سالروز شهادت سردار علیرضا موحد دانش/ «شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد»
نویدشاهد: متولد سال 1337 در تهران است، پس از اخذ دیپلم در سال 55 به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.
پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد و فروردین ماه 1358 که به عضویت سپاه پاسداران در آمد، مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت.
با آغاز غائله كردستان رهسپار دیار شیر مردان شد و در چند عملیات پاكسازی علیه ضد انقلابیون شركت کرد و سپس به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یك دستش قطع شد. دست قطع شده اش داستان زیاد دارد، نگذاشت کسی متوجه این موضوع شود و دست قطع شده و در حالیکه آن را جیب خود جا داده بود، به ادامه مبارزه پرداخت.
چند خط بالا معرفی کوتاهی است از سردار جنگی که می گویند موسس موسس و فرمانده لشگر 10 سید الشهداء (ع) بوده است.
خاطرات اطرافیان شهید موحد دانش زیاد است، از قطع شدن دستش تا جویدن سیم بیسیم عراقی ها، از دعایی که سریع مستجاب می شد تا فوتبال هایی که بازی کرده است.از فنون رزمی که به آن آشنا بود و بنی صدر خواست تا فرمانده گارد رياست جمهوريش شود و قبول نکرد تا وقتی سربازی از سربازان گارد شاهنشاهی بود و به دستور امام مبنی بر ترک پادگان ها حرف ولی امرش را مقدم دانست و فرار کرد.
علیرضا موحد دانش پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا كرد.
پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد. علیرضا، سرانجام در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی كه فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به آرزوی دیرینه خود رسید و شهید شد.
سردار علیرضا موحد دانش، نامی است که از ابتدای این نوشته به دنبال آن می گردیم.
عملیات <<بازی دراز>> بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار كردن بچهها، به سمت یكی از چادرها رفت، غافل از اینكه شب قبل عراقیها پاتك زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیكه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یكی از صخرهها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یكی از عراقیها نارنجكی را به سمت او پرتاب كرد. حاجی كه قصد داشت نارنجك را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجك منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع كرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.
فكر میكنم همه بچهها با دیدن آن صحنه به یاد كربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبههها شد، آخر هیچ چیز نمیتوانست حضور او را در صحنه جهاد كمرنگ كند.
راوی: همرزم شهید
دست مصنوعی مروج انقلاب شد
سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی (شهید موحد دانش) داد. ایشان وقتی میخواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که میرسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد میشوند میبینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را میکند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن میزند.
مامورین سعودی که این قضیه را میبینند علیرضا را برای بازجویی میبرند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار میزنند و میروند. بر میگردند و میبینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی میشوند که علیرضا این پوسترها را از کجا میآورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش میکنند. همین کار را مکرر ادامه میدهد.
به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.
راوی: پدر شهید موحد دانش
شهید عزادار نمی خواهد رهرو می خواهد
شهید علیرضا موحد دانش در وصیت نامه خود رسالتی را بر دوش ما گذاشته است، که اگر دستی بر قلم و رسانه داریم باید آن را برآورده کنیم.
شما خوب میدانید كه شهید عزادار نمىخواهد، رهرو میخواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى كنید كه فردا در محضر خدا نمىتوانید جواب زینب (س) را بدهید كه تحمل72 تن شهید را نمود.
پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدیها و ناسپاسیهایى كه به شما كردم مرا ببخشید و حلالم كنید و از همه براى من حلالیت بخواهید، از همسرم كه امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت كنید كه مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادرى داشتم كه در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامهام با او صحبت و درد و دل میكردم اكنون به شما توصیه میكنم كه برادران عزیزم نكند در رختخواب ذلت بمیرید، كه حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید كه على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید كه علىاكبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت كنید آنان كه پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان كه نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد. والسلام
انتهای گزارش/