کرامات شهدا - بر بالین عشق
نوید شاهد: در شهر شیراز در دوران دفاع مقدس به هنگام تشییع و تدفین شهدا رسم بر این بود که علمای برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت می کردند و در پایان مراسم تشییع، مسئوولیت تدفین شهدا را بر عهده می گرفتند.
از نماینده امام و امام جمعه محترم شیراز شنیدم:«پس از عملیات بیت المقدس که منجر به فتح خرمشهر گردید عده ای از شهدایی را که در این عملیات به شهادت رسیده بودند به شیراز آوردند. جمعیت زیادی از مردم در این مراسم تشییع حضور یافته بودند که در میان آنها علمای شهر دیده می شدند.
اجساد مطهر شهدا در میان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهای آنان تا "دارالرحمه" شیراز تشییع گردید و پیکرهای مطهر شهدا در کنار قبرهایی که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت.
در شیراز رسم بر این بود که علمای شهر به ویژه روحانیونی که از لحاظ سنی و موقعیت اجتماعی از دیگران ممتازتر بودند مسئوولیت تدفین
شهدا را برعهده می گرفتند. حجة الاسلام و المسلمین طوبائی از روحانیون شهر که امام
جماعت مسجد کوشک عباسعلی شیراز بود برای من نقل می کرد: شب قبل که برای نماز شب
برخاستم مسائلی برایم پیش آمد که دانستم فردا با امری عجیب مواجه می شوم. وقتی
وارد قبر شدم تا تدفین شهید مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره
شهید حالت تبسمی احساس کردم و فهمیدم با صحنه ای غیر طبیعی روبرو هستم. وقتی خم
شدم و تدفین شهید را آغاز کردم، به محض اینکه به اسم مبارک امام زمان(عج) رسیدم
مشاهده کردم جان به بدن این شهید مراجعت کرد، چون شهید به احترام امام زمان(عج)
سرش را خم کرد، به نحوی که سر او تا روی سینه خم شد و دوباره به حالت اولیه برگشت.
در آن لحظه وقتی احساس کردم حضرت صاحب زمان(عج) در موقع تدفین آن عزیز حضور یافته است، حالم منقلب شد و نتوانستم با مشاهده این صحنه عجیب و غیر منتظره تدفین را ادامه دهم. پس از اینکه حالم دگرگون شد و نتوانستم تدفین شهید را ادامه دهم، به کسانی که بالای قبر ایستاده بودند و متوجه حال منقلب من نبودند اشاره کردم که مرا بالا بکشند. وقتی آنها چشمان پر از اشک و حال دگرگون مرا دیدند سراسیمه مرا از قبر بالا کشیدند و از من پرسیدند: چه شده؟ چرا تدفین شهید را تمام نکردید؟ در جواب به آنها گفتم: اگر صحنه هایی را که من دیدم شما هم می دیدید مثل من نمی توانستید تدفین شهید را ادامه دهید، و اضافه کردم کسی دیگر برود وتلقین شهید را بخواند و تمام کند چون من دیگر قادر به ادامه این کار نیستم.
منبع: کتاب لحظه های آسمانی/غلامعلی رجایی/ناشر: نشر شاهد