«حسن رحیم پور» نویسنده کتاب «زندگی خوب» درباره کتاب «هر روز ساعت هفت و ده دقیقه» به نویسندگی «آذر خزاعی»، یادداشتی نوشته است که می‌خوانیم.

به گزارش نوید شاهد، خانم خزاعی را وقتی کتاب «تاپلاک140» را نوشت شناختیم. شیرزنی که سال‌های جنگ نوجوانی دبستانی بوده و حالا دلسوزانه سراغ 140 نویسنده دفاع مقدس می‌رود و رندانه می‌خواهد از پشت صحنه این اهل قلمان (از جمله من) سر دربیاورد و یک خاطره از آن‌روزهای دور را جمع کند. شاهکاری که به همت انتشارات صریر به انگلیسی ترجمه شد تا جهانی شود.

یادداشت آقای رحیم پور نویسنده کتاب زندگی خوب

اما خانم خزاعی در مجموعه داستان «هر روز ساعت هفت و ده دقیقه» یک جور علی کوچیکه می‌شود و از آن مهم‌تر از زبان یک دختر بچه کنجکاو و گاهی شیطان چشم براه مشکلات، غم‌ها و شادی‌ها. نویسنده در این کتاب دیدگاه یک نوجوان را بسیار لطیف، شاعرانه، پراحساس، با زبانی ساده و روان و ایجازگونه روی کاغذ آورده است.

در17 داستان کوتاهی که می‌خوانیم، آذرخزاعی آن‌چنان حال و هوای پشت جبهه و جنگ شهرها و موشک‌باران را نقاشی کرده است که اگر دل بسپاریم هرکدام طرح داستانی یک کتاب چند جلدی می‌شود، یا سناریو برای یک فیلم ...

اصلاً چرا راه دور برویم، همان اولین داستان «بابای من» می‌شود پدر هزاران فرزند شهید. می‌شود اشک‌ها و لبخندهای ده‌ها دختربچه که بوف جنگ پدرشان را از آن‌ها گرفته:

پدر راوی نانوایی سنگکی دارد در روزهای جنگ یک روز بدون آنکه به زن و فرزندانش بگوید بی‌خبر کارش را ترک کرده راهی جبهه می‌شود تا برای رزمنده‌ها نان بپزد.

همرزمانش می‌گویند دوماه دیگر می‌آید و (علی کوچیکه ) با هنرمندی نویسنده، پدرش را تا بزرگ شدن، درجای جای شهر می‌بیند که از او روی برمی‌گرداند و اوج زیبای تراژدی، پایان حکایت است، که در خرمشهر پدرش را می‌بیند که کبوتری در دست دارد (کبوترصلح) و آن را نوازش می‌کند و بعد پرواز می‌دهد...

وبعد گروه تفحص استخوان‌های پدرش را پیدا می‌کنند و آخرین کلام این دختری که یک عمر چشم براه بود :

« می‌دانستم بابا یک جایی همین دور و برها دارد به من لبخند می‌زند.»

ویا در داستان «پلاک» خاطراتی فشرده در دو زمان به فاصله 30 سال آونگان بین دو دوست همرزم تلخی و وحشت و بیم و امیدهای جنگ را مرور می‌کنیم.

اما داستان  «شیر برنجی» آن‌طور که نویسنده به من گفت خاطره‌ای رئال از کودکی خودش است:

پدر راوی آرایشگاهی کنار خانه دارد و او و یک دختر شیطان می‌دانند وقتی شیرآب برنجی حیاط را باز می‌کنند صدایی مانند صدای آژیر خطر می‌دهد و آنها با این کار گاهی سربسر مشتری‌های آرایشگاه پدر می‌گذارند که با سری نیمه تراشیده به کوچه دویده سراغ پناهگاه بروند!!!

خاطرم هست زمان جنگ شهرها موتورگازی‌ها صدایی شبیه آژیر قرمز داشتند و هرگاه از کوچه ما رد می‌شدند بچه‌ها که شرطی شده بودند، با ترس بطرف راه پله می‌رفتند!!

اما داستان هرروز ساعت هفت و ده دقیقه که نام کتاب هم شده یک قهرمان واقعی جنگ است:

مردی که با اتوبوس (نه بنز) هرروز سرکارش می‌رود که قهرمان وزنه‌برداریست و یک پا و یک چشمش را در جنگ از دست داده است.

داستان «واگویه» بیشتر یک هجرانیه تلخ و شیرین است ازحکایت زنان چشم براه شوهران رزمنده‌شان. واگویه مثل یک شعر بلند آنسوی دردناک جدایی و چشم براهی را مویه می‌کند.

و باید حتماً یک بانو چنین محکم و با زبانی شاعرانه چهره زشت جنگ را نقاشی کند، که خزاعی از پس این کار برآمده ...

نویسنده ما در کتابش گل‌های رنگارنگ دارد که یکی از آنها اگرچه نامی زیبا دارد (کبوتر و گل سرخ)  اما یک ضربه سخت و محکم است. یک سوگنامه دوصفحه‌ای کوتاه. رنج‌نامه‌ای که خزاعی مثل پتک، مثل چکش می‌کوبد به دیوار فراموشی، ازیاد بردن محرومان جنگ که بین ماندن و رفتن آوارگانند. کبوتر که نشان صلح و آشتی و گل سرخ که نماد دوستی و عاشقی است، بی‌جان نقاشی دیوار می‌شوند تا چشم خواننده خیس شود ...

به نظرم خانم خزاعی خیلی هنرمندانه نقش دختر بچه‌ها، زنان جوان، مادر و مادربزرگ‌ها را با یک زبان و انشای شاد و روان به زیبایی و هنرمندانه در داستانک‌هایش آورده و اگر کسی نام نویسنده را اول کتاب نبیند هم متوجه می‌شود که یک زن این‌ها را مادرانه خلق کرده و این هنری خیلی بزرگ است.

رضا براهنی کتابی دارد بنام هنر مذکر و در آن انتقاد می‌کند که در ادبیات ایران جنسیت مشخص نیست و مثلاً یک شعرحافظ یا سعدی را یک دختر می‌تواند دریک نامه عاشقانه برای یک پسر بنویسد و همان شعر را یک پسر برای یک دختر!. و در این راستا فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی را در شعر و سیمین دانشور را در نثر مثال می‌زند که در آثارشان جنسیت یک زن مشهود است.

و این هنری بزرگ است که  باید به  خانم خزاعی تبریک گفت.

البته برای تک تک داستانک‌های کتاب یک سینه سخن داشتم اما هم در این مقدمه جایش نیست و هم بهتراست خواننده خودش بخواند و سال‌های جنگ را به چشم ببیند.

   پائیز 1400

حسن رحیم پور

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده