خاطراتی از واپسین روزهای حیات شهید قدوسی به روایت همسر شهید و دختر علامه طباطبایی
به گزارش نویدشاهد به نقل از پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چهاردم شهریورماه 1360؛ تنها شش روز بعد از انفجار دفتر نخستوزیری و حدود دوماه بعد از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری، سازمان منافقین طی یک عملیات تروریستی دیگر، آیتالله علی قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی را به شهادت رساند.
شهید قدوسی از پیشگامان مبارزه با رژیم پهلوی بود. ایشان با اعمال يك مديريت كارآمد و پيشرفته در مدرسه حقانى نه تنها در ساختار مدارس دينى تحوّل آفرید، بلكه در فعالیتهای سیاسی و انقلابی طلاب جوان نیز منشاء تحول شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، شهید قدوسی در دادستانی انقلاب به خدمت پرداخت و در این عرصه نیز مدیری موفق بود.
به بهانه چهلمین سالِ شهادت آیتالله شهید قدوسی، بر آن شدیم تا با همسر محترم ایشان، خانم نجمهسادات طباطبایی به گفتگو بنشینیم. علاوه بر سوالاتی درباره شهید قدوسی، از این فرصت استفاده کردیم تا از دختر گرامی علامه طباطبایی، چند سوال نیز درباره پدر بزرگوارشان بپرسیم؛ سوالاتی که به علت شبههافکنی معاندین و جریان تحریف، پاسخ بدان حیاتی است و میتواند گرههای تاریخی بسیاری را باز کند.
آنچه در ادامه میخوانید، مشروح گفتگو با خانم نجمه سادات طباطبایی، همسر شهید علی قدوسی و دختر علامه طباطبایی است.
همانطور که مستحضر هستید در آستانه چهلمین سال شهادت شهید قدوسی هستیم. به عنوان اولین سوال میخواهم از شما خواهش کنم ضمن معرفی خودتان، از آخرین دیدارتان با شهید قدوسی و از حس و حال ایشان قبل از شهادت برایمان بگویید؟
خانم نجمه سادات طباطبایی: بسمالله الرحمن الرحیم. من نجمه طباطبایی همسر شهید قدوسی هستم. رابطه ما با آقای قدوسی واقعا دوستانه بود و هرگز اینطور نبود که مسائل را از من پنهان کنند. چند وقتی بود که متوجه شده بودم ایشان حالات خاصی دارند. چون بیماری کبدی داشتند، به دستور پزشک نباید زیاد خودشان را خسته میکردند؛ اما ایشان هم در قم و هم در تهران کارهای زیادی داشتند و خیلی سرشان شلوغ بود.
دو سه روز بعد که ایشان حالشان بهتر شد، به من گفتند بهتر است با بچهها چند روزی به مشهد بروید. چون چند وقت قبل از آن پسرم محمدحسن شهید شده بود و آن روزها برادر کوچکترش محمدرضا که علاقه زیادی به محمدحسن داشت خیلی بیتابی میکرد. اصلا سابقه نداشت بدون آقای قدوسی به مسافرت برویم. آن روز هم هرچه اصرار کردم راضی نشدند با ما بیایند و ما را به همراه خواهرشان روانه مشهد کردند. آن روز که ما میخواستیم راهی شویم چندین بار آمد و با من و بچهها خداحافظی کرد. من از این رفتار تعجب کرده بودم ولی گویا ایشان آگاه شده بودند که خبری هست. شهادت چیزی بود که خود شهید قدوسی آن را از خدا خواسته بود.
پس در اواسط شهریور سال 60 شما به مشهد رفتید و در آنجا حضور داشتید که منافقین شهید قدوسی را ترور کردند و ایشان به شهادت رسید. خبر شهادتشان را چطور شنیدید؟
خانم نجمه سادات طباطبایی: به همراه همشیره شهید قدوسی در مشهد بودیم که تلفن زدند و گفتند برگردید تهران. وقتی پرسیدیدم که چه خبر شده؟ گفتند آقای قدوسی تصادف کردهاند ولی حالشان خوب است؛ شما سریع بلیت بگیرید و برگردید تهران. عصر که به تهران رسیدم گفتم: میخواهم به بیمارستان بروم و آقای قدوسی را ببینم. ولی گفتند فعلا نه! من خبر نداشتم که ایشان آن موقع شهید شدهاند و پیکرشان در سردخانه است. و آن شب متوجه شدم که ایشان را شهید کردهاند.
آن موقع که شهید قدوسی را ترور کردند آیا با علامه طباطبایی هم دیدار داشتید؟ واکنش ایشان به شهادت دامادشان چه بود؟ چون حضرت علامه خیلی به شهید قدوسی علاقه داشتند.
علامه از مبارزات و فعالیتهای سیاسی شهید قدوسی – قبل از پیروزی انقلاب – مطلع بودند؟ آیا پیش آمد که علامه داماد خودشان را از این قبیل فعالیتها نهی کنند؟
خانم نجمه سادات طباطبایی: حاج آقا از فعالیتهای آقای قدوسی کاملا مطلع بودند و کارهای ایشان را قبول داشتند. اصلا اینطور نبود که ایشان را از این قبیل فعالیتها و مبارزات منع کنند. میدانستند در کشور چه خبر است و با شناختی که نسبت به حکومت شاه داشتند، سفارش میکردند که آقای قدوسی بیشتر مراقب باشند. لذا ایشان کاملا از فعالیتهای آقای قدوسی آگاه بودند و حتی به یاد دارم گاهی آقای قدوسی درباره این مسائل با پدرم صحبت میکردند و از ایشان سوالاتی میپرسیدند و نظر میخواستند و علامه هم به ایشان پاسخ میدادند.
شما فرمودید که حضرت علامه خیلی به نوهها علاقه داشتند. یکی از نوههای ایشان یعنی فرزند شما هم از شهدای دفاع مقدس هستند. شهید محمدحسن قدوسی در دوره انقلاب با اینکه خیلی جوان بود اما ظاهرا فعالیت داشتند و بعد از پیروزی انقلاب هم در مسائل سیاسی فعال بودند.
گفتید که علامه خیلی به شهید محمدحسن قدوسی علاقه داشت. بعد از شهادت ایشان، واکنش علامه چه بود؟
خانم نجمه سادات طباطبایی: محمدحسن از اوایل جنگ مرتب به جبهه میرفت و برمیگشت. همان روزها منافقین هم فعال بودند و جوانها را فریب میدادند و حسن تلاش میکرد جوانها را از دام منافقین نجات دهد. به خاطر خصوصیات و رفتارش، همه فامیل حسن را دوست داشتند. وقتی او به جبهه رفت و خبر آوردند که شهید شده، پدرم به منزل ما تشریف آورد. وقتی خبردار شدم پدرم تشریف آورده به استقبالشان رفتم. ایشان احوالپرسی کردند و من هم جواب احوالپرسی ایشان را دادم. ایشان وقتی آرامش من را در شهادت پسرم دیدند فرمودند: «احسنت». با وجود علاقهای که به حسن داشتند، نه اسمی از او بردند و نه جز همین یک کلمه چیزی گفتند.
عدهای این جمله که «تنها شهید این انقلاب، اسلام بود» را به علامه نسبت میدهند. در این باره نظر شما چیست؟
خانم نجمه سادات طباطبایی: این حرف کاملا دروغ و ساختگی است. یکبار یک نفر گفت: علامه با انقلاب مخالف بود. به او گفتم: اغلب شاگردان علامه در انقلاب فعال بودند؛ آقای بهشتی، آقای مطهری، آقای جوادی آملی و دیگران. اگر علامه با انقلاب مخالف بود چرا شاگردانش را از مبارزه منع نکرد؟ پدرم خیلی از وضع کشور متاثر و از عملکرد ساواک و شاه منزجر بودند. ایشان با اشاره به شاه میفرمود: من تعجب میکنم که او چه فکر میکند؟ با چه حکمی به راحتی انسانها را میکشد؟!
در دوران انقلاب وقتی آقای قدوسی را دستگیر کردند، گفتند اگر او اعدام نشود، از یک سال تا ده سال حکم زندان برای او خواهند برید. همان روزها به دیدن پدر رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. پدرم فرمودند: «توسل کن.» ما از کودکی با خانواده امام خمینی در یک محله بودیم و با خانواده ایشان ارتباط داشتیم.
گفته شده که علامه طباطبائی این جمله را هنگاهی گفتهاند که عدهای برای تسلیت به مناسبت شهادت داماد علامه یعنی مرحوم شهید قدوسی خدمت ایشان رفته بودند و وقتی که شهادت آیتالله قدوسی را تسلیت گفتند علامه هم در جواب این جمله را بیان کردند. آیا این موضوع صحت دارد؟
خانم نجمه سادات طباطبایی: من به گویندگان این کلام کاری ندارم و ممکن است آنها اشتباه کنند؛ اما این ادعا بدون تردید دروغ است و شواهد بسیاری برای دروغ بودنِ آن وجود دارد. مهمترین شاهد اینکه آن موقع اصلا علامه از شهادت شهید قدوسی مطلع نشد؛ به دلیل اینکه شهادت ایشان و حتی شهادت شهدای هفت تیر در آخرین روزها و ماههای زندگی پدرم بود و آن روزها حال ایشان به شدت نامساعد بود و حواس ظاهری ایشان در جای خودش نبود و ما و همسر علامه با دقت و مراقبت بسیار مواظبت میکردیم که ایشان از این حوادث ناگوار مطلع نشوند و حتی اگر کسی به عیادت ایشان میآمد ازقبل سفارش اکید میکردیم که مبادا ناخواسته حرفی در این رابطه بزنند. با این حال این ادعا چگونه است؟!
حاج خانم! از شما تشکر میکنم. خیلی لطف کردید.
خانم نجمه سادات طباطبایی: من هم تشکر میکنم. موفق باشید.