یکی از آن گنج ها ...
نوید شاهد: شما از نزدیک شهید برونسی را کجا دیده بودید؟
با ایشان در عملیا ت های مختلف در منطقه آشنا شده بودم تا ای نکه عملیات والفجر 3 در منطقه مهران انجام شد. ما برای شناسایی به آ نجا رفتیم و آشنایی اولیه ما با شهید برونسی شکل گرفت . در طول عملیا ت های بعدی مانند میمک، خیبر، بدر و همین طور والفجر 4 نیز دورادور شهید برونسی را زیارت می کردیم.
ایشان فرمانده شما هم بودند؟
نه، آقای برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه )ع( بودند. هر دو در یگان لشکر نصر فعال بودیم؛ ایشان فرمانده تیپ امام جواد)ع( بود و من در تیپ حضرت موسی بن جعفر)ع( یا همان امام موسی کاظم (ع) خدمت می کردم.
از مصداق های عینیتان در زمینه صفای معنوی، روحی و عرفانی ایشان برای ما بگویید که امروز خوشبختانه به سبب انتشار کتا بهایی ارزنده درباره این شهید عزیز، زبانزد خاص و عام است.
شهید برونسی انسان خیلی ساده، باصفا و دوست داشتنی ای بود. خیلی هم بی تکلف و خاکی بود. کسانی که او را نمی شناختند متوجه نمی شدند که ایشان فرمانده تیپ است؛ چهره بسیار زحمت کشیده، آفتا بسوخته، روستایی و کارگری و جثه نحیفی داشت، ولی در عین حال بسیار پرکار، ثابت قدم و مصمم بود. آقای برونسی نسبت به مفاهیم قرآنی مسلط بود و خیلی به ائمه)ع( خصوصا حضرت زهرا)س( ارادت داشت. ایشان در صحبت هایش همیشه به آیات جهاد و شهادت استناد و نیروها را از این طریق وارد فضای جهاد و شهادت می کرد و به آن ها متذکر می شد که جبهه، جبهه اسلام و همچنین جبهه حق علیه باطل است، جنگ و دفاع مقدس یک امتحان الهی است که خداوند متعال ما را به واسطه این جنگ، با سختی های ناشی از دوری از فرزند، پشت سر گذاشتن خانواده و همه آن ظواهری که هر انسانی را به خودش جذب می کند، امتحان می کند. به آنها می گفت مراقب باشید یک موقع عشق به فرزند، عشق به همسر یا پدر و مادر شما را از جبهه دور نکند. مال و اموال همه فتنه است، و آیات قرآنی مرتبط با این موضوع را برای همه می خواند. این طرز تفکر به این دلیل بود که ایشان پیش از انقلاب از شاگردان حضرت آیت الله خامنه ای بود و پای درس معظمٌ له با قرآن و معارف آن آشنا شده و در سها را خوب یاد گرفته بود. در جبهه واقعا خودش روحانی کاملی بود که می توانست نیروها را از این جهت تغذیه فکری کند. آقای برونسی انسان بسیار با اخلاصی بود، به همین دلیل نفوذ کلامش خیلی بالا بود.
یادم است که عملیات میمک به دلایلی به تأخیر افتاد . نیروهای بسیج معمولاً سه ماهه به جبهه اعزام می شدند و ابتدا یک دوره آموزشی چهل و پنج روزه در پیش داشتند، چهل و پنج روز هم می ماندند تا عملیات انجام شود، بعد دوره خدمتشان کلاً تمام می شد و برمی گشتند. آن زمان، عمده نیروهای سپاه بسیجی بودند و نیروهای مردمی در قالب بسیج برای عملیات و جنگ به سازمان سپاه می آمدند. این تأخیر در عملیات باعث شد تا مدت سه ماه حضور آن نیروها تمام شود. کسانی که آمده بودند، عمدتا برنامه ریزی کرده بودند که سه ماهه بیایند و برگردند؛ یکی دنبال کار کشاورزی برود، یکی دنبال درسش در دانشگاه برود، خلاصه اینکه برای زندگیشان برنامه داشتند، منتها چون موعد پایان آن سه ماه رسید ، فرماندهان اعلام کردند که عملیات دو هفته دیگر انجام می شود و آن عزیزان باید دو هفته دیگر در جبهه می ماندند.
به همین جهت فرماندهان باید نیروها را قانع می کردند که درست است که سه ماه تمام شد، ولی ماندن پس از موعد نیز یکی از ضرورتهای زمان جنگ است و آ نها باید بمانند. البته نیروها فقط بایستی متقاعد می شدند وگرنه اصلاً اجباری در کارنبود. نیروی مردمی، داوطلبانه آمده بود و اگر نمیخواست می توانست برگردد، هیچ اصرار و اجباری نبود که کسی را به جنگ ببرند یا در جبهه نگه دارند.
نیروهای درنظر گرفته شده برای آن عملیات جمعیِ کدام تیپ یا لشکر بودند؟
لشکر نصر سه تیپ داشت؛ تیپ امام صادق)ع(، تیپ امام جواد)ع( و تیپ امام موسی)ع( قرار شد فرماندهان هر تیپ با نیروها یشان صحبت کنند. هر یگانی هم که افراد و نیروهایش کمتر در منطقه ماندند، بقیه نیروها به دو تیپ دیگر منتقل شوند تا آن دو تیپ تکمیل شود. خلاصه عده ای قصد رفتن داشتند. یادم است که آقای برونسی برای نیروهایش از شهید و شهادت، امتحان الهی و کربلا و عاشورا صحبت کرد و در کنارش روضه هم خواند. ایشان توانست با آن سخنرانی و استناداتی که به آیات، احادیث و روایات ائمه)ع( کرد بیشترین نیرو را متقاعد کند که برای عملیات بمانند. الحمدلله عملیات با موفقیت انجام گرفت و ارتفاعات میمک از دست دشمن آزاد شد. دشمن هر چه پاتک زد که منطقه را پس بگیرد، نتوانست. اوایل جنگ دشمن این منطقه را اشغال کرد که خوشبختانه با اجرای عملیات میمک، دیدرس دشمن کور شد و دیگر نتوانست را هها، روستاها و مسجدها را زیر آتش و تیر مستقیم خود قرار بدهد. خاطره ای به ذهنم رسید که مربوط به پیش از عملیات بدر و به شهادت رسیدن ایشان است. عملیات بدر خیلی دشوار بود ؛ ما باید از پنجاه کیلومتر نیزار و موانعی که دشمن در آب گذاشته بود عبور می کردیم تا به خشکی های نزدیک به دشمن برسیم، بعد به سمت دجله برویم که کار سختی بود. آن موقع سردار سرلشکر رحیم صفوی که به ایشان «برادر رحیم» یا «آقا رحیم» می گفتند به یگان لشکر نصر آمد تا فرماندهان تیپ ها را ارزیابی کند که چقدر به مأموریت شان آشنا هستند و میزان تسلطشان بر کار را متوجه شود. جلسه در پاسگاه برزگر که پاسگاه مرزی ژاندارمری بود، برگزار شد . شهید برونسی به عنوان فرمانده تیپ امام جواد)ع( و شهید حصاری به عنوان معاون تیپ امام موسی)ع( در آن جلسه حضور داشتند. حضور ذهن ندارم که کسی از تیپ امام صادق)ع( هم آ نجا بود یا نه. سن و سالی از هر دو بزرگوار گذشته بود؛ آقای برونسی با محاسن و چهره روستایی، شهید حصاری هم یک پیرمرد رشید با محاسن بلند بود که حدود شصت و پنج سال سن داشت.
آقای برونسی هنگام شهادت چهل و دو سالشان بود و تقریباً میانسال بودند.
بله، ما حدود بیست ساله بودیم و ایشان چهل و خرده ای سن داشت. آقا رحیم احساس کرد چون سنی از این دو عزیز گذشته و چهره هایی ساده و روستایی دارند، شاید مثلاً نقشه خوانی و استفاده از قطب نما را بلد نباشند و درعبور از را ههای پیچ در پیچ هور و رسیدن به دشمن دچار مشکل شوند. برایش تردید ایجاد شد و شروع به سؤال پیچ کردن آقای برونسی کرد تا او را ارزیابی کند. آقای برونسی متوجه شد که آقا رحیم چه برداشتی دارد، به همین جهت گفت آقا رحیم! ما سال گذشته عملیات خیبر را در همین منطقه انجام دادیم، خطِ حدّمان هم همین که هست بود. به منطقه هم کاملاً توجیه هستیم. شما نگران نباش که منطقه یا راه را بلد نباشیم. این مسیر را زیاد رفته و آمده ایم. دوم اینکه ما امروز اینجا آمده ایم که انتقام سیل یای را که دشمن به مادرمان حضرت زهرا)س( زد بگیریم. دشمن مگر از روی جنازه ما عبور کند. اگر آن روز نبودیم که از مادرمان حضرت زهرا)س( دفاع کنیم، امروز آمده ایم که انتقام ایشان را بگیریم. یک خطبه خواند و جلسه متحول شد. آقا رحیم هم اطمینان قلبی پیدا کرد و خاطرش جمع شد که ایشان کاملاً آمادگی دارد. شهید حصاری هم همین طور، ابتدا گفت برای تألیف قلوب جمع صلوات بفرستید که همه صلوات فرستادند. بعد گفت آقا رحیم! ما اگر عاشورا نبودیم که از امام حسین)ع( و اسلام حمایت و دفاع کنیم، امروز آمده ایم تا تکلیفمان را انجام بدهیم. شما مطمئن باش که دشمن به هدفش نمی رسد مگر اینکه از جنازه ما عبور کند. شهید حصاری خودش، برادر، دو پسر و دامادش همه آمده بودند. انگار عاشورا بود که همه به طور خانوادگی آمده بودند. حقیقتا هر دو به حرفی که زدند عمل کردند؛ هم شهید برونسی و هم شهید حصاری همانجا و در همان عملیات شهید شدند. دشمن هم منکوب شد و نتوانست العیاذ بالله از روی پیکرشان عبور کند و عهد و پیمان این دو عزیز پابرجا ماند. گفته بودند تا آخرین قطره خون جلوی دشمن می ایستیم، می جنگیم و دشمن از ما عبور نخواهد کرد که همین اتفاق افتاد. در صدر اسلام رسم بود که هر کسی می خواست به میدان برود رجز می خواند. هر دو شهید رجز خواندند و تا سر حد شهادت بر سر حرفی که زدند، ایستادند.
این سال ها ما جلسه ای داریم که هر دو هفته یک بار به منزل یک شهید می رویم، آ نجا زیارت عاشورا و وصیت نامه شهید خوانده می شود و هم رزمان شهید خاطراتشان را برای خانواده شهید و دوستان تعریف می کنند. خانواده شهید هم خاطره ای از شهیدشان بیان می کنند و ذکر توسلی می گیریم. تا به حال توفیق داشته ایم که به منزل دویست شهید برویم. این جلسه چهارشنبه شبها برگزار می شود.آخر یکی از جلساتْ یکی از دوستان به نام آقای درچه ای پیشنهادی داد و گفت ما در زمان اسارت یک رسمی داشتیم که اگر شما هم این رسم را اینجا داشته باشید، خوب است. گفت هر موقع جلسه ای برگزار می شود بچه ها یک ختم قرآن برای آن شهید بردارند؛ هر کسی یک جزء تا جلسه بعدی بردارد. ما دیدیم رسم خوبی است و آن را انجام دادیم. هر کسی یک جزء برمی دارد و تا دو هفته آینده این جزء را برای شهید هدیه می خواندَ. من هم در یکی از جلسات، جزئی از قرآن را برداشته بودم تا بخوانم. عادتم این بود که بعد از نماز صبح دو صفحه قرآن می خواندم، استراحت مختصری می کردم و به محل کارم می رفتم. یک روز نماز صبح و قرآنم را که خواندم، روی کاناپه ای که نشسته بودم کتاب «تاریخ اسلام » متعلق به پسرم را که دانشجو است دیدم. کتاب را باز کردم، در آن نوشته بود نبی گرامی اسلام)ص( از مکه به مدینه یا از مدینه به مکه می رفتند که بین راه به سرزمینی به نام «ابواء» می رسند که مدفن مادرشان حضرت آمنه)س( است. خیلی متأثر می شوند، گریه می کنند و عرض ادب می دارند. من آنجا فاتحه ای هدیه به روح مادر نبی گرامی اسلام (ص) خواندم، کتاب را بستم و برای استراحت رفتم.
به محض اینکه چشمانم گرم شد، شهید برونسی بعد از بیست و پنج سال که ایشان را ندیده بودم به خوابم آمد. لباس سپاه به تن داشت و خیلی جوان، شاداب، بشّاش و خوشحال بود. تا او را دیدم گفتم حاجی! کجایی؟ دلمان برایت تنگ شده. ایشان را در بغل گرفتم و روبوسی کردیم. از شدت گریه از خواب بیدار شدم. تعجب کردم که بعد از بیست و چند سال شهید برونسی را به خواب دیده ام. برایم جای سؤال بود، با خود می گفتم شاید دیدن آن خوابِ قیمتی، به دلیل هدیه ای که به روح مادر نبی گرامی اسلام (ص ) فرستادم بوده است. فردای آن روز که نمازم را خواندم، دوباره قرآن را باز کردم که بخوانم، دیدم روز گذشته به این آیه ختم شده بود: «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون، فرحین بما آتاهم الله...؛ کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید، آ نها زنده هستند و نزد پروردگار روزی می خورند و از عطایی که به آ نها شده خوشحالند. من همیشه این آیه را تا «عند ربهم یرزقون» یاد گرفته بودم و تا آخر آیه را نمی دانستم. آنجا متوجه شدم شهدای ما مصداق این آیه قرآن هستند. خدا ای نطور عنایت کرد که من، هم شهید برونسی را دیدم و هم جایگاه شهدا در قرآن و مصداقش در خصوص شهید برونسی برایم آشکار شد.
از اخلاق و روحیات ایشان برای ما بگویید.
شهید برونسی انسان بسیار سختکوشی بود و با ای نکه چند بار مجروح شد، هشت فرزندِ «سر و نیم سر » و یک خانه محقر در منطقه پایین شهر داشت، هی چگاه جبهه را ترک نکرد. شما اگر دو روز به خانه نروی با وجود یک یا دوفرزند، کل خانواد هات با مشکل مواجه م یشوند. اما شهید برونسی با همه مشکلاتی که داشت هی چگاه جبهه را ترک نکرد و در راه اهداف عالی اسالم جنگید تا شهید شد. خداوند ا نشاءالله همنشینی با شهدا را نصیب و قسمت همه ما کند.
سردار! جنابعالی مسئول نهاد مقدس و مهمی به نام بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در منطقه ای مثل خراسان هستید که رزمندگان آن رشادتها و کارهای مهم و استراتژیکی را در هشت سال دفاع مقدس از خودشان به یادگار گذاشتند و بر گردن همه ما و آیندگان ایران اسلامی حقی بزرگ دارند. شخصیتی همچون شهید برونسی برای حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس چه ثمرات و یادگارهایی از خودش به جا گذاشته است؟
رهبر معظم انقلاب اشاره کردند، جنگ ما گنج است، آیا ما خواهیم توانست این گنج را استخراج کنیم؟ شهید برونسی مصداق این صحبت است؛ یکی از آن گنج هاست که باید از سینه ها بیرون کشید، سیره و احوالش را کتاب کرد و به عنوان الگو ارائه داد که هم نسل حاضر، هم نسل آینده بتوانند استفاده کنند. به هر حال شهدا از همین شهر، از همین مردم بودند و دست نیافتنی نیستند، کما اینکه شهید برونسی خودش را به مصداق قرآن در مورد شهید نزدیک کرد و عاقبت هم خود را به این مصداق رساند. انشاءالله که ما بتوانیم سیره شهدا و رفتارشان را در قالب فیلم، کتاب، در همه قال بهای هنری و برنامه های تلویزیونی ارائه دهیم تا همگان بتوانند به عنوان الگو استفاده کنند و زمینه را برای حکومت جهانی امام مهدی)عج( با تأسی به سیره شهدایی همچون سردار شهید حاج عبدالحسین برونسی فراهم کنیم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران/ يادمان سردار شهید عبدالحسین برونسی/شماره 94 و 95 / مرداد و شهريور 139