خاطره خرید کفشی که دیگر تکرار نمیشود
نوید شاهد: به پدرم «حاج آقا» میگفتیم. خیلی به حاج آقا وابسته بودیم و وقتی خواستهای داشتیم به جای مادرم به پدر میگفتیم. دخترها هم که بابایی هستند. آن موقع رسم نبود به بچهها پول ماهیانه بدهند، پدرم هم چون میدانست درخواست کردن برایمان سخت است میگفت هر وقت پول خواستید از جیبم بردارید.
بیشتر بخوانید: فاطمه، فرزند شهیدی که همسر روحانی انقلابیِ شهید شد!
آن روزها ما در شهریار زندگی میکردیم. یک روز که غرق در بازیهای کودکانهام بودم حاج آقا اندازه پایم را گرفت و به تهران رفت. وقتی از تهران برگشت برایم آن کفشی که دوستش داشتم و برای دوستم از آن تعریف کرده بودم را خریده بود. باورم نمیشد. وقتی کفش را دیدم انگار دنیا مال من بود.
بعداً هم که ازدواج کردم و به قم رفتم، هر وقت پدرم به دیدنمان میآمد کلی خرید میکرد، حتی نان هم برایمان میخرید. خریدها را که در خانه میگذاشت برای زیارت به حرم حضرت معصومه(س) میرفت. بعد از زیارت به خانه میآمد، ناهار میخورد و پس از کمی استراحت به تهران بر میگشت.
حیف که دیگر آن روزها تکرار نمیشود که حاج آقا از در بیاید و یا چیزی را با کلی خجالت و سرخ و سفید شدن بخواهم و برایم تهیه کند.