکرار می کردیم و اکنون دیگر نبودیم تا چنین قضاوت سختی را به قلم بیاوریم، چون آن حضرات به هر صورت نزدیک تر از ما بودند به زمانی که میرزای بزرگ شیرازی با یک فتوای ساده تومار امتیاز تنباکو به کمپانی انگلیسی رژی را در نوشت و نشان داد روحانیت چه پایگاهی است و نیز چه خطری! به هر طریق آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال هاست از فراز عرش بورس ها و بانک ها کوس لمن الملکی می زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنت ها و ایدئولوژی ها می خندد. بله، این چنین بود که مشروطه به عنوان پیشقراول ماشین روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره 20 ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده و پوشیدن لباسش منع شد.
غربزدگی، چاپ فردوس، صص 77-81 .
این که پیشوای روحانی طرفدار«مشروعه» در نهضت مشروطیت بالای دار رفت خود نشانه ای از این عقب نشینی بود و من با دکتر «تندرکیا» موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه با عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود و من می افزایم و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دموکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.
و اکنون در لوای این پرچم ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم. در لباس، خانه، خوراک، ادب و مطبوعاتمان و خطرنا ک تر از همه در فرهنگمان. فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآبی راه حل هر مشکلی را می جوییم.
... در آن صدر اول مشروطه علت اساسی کار زعمای قوم در این بود که مخالف و موافق گمان می کردند «اسلام = مشروعه = مذهب »، هنوز آن کلیت جامع را دارد که حفاظ یا سدی در مقابل نفوذ ماشین و غرب باشد. به این علت بود که یکی به دفاع از آن برخاست و دیگری کوبیدش. به همین علت بود که «مشروطه » و «مشروعه » دو مفهوم متضاد بی دینی و دینداری از آب درآمد. به این طریق به گمان من همه آن حضرات بوق را از سر گشادش زده اند. گرچه شاید اگر ما نیز در آن دوره می زیستیم خبط آن دو فریق را تکرار می کردیم و اکنون دیگر نبودیم تا چنین قضاوت سختی را به قلم بیاوریم، چون آن حضرات به هر صورت نزدیک تر از ما بودند به زمانی که میرزای بزرگ شیرازی با یک فتوای ساده تومار امتیاز تنباکو به کمپانی انگلیسی رژی را در نوشت و نشان داد روحانیت چه پایگاهی است و نیز چه خطری! به هر طریق آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال هاست از فراز عرش بورس ها و بانک ها کوس لمن الملکی می زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنت ها و ایدئولوژی ها می خندد. بله، این چنین بود که مشروطه به عنوان پیشقراول ماشین روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره 20 ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده و پوشیدن لباسش منع شد.
غربزدگی، چاپ فردوس، صص 77-81 .
انقلابی مؤمن و مسلمان آگاه
شهید دکتر سید حسن آیت: استعمارگران به درستی دریافته بودند استقرار حکومت اسلامی مساوی با مرگ قطعی آنان است. آنها پی بردند با قدرت سلاح و سرنیزه نمی توانند بر انبوه مسلمین که تا پای جان حاضر به دفاع از اسلام و مسلمین هستند غلبه یابند، از این رو چاره ای اساسی اندیشیدند و درصدد برآمدند با ایجاد کانال های انحرافی و انقلابی نما از قدرت عظیم توده های انبوه مردم که پشت سر روحانیت قرار داشتند بکاهند و سرانجام آنان را ضعیف و زبون سازند. از اینجاست که فراموشخانه و فراماسونری در ایران و سایر کشورهای اسلامی تأسیس شد و سر و کله میرزا ملکم خان ها و تقی زاده ها با الفاظ و اصطلاحات دهن پرکن و فریبنده، دموکراسی، قانون، تمدن، تجدد، قومیت و ملیت در مقابل عالم مجاهد شیخ فضل الله نوری و امثال او که از خدا، اسلام و اسلامیت حمایت می کردند پیدا می شود و استعمارگران با انواع دسایس موذیانه و تبلیغات عوا م فریبانه می کوشیدند انظار مردم را متوجه چنین جرثومه های فساد و آنان را در چشم مردم انقلابی، اصلاح طلب و آزادی خواه جلوه گر سازند و انقلابیون مؤمن، مسلمان و آگاه را همچون شیخ فضل الله نوری مرتجع و ضد آزادی به شمار آورند، زیرا قدرت روحانیت تا وقتی است که مردم پشت سر آنان باشند و پراکندن مردم از پشت روحانیت وقتی میسر می شود که استعمارگران بتوانند انقلابیون تصنعی، بدلی و جیره خوار خود را جایگزین انقلابیون صدیق و راستین کنند. به عبارت دیگر با یک تیر دو نشان می زنند هم انقلابیون واقعی و مجاهدین راستین همچون نوری، مدرس و کاشانی را منزوی و لجن مال می سازند و هم زمام توده را در دست عمال و ایادی خود یعنی میرزا ملکم خان ها، تقی زاده ها، مستوفی الممالک ها، شاهپور بختیارها، نزیه ها، ابوالفضل قاسمی ها و حاج سید جوادی ها قرار می دهند. به همین دلیل است که می بینیم در دوره مشروطیت به اصرار افرادی نظیر محمدصادق طباطبایی و با فشار انگلستان مجلس شورای ملی جایگزین مجلس شورای اسلامی می شود و حاج شیخ فضل الله نوری بر سر دار می رود و هنوز که هنوز است به علت وسعت تبلیغات سوء و موذیانه عوامل استعمار حتی بسیاری از افراد مؤمن ولی ناآگاه با دیده بدبینی به این مرد بزرگ می نگرند و طرفدار ارتجاع و استبداد بودن او را امری بدیهی می انگارند. در عوض می بینیم افرادی نظیر مستوفی الممالک، مشیرالدوله، تقی زاده، مصد ق السلطنه، محمدعلی فروغی، حاج مخبرالسلطنه هدایت، حسین علاء و حاج میرزا یحیی دولت آبادی از سویی طرف مشورت رضاخان قرار می گیرند و از سوی دیگر مخالف دیکتاتوری و رضاخان قلمداد می شوند. جالب توجه است که در دوران دیکتاتوری این افراد از کوچک ترین گزندی مصون بودند و در همان دوره و دوره های بعد به صدارت، وزارت و وکالت می رسند، ولی سید حسن مدرس آن مجاهد و روحانی دلیر در زمان نخست وزیری دکتر متین دفتری پدر هدایت الله متین دفتری در سال 1317 در کاشمر به دست دژخیمان حکومتی شهید می شود.
مقدمه بر یادداشت های حسن ارسنجانی، صص19-18
مقدمه بر یادداشت های حسن ارسنجانی، صص19-18
انقلاب اسلامی، بازگشتی به شیخ شهید
شمس آل احمد: تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی و فتوای «الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان صلواه الله علیه است» و همچنین زعامت و رهبری سیاسی چند تن از مراجع تقلید صدر مشروطیت، آیات عظام حضرات سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی و شیخ فضل الله نوری، ثقه الاسلام نمونه های زنده تحرک روحانیت مبارز بود. اگر سلسله قاجار ناچار شد تن به حکومت مشروطه بدهد، به علت پایداری مراجع روحانی بود، اما در تداوم انقلاب روحانیت نقش مؤثر خود را از دست داد و عملاً از سیاست انزوا جست. دو علت عمده این انزوای سیاسی روحانیت یا جدایی سیاست از روحانیت را باید در عوامل زیر جست:
1 سیاست جهانی استعمار زمان با فتوای میرزای شیرازی و تحریم تنباکو در ایران مواجه با شکست شد. این ضربه استعمار جهانی را متوجه نقطه مثبت منطقه کرد. این نقطه مثبت نفوذ کلام بی رقیب روحانیت در توده مردم بود. آن چنان که حتی زنان حرم ناصرالدی نشاه هم دیگر قلیان کشیدن و چاق کردن را ترک کردند. اگر طرف مذاکره سیاست استعماری دربار بود و اگر دربار، عامل زنده سیاست آن روز حتی کلامش در اندرون و خانه خویش نفوذی نداشت، تنها چاره آن بود که روحانیت از این نفوذ کلام خلع شود. 2 وقتی انقلاب مشروطه به زعامت و رهبری انحصاری روحانیون دربار را تا صحه و امضا گذاشتن به یک قانون عقب نشاند، آن وقت این سئوال پیش آمد که آن قانون چه قانونی باید باشد. آنچه بی تردید و یک قول تمام روحانیون دوران می گفتند و در آن وحدت کلام داشتند این بود که منصفانه و خداپسندانه نیست که تمایلات فردی یک تن به نام شاه قانونیت داشته باشد، اما در این که چگونه تمایلاتی به جاست که قانونیت پیدا کند، بین روحانیت اختلاف سلیقه وجود داشت و این اختلاف سلیقه در طی هشت ده ماه تبدیل به اختلافات اصولی و اساسی شد و روحانیت یکپارچه به دو گروه منشعب شد:
الف( گروه طالب مشروطه مشروعه؛ کسانی بر این باور بودند که هیچ تمایلی جز تمایل پروردگار نمی تواند قانونیت داشته باشد و تمایلات پروردگار در کتاب آسمانی قرآن مدون است. انسان نمی تواند قانون گذار باشد. قانون گذار اصلی و به حق خداست. مجاهد شهید، حضرت شیخ فضل الله نوری، جلوه شناخته شده این نوع باورمندی بود.
ب( گروه طالب مشروطه سلطنتی؛ کسانی که بعضاً قرآن را قدر می گذاشتند، اما اداره جامعه را تنها با تکیه بر آن عملی نمی شناختند. شاید بین افراد این گروه آرا و افکار مونتسکیو و روسوی فرانسوی شیفتگانی یافته بود، افرادی که قانون را قراردادهای اجتماعی موضوعه می شناختند. قرادادهایی که باید بین افراد یک جامعه وضع و محترم و مجری شمرده شوند. تجلی این طرز تفکر مجاهدان دوگانه، حضرات سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی شناخته شده اند که به زعم من زیر سلطه فرزندان از فرنگ برگشته خویش بودند.
بروز این اختلاف و شکاف سیاست استعماری را که گوش خوابانده و مترصد بود، در کار آورد و آنان به تشویق و تحریض روحانی زادگانی چون پسران طباطبایی، بهبهانی و روحانیون جوان و فرصت طلب آن زمان همچون تقی زاده، سید ضیا طباطبایی، شیخ علی دشتی، محمد تدین، یعقوب انوار و امثالهم پرداختند. وجه مشترک اینها آن بود که شیفته تمدن مغرب و به نقاط ضعف روحانیت آشنا بودند، به پشتوانه پدران روحانی شان بین مردم نفوذ کلام داشتند. با این ویژگی ها دامن همت و خدمت به کمر زدند و آتش نفاق را بین مراجع روحانی سه گانه که جرقه اش در اختلاف سلیقه اولی بین آنان راجع به تدین و تنظیم قانون اساسی به وجود آمده بود دامن زدند و مآلا شدند رجال زادگان به مشروطیت رسیده ای که وظیفه اساسی شان آن بود تا زهریا تیزی قانون اساسی اولیه را بگیرند که تأکید داشت مصوبات مجلس باید مورد قبول پنج تن از نمایندگان مراجع تقلید باشد. انقلاب بهمن 1357 و حوادث پیروزمندانه سال اول انقلاب تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی و تثبیت ولایت فقیه نمی تواند دلیلی باشد بر حقانیت تلقی و برداشت آن گونه روحانیونی که در صدر مشروطیت قبول عام نیافتند؟ و این حوادث ما را موظف نمی کند در قضاوت های قالبی مورخان مشروطه که غالباً مقهور عواطف و احساسات و مجذوب ظواهر تمدن مغرب بوده اند، تجدیدنظری بکنیم؟
از چشم برادر، شمس آل احمد، صص164-167
1 سیاست جهانی استعمار زمان با فتوای میرزای شیرازی و تحریم تنباکو در ایران مواجه با شکست شد. این ضربه استعمار جهانی را متوجه نقطه مثبت منطقه کرد. این نقطه مثبت نفوذ کلام بی رقیب روحانیت در توده مردم بود. آن چنان که حتی زنان حرم ناصرالدی نشاه هم دیگر قلیان کشیدن و چاق کردن را ترک کردند. اگر طرف مذاکره سیاست استعماری دربار بود و اگر دربار، عامل زنده سیاست آن روز حتی کلامش در اندرون و خانه خویش نفوذی نداشت، تنها چاره آن بود که روحانیت از این نفوذ کلام خلع شود. 2 وقتی انقلاب مشروطه به زعامت و رهبری انحصاری روحانیون دربار را تا صحه و امضا گذاشتن به یک قانون عقب نشاند، آن وقت این سئوال پیش آمد که آن قانون چه قانونی باید باشد. آنچه بی تردید و یک قول تمام روحانیون دوران می گفتند و در آن وحدت کلام داشتند این بود که منصفانه و خداپسندانه نیست که تمایلات فردی یک تن به نام شاه قانونیت داشته باشد، اما در این که چگونه تمایلاتی به جاست که قانونیت پیدا کند، بین روحانیت اختلاف سلیقه وجود داشت و این اختلاف سلیقه در طی هشت ده ماه تبدیل به اختلافات اصولی و اساسی شد و روحانیت یکپارچه به دو گروه منشعب شد:
الف( گروه طالب مشروطه مشروعه؛ کسانی بر این باور بودند که هیچ تمایلی جز تمایل پروردگار نمی تواند قانونیت داشته باشد و تمایلات پروردگار در کتاب آسمانی قرآن مدون است. انسان نمی تواند قانون گذار باشد. قانون گذار اصلی و به حق خداست. مجاهد شهید، حضرت شیخ فضل الله نوری، جلوه شناخته شده این نوع باورمندی بود.
ب( گروه طالب مشروطه سلطنتی؛ کسانی که بعضاً قرآن را قدر می گذاشتند، اما اداره جامعه را تنها با تکیه بر آن عملی نمی شناختند. شاید بین افراد این گروه آرا و افکار مونتسکیو و روسوی فرانسوی شیفتگانی یافته بود، افرادی که قانون را قراردادهای اجتماعی موضوعه می شناختند. قرادادهایی که باید بین افراد یک جامعه وضع و محترم و مجری شمرده شوند. تجلی این طرز تفکر مجاهدان دوگانه، حضرات سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی شناخته شده اند که به زعم من زیر سلطه فرزندان از فرنگ برگشته خویش بودند.
بروز این اختلاف و شکاف سیاست استعماری را که گوش خوابانده و مترصد بود، در کار آورد و آنان به تشویق و تحریض روحانی زادگانی چون پسران طباطبایی، بهبهانی و روحانیون جوان و فرصت طلب آن زمان همچون تقی زاده، سید ضیا طباطبایی، شیخ علی دشتی، محمد تدین، یعقوب انوار و امثالهم پرداختند. وجه مشترک اینها آن بود که شیفته تمدن مغرب و به نقاط ضعف روحانیت آشنا بودند، به پشتوانه پدران روحانی شان بین مردم نفوذ کلام داشتند. با این ویژگی ها دامن همت و خدمت به کمر زدند و آتش نفاق را بین مراجع روحانی سه گانه که جرقه اش در اختلاف سلیقه اولی بین آنان راجع به تدین و تنظیم قانون اساسی به وجود آمده بود دامن زدند و مآلا شدند رجال زادگان به مشروطیت رسیده ای که وظیفه اساسی شان آن بود تا زهریا تیزی قانون اساسی اولیه را بگیرند که تأکید داشت مصوبات مجلس باید مورد قبول پنج تن از نمایندگان مراجع تقلید باشد. انقلاب بهمن 1357 و حوادث پیروزمندانه سال اول انقلاب تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی و تثبیت ولایت فقیه نمی تواند دلیلی باشد بر حقانیت تلقی و برداشت آن گونه روحانیونی که در صدر مشروطیت قبول عام نیافتند؟ و این حوادث ما را موظف نمی کند در قضاوت های قالبی مورخان مشروطه که غالباً مقهور عواطف و احساسات و مجذوب ظواهر تمدن مغرب بوده اند، تجدیدنظری بکنیم؟
از چشم برادر، شمس آل احمد، صص164-167
چیستی دغدغه مشروعه خواهان
دکتر رضا داوری اردکانی: شواهدنشان مي دهد كه انگليس درانقلاب مشروطیت ، به آزادي مردم ايران اهميت نمی داده و حتي بسياري از مدعيان مشروطه خواهي، به تقليد از غرب وتنها در حرف و لفظ با استبداد، مخالف بودند وا ز ليبراليسم غربي، سست اعتقادي و يا بي اعتقادي و اباحه را گرفته بودند. شيخ فضل الله نوري كه ماده دوم متمم قانون اساسي مشروطه را پيشنهاد كرد (كه بر طبق آن شرط اعتبار قوانين، عدم مخالفت، يا مطابقت با احكام و قواعد شريعت است) صرفا نگران نبود كه عده اي لاابالي به احكام دين با منافق و طبيعي و دهري و بابي در ميدان سياست وارد شده اند، بلكه اباحيت را در طبيعت ليبراليسم مي ديد. در زمره رهبران مشروطه و در مجلس شوراي ملي، اشخاصي وارد شده بودند كه نسخه متابعت و تقليد بي چون و چرا از غرب را مي دادند و از اين معني پيدا بود كه كار مشروطه به صرف محدود كردن قدرت شاه و تأسيس مجلس و دولت محدود نمي شد و اگر مشروطه – چنانكه مرحوم نائيني مي خواست – محدوديت ظلم و استبداد بود، مخالفت با آن چه وجهي جز دفاع از وضع ظلم و جور مي توانست داشته باشد؟ بسياري از طرفداران و حاميان مشروطه نيز مشروطيت را غير از اين نمي دانستند و هنوز هم بسياري از مردم خوب و شريف مي پندارند كه مشروطيت صرفا رفع استبداد بوده است و البته از اين جهت در تا ييد و پشتيباني خود از مشروطه محق هستند، بي ترديد هركس كه صاحب فطرت سليم است از نهضت ضد ظلم و استبداد حمايت می کند، اما از فهم عميق تاريخ، به ملاحظه طرفداري ها و مخالفت هاي سياسي، نبايد رو گردان شد.
در انقلاب مشروطيت معدودي كه مي دانستند مشروطه مشروعه نمی شود، به ملاحظه «دفع افسد بفاسد» ،جانب مشروطه را گرفتند.اينها مي گفتند ميان دو بد بايد، كمتر بد را انتخاب كرد و در نظرشان مشروطه كمتر از استبداد آن زمان بد بود. مي دانيم كه جمعي ديگر كه شيخ فضل الله نوري در رأ سشان بود، مشروطه را افسد از حكومت و سلطنت آن زمان مي دانستند. شيخ چنانكه در رسائل و مقالات خود نوشته است، با مشروطه به معني محدود كردن قدرت سلطنت و تأسيس عدالتخانه مخالف نبود و از زماني كه از در مخالفت با مشروطيت در آمد كه در آراء و اقوال مروجان و مبلغان مشروطه خواهي، آثار كفر و زندقه و نفاق ديد و بيمناك شد كه مبادا شعله آزاديخواهي كه از اروپا آمده ،به جاي اينكه در خانه ظلم و استبداد افتد، خرمن دين را بسوزاند...
این طایفه با آورده غرب، اعم از سوسياليسم و ليبراليسم و ... مخالفت كرده اند، ولي برخلاف آنچه بسياري از نويسندگان پنداشته اند، قصدشان دفاع از رژيم استبدادي و رسوم كهن ظلم و تعدي نبوده است. اينها در وراي ظاهر شعار آزادي و برابري و برادري، عدول از قواعد ديني و رجوع به اباحيت را ديده اند و بيمناك بوده اند كه مبادا از چاله استبداد و سلطنت مطلقه به درآيند و به چاه زندقه و بي ديني بيفتند. اين طايفه را معمولا حامي استبداد، و مرتجع خوانده اند و اين، ظلم بيشتر مورخان تاريخ صدساله اخير است كه هنوز هم ادامه دارد. در اغلب كتب تاريخ مشروطيت، شيخ فضل الله نوري را حامي استبداد قلمداد كرده و اعمال و رفتارش را به خودخواهي و رياست طلبي و دنياداري باز گردانده اند و حتي اين احتمال را در نظر نياورده اند كه شايد او از دين و شريعت دفاع كرده باشد. مشابهت شيخ و طرفداران سلطنت مطلقه، در مخالفت با سياست جديدِ فرا گرفته و آورده از غرب بود. البته اگر مخالفت يك طايفه با غرب براي دفاع از دين بود، گروهي نيز در پناه دين از قدرت و سلطنت استبدادي دفاع مي کردند. در اينجا ممكن است اشكال كنند كه چرایک عالم ديني با شاه مستبد همراه شده و در جهت مخالف انقلاب و حكومت مشروطه رفته است،آنان اگر اين پرسش را نيز مطرح كنند كه چرا مخالفان ضد ظلم و استبداد و طرفداران مشروطه و دموكراسي ،به اصول غربي پناه برده و با غرب همراه شده اند، شايد بتوان با آنان از در همزباني درآمد.كساني كه شيخ فضل الله را حامي استبداد خوانده و مقصد او را حفظ وضع ظلم و جور دربار آن زمان دانسته اند، اگر حقيقتا با ظلم و استبداد و استعمار مخالفند و تا ييد آن را روا نمي دارند، چرا ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ميرزا ملكم خان را نوكر روس و عامل استعمار بريتانيا نمي دانند؟ و گاهي هم كه به اسناد مويد اين معني برخورد مي كنند زود از كنار آن مي گذرند و يا به توجيه مي پردازند؟...
هنوز هم نويسندگاني هستند كه كساني را كه دعوت به تامل در اين مسائل مي کنند، حامي استبداد و مثلا مدافع متعصب و قشري و حتي فرصت طلب حكومت اسلامي مي خوانند، پس اين مسئله را بايد يك بار ديگر مطرح كرد. راستي اگر ما به جاي پدرانمان در صد سال پيش بوديم چه مي کرديم و به كدام راه مي رفتيم و اگر به ما مي گفتند غرب نظم و قانون و حساب دارد و حكومت به مردم ظلم نمي كند، در آنجا مدرسه و بيمارستان و وسائل رفاه موجود است و اين وسايل و امكانات مدام افزايش مي يابد، آيا مي گفتيم كه ما همين حكومت مستبد و سلطنت مطلقه ظالم متجاوز بي لجام و افسار گسيخته را مي خواهيم و نظم و حساب و رفاه براي غربي ها باشد؟...
در انقلاب مشروطيت معدودي كه مي دانستند مشروطه مشروعه نمی شود، به ملاحظه «دفع افسد بفاسد» ،جانب مشروطه را گرفتند.اينها مي گفتند ميان دو بد بايد، كمتر بد را انتخاب كرد و در نظرشان مشروطه كمتر از استبداد آن زمان بد بود. مي دانيم كه جمعي ديگر كه شيخ فضل الله نوري در رأ سشان بود، مشروطه را افسد از حكومت و سلطنت آن زمان مي دانستند. شيخ چنانكه در رسائل و مقالات خود نوشته است، با مشروطه به معني محدود كردن قدرت سلطنت و تأسيس عدالتخانه مخالف نبود و از زماني كه از در مخالفت با مشروطيت در آمد كه در آراء و اقوال مروجان و مبلغان مشروطه خواهي، آثار كفر و زندقه و نفاق ديد و بيمناك شد كه مبادا شعله آزاديخواهي كه از اروپا آمده ،به جاي اينكه در خانه ظلم و استبداد افتد، خرمن دين را بسوزاند...
این طایفه با آورده غرب، اعم از سوسياليسم و ليبراليسم و ... مخالفت كرده اند، ولي برخلاف آنچه بسياري از نويسندگان پنداشته اند، قصدشان دفاع از رژيم استبدادي و رسوم كهن ظلم و تعدي نبوده است. اينها در وراي ظاهر شعار آزادي و برابري و برادري، عدول از قواعد ديني و رجوع به اباحيت را ديده اند و بيمناك بوده اند كه مبادا از چاله استبداد و سلطنت مطلقه به درآيند و به چاه زندقه و بي ديني بيفتند. اين طايفه را معمولا حامي استبداد، و مرتجع خوانده اند و اين، ظلم بيشتر مورخان تاريخ صدساله اخير است كه هنوز هم ادامه دارد. در اغلب كتب تاريخ مشروطيت، شيخ فضل الله نوري را حامي استبداد قلمداد كرده و اعمال و رفتارش را به خودخواهي و رياست طلبي و دنياداري باز گردانده اند و حتي اين احتمال را در نظر نياورده اند كه شايد او از دين و شريعت دفاع كرده باشد. مشابهت شيخ و طرفداران سلطنت مطلقه، در مخالفت با سياست جديدِ فرا گرفته و آورده از غرب بود. البته اگر مخالفت يك طايفه با غرب براي دفاع از دين بود، گروهي نيز در پناه دين از قدرت و سلطنت استبدادي دفاع مي کردند. در اينجا ممكن است اشكال كنند كه چرایک عالم ديني با شاه مستبد همراه شده و در جهت مخالف انقلاب و حكومت مشروطه رفته است،آنان اگر اين پرسش را نيز مطرح كنند كه چرا مخالفان ضد ظلم و استبداد و طرفداران مشروطه و دموكراسي ،به اصول غربي پناه برده و با غرب همراه شده اند، شايد بتوان با آنان از در همزباني درآمد.كساني كه شيخ فضل الله را حامي استبداد خوانده و مقصد او را حفظ وضع ظلم و جور دربار آن زمان دانسته اند، اگر حقيقتا با ظلم و استبداد و استعمار مخالفند و تا ييد آن را روا نمي دارند، چرا ميرزا فتحعلي آخوندزاده و ميرزا ملكم خان را نوكر روس و عامل استعمار بريتانيا نمي دانند؟ و گاهي هم كه به اسناد مويد اين معني برخورد مي كنند زود از كنار آن مي گذرند و يا به توجيه مي پردازند؟...
هنوز هم نويسندگاني هستند كه كساني را كه دعوت به تامل در اين مسائل مي کنند، حامي استبداد و مثلا مدافع متعصب و قشري و حتي فرصت طلب حكومت اسلامي مي خوانند، پس اين مسئله را بايد يك بار ديگر مطرح كرد. راستي اگر ما به جاي پدرانمان در صد سال پيش بوديم چه مي کرديم و به كدام راه مي رفتيم و اگر به ما مي گفتند غرب نظم و قانون و حساب دارد و حكومت به مردم ظلم نمي كند، در آنجا مدرسه و بيمارستان و وسائل رفاه موجود است و اين وسايل و امكانات مدام افزايش مي يابد، آيا مي گفتيم كه ما همين حكومت مستبد و سلطنت مطلقه ظالم متجاوز بي لجام و افسار گسيخته را مي خواهيم و نظم و حساب و رفاه براي غربي ها باشد؟...
حکایت یک متمم!
حسن رحیم پور ازغدی: عالم ربانی، فقیه شهید آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری از رهبران اصلی قیام ضد استبدادی مشروطه در ایران بود که پس از مدتی به علت کشف جریانات روشنفکری انگلیسی و خط انحراف با دقت و صلابت فو ق العاده ای به افشاگری آنان و شفا ف سازی جریان غرب گرا و وابسته پرداخت و عاقبت نیز جان خود را بر سر این مقاومت هوشیارانه گذارد. شیخ شهید در آن دوره، باید در دو جبهه ضد استبداد و ضد استعمار می جنگید و از آنجا که مواضع حاج شیخ سرفصل درخشانی از مبارزات انقلابی صدر مشروطه و پیش بینی انحراف جنبش به سوی استبداد جدید بود و از طرفی وی از آن تاریخ تا هم اینک همچنان آماج حملات کور جریانات وابسته بوده است، مناسب دیدیم فرازهایی از اندیشه و رفتار سیاسی شیخ شهید را بار دیگر یادآوری و برجسته کنیم.
شیخ در رساله افشاگر «تذکره الفاضل و ارشاد الجاهل» که به قصد بدعت زدایی و مبارزه با انحراف قیام مشروطه نوشته شد و با روایت شریفه «هر گاه بدعت ها آشکار شوند، بر آگاهان است که علم خویش را اظهار کنند و الا لعنت خدا بر آنان رواست »، آغاز شده است، به ضرورت حاکمیت قانون در جامعه اشاره می کند، اما تأکید می ورزد این قانون در جامعه اسلامی جز قانون اسلام نمی تواند باشد و سپس از جهل و عوام گری توده ملت گلایه می کند.
شیخ از «حاکمیت قانون بر جامعه » دفاع می کند، اما نه قوانین غیر اسلامی که در عوض شرع و برخلاف قانون خدا جعل شوند، به ویژه که اسلام تنها یک دین فردی و عبادی نیست، بلکه علاوه بر آن سر تا پا سیاسی و اجتماعی نیز هست و در امور حکومتی حاوی قوانین صریح و محکمی است که مصالح دنیوی و اخروی بشریت را لحاظ کرده و روشن است جامعه مسلمان نمی تواند تن به قوانین غیر اسلامی بدهد، و الا تن به تناقض و نفی معتقدات خویش داده است. ازانذارهای شیخ مدتی گذشت وخط انحراف در سطح خواص و سیاسیون جنبش تشدید شد و از خارج نیز مورد حمایت قدرت هایی چون انگلیس و... قرار گرفت. شیخ موضعی قاطع اتخاذ کرد و فریاد افشاگری برداشت. شیخ که از رهبران تحصن قم علیه استبداد شاهی و دفاع از عدالت، مشروطیت و آزادی های شرعی بود، این بار رهبری تحصنی در اعتراض به خط انحراف و غرب گرایان نفوذی میان انقلابیون را به عهده گرفت . بد نیست مفاد گفت وگو و ملاقاتی را که میان سیدین طباطبایی وبهبهانی با شیخ به قصد منصرف کردن شیخ از ادامه این تحصن صورت گرفت، اجمالاً بدانیم.در این جلسه جمعی از حضار و علما با شیخ از مشروطه، آزادی و حریت سخن می گویند، ولی شیخ با هوشیاری جمع را به تأمل فرا خواند که باید واضح شود که کدام مشروطه؟ و کدام آزادی؟
بعد از آن که مذاکرات طولانی شد، یک روز به اصرار علما، شیخ را به مجلس آوردند. آقایان بهبهانی و طباطبایی خیلی با او گفت وگو کردند که از این فصل بگذرند و ما را دچار زحمت نکنند و قانونی را که با هزاران زحمت مرمت کرده اند به هم نریزند و جماعتی را با خود طرف قرار ندهند. در تمام این حرف ها حاج شیخ ساکت بود. آیت الله طباطبایی شخصاً در مقام نصیحت برآمد که از این قصد و خیالات صرف نظر کنید، امروز دیگر روزی نیست که بشود این حرف ها را زد و ایراد و اعتراض کرد. حاج شیخ فضل الله جواب می گوید که تکلیف شرعی ام غیر از این است که شما می گویید. من از کشته شدن در راه دین هم خوف و اندیشه ندارم. راضی هستم مرا با نفت آتش بزنند و رخنه در دین اسلام و مذهب جعفری نکنند و این ورقه را که من نوشته ام میل دارید ببرید بر قانون اساسی ضمیمه کنید، میل هم ندارید، خود دانید، ربطی به من ندارد، تکلیف شرعی ام این بود که نوشتم، اما آن قدر به شما می گویم نوعی نکنید که مورد سخریه اجانب و تسلط خوارج شوید و دشمن بر ما مسلط شود.
در این باب زیاد گفتگو کردند. از آن روز به بعد دیگر حاج شیخ در مجلس حاضر نشد، در باب فصل مزبور بعد از مدتی مذاکرات عاقبت صلاح دیدند فصل مزبور را مهر کنند.
برگرفته از«مشروطه شرعی و مشروطه شرطی » اثر دکتر حسن رحیم پور ازغدی
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد یاران/ شماره 102-103
شیخ در رساله افشاگر «تذکره الفاضل و ارشاد الجاهل» که به قصد بدعت زدایی و مبارزه با انحراف قیام مشروطه نوشته شد و با روایت شریفه «هر گاه بدعت ها آشکار شوند، بر آگاهان است که علم خویش را اظهار کنند و الا لعنت خدا بر آنان رواست »، آغاز شده است، به ضرورت حاکمیت قانون در جامعه اشاره می کند، اما تأکید می ورزد این قانون در جامعه اسلامی جز قانون اسلام نمی تواند باشد و سپس از جهل و عوام گری توده ملت گلایه می کند.
شیخ از «حاکمیت قانون بر جامعه » دفاع می کند، اما نه قوانین غیر اسلامی که در عوض شرع و برخلاف قانون خدا جعل شوند، به ویژه که اسلام تنها یک دین فردی و عبادی نیست، بلکه علاوه بر آن سر تا پا سیاسی و اجتماعی نیز هست و در امور حکومتی حاوی قوانین صریح و محکمی است که مصالح دنیوی و اخروی بشریت را لحاظ کرده و روشن است جامعه مسلمان نمی تواند تن به قوانین غیر اسلامی بدهد، و الا تن به تناقض و نفی معتقدات خویش داده است. ازانذارهای شیخ مدتی گذشت وخط انحراف در سطح خواص و سیاسیون جنبش تشدید شد و از خارج نیز مورد حمایت قدرت هایی چون انگلیس و... قرار گرفت. شیخ موضعی قاطع اتخاذ کرد و فریاد افشاگری برداشت. شیخ که از رهبران تحصن قم علیه استبداد شاهی و دفاع از عدالت، مشروطیت و آزادی های شرعی بود، این بار رهبری تحصنی در اعتراض به خط انحراف و غرب گرایان نفوذی میان انقلابیون را به عهده گرفت . بد نیست مفاد گفت وگو و ملاقاتی را که میان سیدین طباطبایی وبهبهانی با شیخ به قصد منصرف کردن شیخ از ادامه این تحصن صورت گرفت، اجمالاً بدانیم.در این جلسه جمعی از حضار و علما با شیخ از مشروطه، آزادی و حریت سخن می گویند، ولی شیخ با هوشیاری جمع را به تأمل فرا خواند که باید واضح شود که کدام مشروطه؟ و کدام آزادی؟
بعد از آن که مذاکرات طولانی شد، یک روز به اصرار علما، شیخ را به مجلس آوردند. آقایان بهبهانی و طباطبایی خیلی با او گفت وگو کردند که از این فصل بگذرند و ما را دچار زحمت نکنند و قانونی را که با هزاران زحمت مرمت کرده اند به هم نریزند و جماعتی را با خود طرف قرار ندهند. در تمام این حرف ها حاج شیخ ساکت بود. آیت الله طباطبایی شخصاً در مقام نصیحت برآمد که از این قصد و خیالات صرف نظر کنید، امروز دیگر روزی نیست که بشود این حرف ها را زد و ایراد و اعتراض کرد. حاج شیخ فضل الله جواب می گوید که تکلیف شرعی ام غیر از این است که شما می گویید. من از کشته شدن در راه دین هم خوف و اندیشه ندارم. راضی هستم مرا با نفت آتش بزنند و رخنه در دین اسلام و مذهب جعفری نکنند و این ورقه را که من نوشته ام میل دارید ببرید بر قانون اساسی ضمیمه کنید، میل هم ندارید، خود دانید، ربطی به من ندارد، تکلیف شرعی ام این بود که نوشتم، اما آن قدر به شما می گویم نوعی نکنید که مورد سخریه اجانب و تسلط خوارج شوید و دشمن بر ما مسلط شود.
در این باب زیاد گفتگو کردند. از آن روز به بعد دیگر حاج شیخ در مجلس حاضر نشد، در باب فصل مزبور بعد از مدتی مذاکرات عاقبت صلاح دیدند فصل مزبور را مهر کنند.
برگرفته از«مشروطه شرعی و مشروطه شرطی » اثر دکتر حسن رحیم پور ازغدی
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهد یاران/ شماره 102-103
نظر شما