تهمت به مدافعان حرم ناجوانمردانه است/ شهرکردی ها شهید «عزت الله سلیمانی» را نمی شناسند!
در آستانه چهارمین سالروز شهادت سردار شهید «عزت
الله سلیمانی باغملکی» که با روزهای پایان ماه صفر مصادف شده است، به گفت و گو با
خانم «زینب مسعودی» نشستیم و از زندگی اش با شهید «سلیمانی» و مظلومیت شهدای مدافع حرم سخن گفتیم. آنچه در
ادامه می خوانید، مصاحبه نوید شاهد با همسر سردار شهید «عزت الله سلیمانی
باغملکی» است.
خانم مسعودی در ابتدا معرفی کوتاهی از شهید «سلیمانی» بفرمایید.
آقای سلیمانی متولد دوم فرودین 1349 در روستای «باغملک» استان کهکیلویه و بویراحمد بود. من هم در همان روستا به دنیا آمدم و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم. سال 1372 ازدواج کردیم و ثمره ازدواجمان دو فرزند پسر دارم. «رضا» دانشجوی ارشد رشته مهندسی نفت و متولد 1374 است. «مهدی»، کلاس هشتم است و سال 1384 به دنیا آمد.
بعد از ازدواج ساکن روستای «باغملک» بودید؟
بله. بعد از ازدواجمان ایشان ماموریت داشت که 9 سال در کردستان باشد. زمانی که ماموریتش در کردستان تمام شد، از روستا به شهرکرد نقل مکان کردیم.
از سابقه حضور ایشان در جبهه در دوران جنگ تحمیلی برایمان بگویید.
شهید سلیمانی بعد از پایان کلاس اول دبیرستان به جبهه می رود و شش ماه در جبهه می ماند. سال 1367 به عضویت بسیج درآمده و دوباره شش ماه به جبهه می رود. بعد از آن دیپلم می گیرد. سال 1371 وارد سپاه می شود. از همان سال 1372 که با هم عقد کردیم، ماموریت شان در کردستان آغاز شد و در مرز با «کومله»، «پژاک»، «پ ک ک» درگیری داشت.
ایشان به درجه جانبازی هم نائل شده بودند؟
از دوران دفاع مقدس در پاهایش ترکش بود و زمانی که در سوریه رفت، آنجا نیز جانباز شد.
تفکر رفتن به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) چگونه در ذهن شهید سلیمانی شکل گرفت؟
سال 1392، تلویزیون تخریب مزار «حجربن عدی» در سوریه را نشان می داد. همسرم و پسرم که زمانی که این واقعه را دیدند، می گفتند که ما با جلوی این آدم ها بایستیم. بعد از آن خبرهایی از جنایت های داعش در سوریه منتشر می شد که بسیار تکان دهنده بود. سال 1394 ایشان تصمیمش را گرفت و عازم سفر شهادت شد.
شهید سلیمانی دو مرتبه به سوریه اعزام شد. نخستین اعزام ایشان چه زمانی بود؟
ایشان برای اولین بار اردیبهشت ماه 1394 به سوریه رفت و دوماه آنجا بود. موضوع را فقط به من گفته بود وهیچ کس در جریان سفر ایشان به سوریه قرار نداشت. از آنجا که بیشتر اوقات در ماموریت بود، خانواده شان متوجه رفتن شهید به سوریه نشدند. زمانی که از سوریه بازگشت، بنر «زیارت قبول» زدیم و گوسفند قربانی کردیم. آنجا بود که اطرافیان متوجه شدند ایشان به سوریه رفته است.
زمانی که موضوع ماموریتش در سوریه را با شما در میان گذاشت، واکنش تان چکونه بود؟
آن روزها خبرهای خیلی بدی از سوریه می شنیدیم. خیلی نگران شدم. آقای سلیمانی آن زمان تکاور و فرمانده گردان «امیر» شهرکرد بود. به من گفت «نگران نباش، به صورت مستشاری و برای آموزش نیروهای سوریه ای به این ماموریت می روم.»
اعزام دوم شهید به سوریه چه زمانی آغاز شد؟
از آنجا که عملکرد بسیار خوبی در سوریه داشت، دوباره از ایشان خواستند که برای یک ماموریت شش ماهه به سوریه برود. اعزام دوم شهید در شهریورماه بود. زمانی که مجدد از ایشان خواستند که به سوریه برود، خیلی خوشحال بود اما زمانی که موضوع را با من در میان گذاشت، حال عجیبی پیدا کردم. پاهایم سست شد، آنجا باید می فهمیدم که این سفر بازگشت ندارد. ایشان دوازدهم شهریورماه اعزام شد که دو ماه بعد در «اثریا» ی حلب به شهادت رسید. در ماموریت دوم، تماس گرفت و گفت نمی تواند به ایران بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به سوریه برویم که قبل از رفتن ما به شهادت رسید و ما در شهرکرد با پیکر ایشان دیدار کردیم.
آیا شما و خانواده شان تلاش می کردید که ایشان را از ماموریت دوم که مدتش طولانی هم بود، منصرف کنید؟
هیچکدام از ما نمی دانستیم در سوریه چه خبر است اما آقای سلیمانی که از نزدیک شاهد جنایت ها در این کشور بود، نمی توانست بی تفاوت باشد. ایشان تصمیم خود را گرفته بود و ما هم نمی توانستیم مانعش شویم.
برای بار دوم که می خواست به سوریه اعزام شود، یکی از خواهرانش از ایشان خواست که از رفتن منصرف شود. آقای سلیمانی به ایشان گفت: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. حرم حضرت زینب (س)، حضرت رقیه (س) و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.»
از نحوه شهادت شهید «سلیمانی» برایمان بگویید.
تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد. آقای سلیمانی به همراه پنج مبارز سوری به آنجا می رود که بعدا از رفتن آنها، شهید انصاری که بعد از شهید سلیمانی به شهادت رسید، خودش را به آنجا می رساند.
مبارزه تنگاتنگی با داعشی ها پیش می آید و آقای سلیمانی به شهادت می رسد. ابتدا یک تیر به سینه و تیر دیگری به گلویشان اصابت می کند. داعشی ها می خواستند پیکر شهید سلیمانی را بدست بیاورند و روی آن مانور تبلیغاتی بدهند. شهید انصاری و افرادی که همراهش بودند شروع به تیراندازی می کنند و به سختی پیکر شهید را به عقب می آورند.آن پنج مبارز سوریه ای هم شهید می شوند اما توانستند منطقه را حفظ کنند. بر اثر تیرها و نارنجک هایی که داعشی ها به سمت پیکر شهید سلیمانی پرتاب کرده بودند، به جز صورت، اثر ترکش ها در تمام بدن شهید دیده می شد.
خبر شهادت را چگونه شنیدید؟
مدتی بود که به دلیل قبولی پسرم در دانشگاه، به شهر «فومن» در شمال رفته بودیم. بعد از اعزام دوم ایشان خیلی نگران بودم و هرلحظه احساس می کردم که الان خبر شهادت ایشان را می دهند. روز چهارشنبه که برای آخرین بار با من تماس گرفت، گفت: «برای آمدن به سوریه با شما تماس نگرفتند؟» در جواب گفتم: «نه، تماسی نگرفته اند.» آقای سلیمانی گفت: «دیگر تماس نمی گیرند». ایشان دو روز بعد یعنی جمعه شب به شهادت رسید.
چند روز بعد از شهادت ایشان، برادرم تماس گرفت که می خواهیم به فومن برای دیدن شما بیاییم. زمانی که زنگ خانه ما به صدا درآمد، پسرانم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. برای برادرم چای آوردم، به چشمانش نگاه کردم و پرسیدم «چرا چشمانت سرخ است؟» بدون آن که برادرم چیزی بگوید، گفتم: «شوهرم شهید شده است.» شروع به گریه و زاری کردم که دیدم اقواممان از در وارد شدند. با برادرم آمده بودند تا مراقب من باشند و بعد از آن که خبر شهادت را شنیدم، وارد منزلمان شدند.
یکی از حسرت های زندگی ام این است که چرا زمانی که شهید را به تهران آورند، ما نتوانستیم به استقبال ایشان برویم. زمانی که پیکرشان به فرودگاه شهرکرد رسید، ما بعد از ایشان رسیدیم. وداع مان در معراج شهدای شهرکرد بود.
شهید سلیمانی وصیت کرده بودند که در روستایشان به خاک سپرده شوند؟
ایشان وصیت کرده بود در شهرکرد به خاک سپرده شود.
متاسفانه از آنجا که نیمی از وسایلیمان در شهرکرد بود و نیمی دیگر در فومن، وصیت
نامه را دیر پیدا کردم. مزار ایشان در روستا است اما در شهرکرد مزاری به عنوان
یادبود درست کردیم تا به وصیتشان عمل کرده باشیم.
خانم مسعودی، چهار سال از شهادت شهید «سلیمانی» می گذرد. این سال ها را بدون ایشان چگونه گذراندید؟
هنوز هم باور نکرده ایم آقای سلیمانی به شهادت رسیده است. با خودمان می گوییم ماموریت است و منتظر بازگشت ایشان هستیم. بسیاری از خانواده شهدا، آرام هستند اما این داغ برای من خیلی سخت است و آرام نمی شوم. پسرم کوچکم بهانه پدرش را می گیرد. او برای تولدش نقاشی های زیبایی کشیده بود و می خواست به پدرش نشان دهد. زمانی که پدرش به شهادت رسید تا یک سال نمی توانست نقاشی کند.
برای آن که دلمان کمی آرام شود و ایشان را فراموش نکنیم، یک اتاق های خانه مان به موزه شهید سلیمانی برای خودمان تبدیل کرده ایم. وسایل شخصی و نظامی شهید مانند مسواک، خمیردندان، شانه، قرآن، لباس های ایشان را آنجا گذاشته ایم. در تمام خانه عکس های شهید را به دیوار زده ایم. کت و شلوارهای نو ایشان را کنار لباس های خود در کمد گذاشته ام زیرا حس می کنم زنده است و البته که شهدا زنده اند.
از ویژگی های خاص شهید سلیمانی برایمان بگویید؛ ویژگی هایی که وجه تمایز ایشان با دیگران بود.
شهید سلیمانی تاریخ های خاص مانند تولدمان را هرگز فراموش نمی کرد. زمانی که در سوریه بود، برای تولدم یک پیام با گل برایم فرستاد. تولد حضرت علی اکبر (ع) از سوریه با پسرم تماس گرفت و این روز را به او تبریک گفت. این مناسبت ها همیشه در خاطرش بود. به خانواده بسیار اهمیت می داد. نسبت به حرام و حلال و رزق و روزی حلال حساسیت خاصی داشت. خاطرم هست در سفری که به مشهد رفته بودیم، آقای سلیمانی ماشین را در پارکینگی پارک کرده بود و 500 تومان هزینه پارکینگ را کمتر داده بود. حدود 100 کیلومتر از مشهد دور شده بودیم که متوجه این موضوع شد. به مشهد برگشتیم و پول را پرداخت کرد.
به خمس و زکات هم بسیار اهمیت می داد. زمانی که درجمع خانواده بودیم، تاکید داشت که خمس مان را پرداخت کنیم تا مالمان حلال باشد. برای انجام کارهای خیر پیش قدم بود و حالا جای ایشان در بین ما و اقوام خالی است.
خانم مسعودی، حتما شما هم شنیده اید که متاسفانه این تهمت به رزمندگان مدافع حرم زده می شود که برای پول حاضر می شوند جان خود را به خطر بیندازند تا خانواده شان در رفاه باشند. در جواب این افراد چه باید گفت؟
بارها این موضوع را به خودمان هم گفته اند و افرادی که این تهمت را به رزمندگان مدافع حرم می زنند، نمی بخشم. آقای سلیمانی قبل از آن که به سوریه برود، سال ها در مرزهای کشور برای دفاع از این آب و خاک جنگید و تمام زندگی اش در میدان جنگ بود. آیا آن موقع هم برای پول خدمت می کرد؟
این حرف بسیار ناجوانمردانه است. همسر من مگر حقوق نداشته است؟ چیزی در زندگی اش کم نداشت.
آقای سلیمانی به خاطر شغلش خیلی وقت ها کنار مان نبود و من مسوولیت فرزندانم با من بود. همان موقع خیلی ها در خانه شان با خیال آسوده و در کنار خانواده شان نشسته بودند. به پسرم گفته بودند، شما که غصه ای ندارید؛ اگر اراده کنید و زنگ بزنید، چند میلیارد به حسابتان می آید و این درحالی است که زمان ازدواج پسرم از نظر مالی در تنگنا بودیم اما چشم کمک از کسی نداشتیم.
آیا تاکنون کتابی در مورد شهید نوشته و یا فیلمی ساخته شده است؟
خاطراتی درباره شهید را جمع آوری کرده ایم اما پسرم سختگیر و منتظر است تا یک ناشر حرفه ای و خوب این کار را انجام دهد. یک مستند با نام «شهید ابورضا» درباره ایشان ساخته و از شبکه نمایش پخش شد.
خانم مسعودی، هرآنچه دوست دارید درباره همسر شهیدتان، بگویید.
شهید سلیمانی اگرچه سردار و دومین شهید مدافع حرم شهرکرد بود اما متاسفانه ایشان و بسیاری از شهدای دیگر در شهرشان شناخته شده نیستند و دلیل آن را نمی دانم. در بسیاری از شهرها مانند تهران، شهدا خیلی خوب معرفی شده اند. در دوره ای که پسر برای ادامه تحصیل به تهران آمده بود، به عنوان خانواده شهید احترام خاصی برایمان قائل بودند اما در شهر خودمان یک عکس شهید دیده نمی شود. زمانی که عکسی از شهید در جایی می بینیم، خیلی خوشحال می شویم. شهید سلیمانی در سوریه فرمانده بود اما به دلیل تواضعی که داشت، ما از این موضوع بی خبر بودیم. شاید به خاطر همین تواضع بود که ایشان زمان حیات گمنام و اکنون هم گمنام است.