زندگینامه شهید عبدالرسول کار خیران
وي در سال 1351 تحصيل خود را در مدرسه اسلامي آغاز نمود و تا سطح سيكل به پايان رسانيد. سپس پدرش را در كسب معاش زندگي مساعدت كرد.
در جريان انقلاب در سال 1357 با حضور در جلسات انقلابيون و شركت مستمر در تظاهرات اعتراض خويش را از نفوذ بيگانگان نشان داد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي و شروع تجاوز رژيم عراق به ايران و صدور فرمان امام خميني مبني بر تشكيل بسيج و سپاه پاسداران عضو اين سازمان گرديد و به منظور متابعت بي قيد و شرط از فرامين رهبر و صيانت از حريم مقدس اسلام به جبهه هاي جنوب رفت.
در فعاليت هاي اجتماعي و همچنين در مسجد و جلسات انقلابي نقش موثر داشت.
عبدالرسول كارخيران در جنگ فعاليت هاي زيادي داشت. وي در لشكر امام حسين (ع) فرماندهي گردان را برعهده داشت. مادرش، بتول آغا عقيلي، مي گويد:« يك بار كه به منزل آمده بود
برايش برنج و مرغ پختم و به اوگفتم: بخور رسول. گفت: مادر، من را عادت نده. من نمي خواهم دو نوع غذا بخورم. هر طوري بود غذاها را به خوردش دادم ولي به سختي حاضر شد آنها را ميل كند. وي ساده زيستن را دوست مي داشت و تمايل به غذا و لباس ساده داشت.»
او شخصي متواضع و فروتن بود. نماز شب و قرآن بسيار مي خواند و در دعاي كميل شركت مي كرد. زماني كه به مرخصي مي رفت روي تخت و رختخواب نمي خوابيد و روي زمين مي خوابيد و مي گفت:« من چگونه روي تختخواب گرم و راحت بخوابم در حالي كه رزمندگان روي زمين مي خوابند.»
يكي از همرزمان ايشان مي گويد:« منطقه فاو محل استقرار گروهان جعفر به فرماندهي عبدالرسول كارخيران و گروهان عبدالله به فرماندهي برادر براتي (شهيد ) چندين بار از سپيده دم صبح توسط هواپيماهاي دشمن مورد حمله قرار گرفت . دو هواپيما در ارتفاع پايين به حركت درآمدند. رزمندگان با دلي محزون دست ها را به طرف آسمان بلند كردند و دعا مي كردند:« خدايا، تيرهاي پدافند را هدايت كن تو خود گفته اي: و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي. هنوز دستها پايين نيامده بود كه آسمان آبي مملو از آتش شد. هواپيماهاي دشمن در آتش مي سوختند و در حال سقوط بودند و فرياد الله اكبر ررمندگان فضاي منطقه را پر كرده بود.
رجب علي حداد، همرزم، مي گويد:« من و رسول به مشهد مي رفتيم و در يك كوپه ي قطار بوديم. او مرتب زيارت عاشورا مي خواند و حالت خاصي داشت. به زيارت حضرت رضا (ع) رفتيم. وقتي زيارت كرديم و برگشتيم، ديدم رسول نيست. به دوستانم گفتم: آقا رسول كجاست؟ همه ي حرم را گشتيم تا بالاخره او را پيدا كرديم. ديدم رسول در حال سجده است و «العفو، العفو» مي گويد و گريه مي كند. ما تحت تأثير اعمال او قرار گرفتيم.
او هميشه در حال ذكر و تلاوت قرآن بود.» اكبر جواني، همرزم، مي گويد:« روي ارتفاع« اسپيدار» مستقر بوديم. با توجه به بعد مسافت و عدم وجود ماشين روي جاده ها، رساندن تداركات به بچه ها با مشكل زيادي مواجه بود، بعضي مواقع غذا دير به خط مي رسيد .يكي از روزهايي كه فرماندهي محور، عبدالرسول كارخيران، جهت سركشي به تپه اسپيدار آمده بود، يك آب ميوه به او تعارف كردم. گفت : براي من خوردن غذا يا آب ميوه در اين منطقه با وجود مشكلات تداركاتي حرام است. هر چه اصرار كردم و گفتم : اين سهميه خودم است، اما ايشان نخورد.»
پدرش مي گويد:« عبدالرسول سه بار در جريان جنگ تحميلي مجروح شد و من از او خواستم كه ديگر بس است شما وظيفه خود را انجام داده اي اما وي گفت: من مي روم تا راه كربلا را باز كنم.»
ايشان طي نامه اي به خانواده خود اين چنين نوشته است:« خدايا، چنين توفيقي به ما بده كه زندگي نكنيم براي مردن، بلكه بميريم براي زندگي كردن. خدا شاهد است كه من به جز رضاي خدا هيچ هدف ديگري ندارم. خدا را گواه مي گيرم كه من نسبت به شما خيلي علاقه دارم اما هدفم- كه همان رضايت خداوند تبارك و تعالي است - از علاقه به شما مهمتر و مقدس است. تا جنگ اسلام عليه كفر هست و تا جان در بدن دارم ان شا الله همين راه را ادامه خواهم داد. امام عزيزمان، يار محرومان و نجات دهنده ي من و شما از زير يوغ استكبار جهاني را از دعاي خير فراموش نكنيد.»
عبدالرسول كارخيران مدت 5 ماه صادقانه و خالصانه در جبهه خدمت كرد. مادرش چنين بيان مي كند:« قبل از شهادت، رسول به من گفت : مادر جان، شام بيشتر درست كن، چون من برادران و خواهرانم را دعوت كردم كه امشب جمع باشيم. وقتي شام را همه خوردند و رفتند آمد دست پدرش و مرا بوسيد و گفت: مرا حلال كنيد و ببخشيد.» او در عمليات والفجر8 نيز شركت كرد.
مجيد عرب زاده، همرزم، در مورد اين عمليات مي گويد:« بچه ها پشت خاكريز واقع در نزديكي جاده فاو- البهار زير بمباران شديد دشمن در انتظار فرمان حركت براي انجام مرحله بعدي عمليات والفجر
8 به سر مي بردند. به همين دليل نيروها كمي كسل شده بود ند . فرمانده گروهان جعفر، برادر ياسر (شهيد) و رسول كارخيران براي روحيه دادن به بچه ها يك دوچرخه بدون لاستيك سوار شده بودند و در طول جاده مي رفتند .يكي از بچه ها در ميان نخل ها كبوتر سفيدي را پيدا كرد . كارخيران آن را گرفت و با توجه به علاقه زيادي كه به شهيداكبر لطيفي داشت گفت : اين روح شهيد لطيفي است كه به دنبال من آمده تا مرا ببرد... . بچه ها كم كم دور ما جمع شدند. او به همه توصيه كرد كه متفرق شوند . خودش هم رفت. لحظه اي بعد هواپيماهاي دشمن بار ديگر در آسمان پيدا شدند راكتي در كنار رسول كارخيران به زمين خورد . او در بستري از خون آرميده و ميهمان شهيد اكبر لطيفي شد.»
عبدالرسول كارخيران در 22 بهمن 1364 در عمليات والفجر 8 به شهادت رسيد.
در قسمتي از وصيت نامه اش چنين مي خوانيم: « پيرو ولايت فقيه باشيد و حضرت امام خميني را همچون نگين انگشتري در ميان خود نگه داريد.
پدر، مادر، برادر و خواهران عزيزم، اگر مي خواهيد خون من در بدن شما سرد نشود، هدفم را دنبال كنيد. من راضي نيستم كه از امكانات بنياد شهيد استفاده و بهره برداري كنيد، طوري كه دشمنان بگويند از خون شهيدشان استفاده مي كنند. دوستان من، مگر نمي دانيد كه اين دنيا محل رفتن و فاني است و جايگاه امن و امان و هميشگي نيست. مرگ حق است. از مرگ نهراسيد و در ميدان نبرد حق عليه باطل هميشه شركت داشته باشيد. جبهه را فراموش نكنيد كه شرافت و آبروي ما و اسلام در گروهمين جنگ است. به خانواده و ثروت دل نبنديد كه اين ها مادي و از بين رفتني است. به همه سفارش مي كنم كه بچه هايتان را گهگاهي ببريد كنار قبور شهداي عزيز و گمنام و از ارواح آنها كمك بگيريد و آنان را با آرمان شهدا و هدف مقدسشان تربيت كنيد.»
پي نوشت ها
-1 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد، ص 2
-2 همان، ص 1
-3 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه
-4 همان
-5 همان
-6 همان
-7 آغاعقليي، بتول- سرگذشت پژوهي، ص 8
-8 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد، ص 2
-9 آغا عقيلي، بتول- سرگذشت پژوهي، ص 4
-10 همان، ص 13
-11 همان، ص 10
-12 پرونده فرهنگي شاهد- خاطره
-13 خداداد، رجب علي- سرگذشت پژوهي، ص 32
-14 جواني، اكبر- خاطراتي، ص 30
-15 كارخيران، مرتضي- سرگذشت پژوهي
-16 پرونده فرهنگي شاهد نامه شهيد
-17 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد، ص 2
-18 آغاعقيلي، بتول- سرگذشت پژوهي، ص 12
-19 عرب زاده، مجيد- مجموعه خاطرات، ص 73
-20 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات شهيد، ص 1
-21 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه
-22 همان- آثار هنري
-23 پرونده كارگزيني شاهد- مشخصات
شهيد، ص